رمان ماهرو پارت 108

3.9
(78)

 

 

 

با ایستادن ماشین،چشم باز کردم.

با دیدن چند مغازه و رستوران، بی رمق پیاده شدم.

 

 

ماهان سریع غذا سفارش داد و روی یک تخت نشستیم!

 

 

_چی سفارش دادی ماهانی؟!

 

 

ماهان با عشقی که از چشم هاش زبانه می کشید، به الا نگاه کرد و گفت:

_کوبیده سفارش دادم که همه دوست دارن!

 

 

صدای شرشر آب میومد.

به دور و بر نگاه کردم.

با دیدن رودخانه اون طرف، دلم حوس کرد پاهام و با آب سردش بزارم.

 

 

اما اونقدر بی رمق بودم که نمی تونستم تا اونجا برم…

غذاهارو آوردن.

 

 

دلم بر نمی داشت چیزی بخورم!

اما بخاطر طفل بی گناهی که تو وجودم داشت رشد می کرد، قاشقم و برداشتم و مشغول شدم.

 

 

با زور نوشابه، چند قاشق خوردم و عقب کشیدم.

مامان خواست اعتراض کنه، که منتظر نموندم.

بلند شدم و گفتم:

_سیرم…

من میرم اونجا کنار رودخونه، ناهارتون و خوردید صدام کنید.

 

 

حتی منتظر تایید حرفم نموندم.

کفشام و پوشیدم و به به طرف روغبه راه افتادم.

 

 

صداش بی نظیر بود!

 

#ماهرو

#پارت_515

 

 

آب شفاف و روونش، آدم و به وجد می‌آورد.

روی تخته سنگی که همون حوالی بود، نشستم و پاهام و داخل آب فرو کردم.

 

 

خنکی آب حالم و جا آورد.

چشمام و بستم و سعی کردم واسه چند دقیقه هم که شده، همه چیز و فراموش کنم!

 

 

فراموش کنم ایلهانی بوده…

فراموش کنم اون همه بلا سرم اومده…

فراموش کنم الان یه طفل تو شکمم هست…

 

 

دم عمیقی از هوای تازه گرفتم.

_حس خوبی داره؟!

 

 

صدای الا بود.

بدون اینکه چشمام و باز کنم گفتم:

_اوهوم…

 

 

حضورش و کنارم حس کردم.

کنارم روز تخته سنگ نشست و اونم پاهاش و توی آب فرو کرد.

_چقدر…خوبه!

کاشکی آدم یه رودخانه داخل حیاط خونه اش داشته باشه…

دلم میخواد خونمون رودخانه داشته باشه…

 

 

به افکار ساده و بچه گانه اش خندم گرفت.

دلم یه قلب جدید میخواست.

یه قلب خالی از هر حس و علاقه ای…

 

 

میخواستم از دم گل بگیرمش و اجازه ندم هیچ‌ جنس مرکزی وارد بشه…

 

 

این قلب دیگه به درد من نمی خورد!

 

#ماهرو

#پارت_516

 

 

_ماهرو‌جون…

 

 

نگاه از آب گرفتم و به الا دوختم.

_نمیدونم ماهان بهت گفته یا نه، اما داداشمم باهامون اومده ایران…

الان تهرانه، قراره با ماهان با هم کار کنن!

من از بچگی تا حالا هر وقت دلم میگیره باهاش حرف میزنم.

داداشم روانشناسی خونده با حرفاش خیلی حس خوبی بهت دست میده…

میخوای وقتی رفتیم باهاش یکم حرف بزنی؟

باور کن حالت بهتر میشه!

 

 

پوزخندی روی لبم نشست.

به زبان بی‌زبانی می گفتند روانی شدی و باید بری پیش روان شناس!

_من خوبم…

 

 

_میدونم ولی…

 

 

بین حرفش پریدم و گفتم:

_گفتم که من حالم خوبه!

 

 

الا دیگه ساکت شد و چیزی نگفت.

دوباره چشمام و بستم و به صدای شرشر آب گوش سپردم.

_پاشین بیاین میخوایم راه بیوفتیم!

 

 

صدای ماهان بود.

دوست نداشتم پاهام و از آب بیرون بیارم.

اما ناچار بلند شدم و به طرف ماشین رفتم.

 

 

حرف الا اول برام مسخره بود  اما حالا میبینم خودمم خیلی دوست دارم کنار یه رودخانه زندگی کنم!

 

#ماهرو

#پارت_517

 

 

که هر وقت دلم از دنیا و آدم هاش گرفت پاهام و تو آب فرو کنم و بزارم غمام و با خودش ببره!

 

 

دوباره سوار ماشین شدیم.

ماهان دوباره اهنگی و و پلی کرد.

چه دلی خوشی داشت!

 

 

اهنگ تودلی از نوحا بود.

الا با پخش شدن آهنگ با هیجان گفت:

_واییی این اولین اهنگ فارسی که فرستادی واسمه!

 

 

خنده ریز ماهان از چشمم دور نموند!

 

 

با اینکه دلم خون بود، اما از اینکه ماهان نیمه گمشده اش و پیدا کرده بود خوشحال بودم.

به قول مامان همیشه فکر میکردم ماهان تا اخر قراره مجرد بمونه!

 

 

اهنگ شروع شد و صدای خواننده بلند شد.

 

 

_چشم قشنگ من، رنگی رنگی کردی موی مشکیت و…

تو یه چتر زرد، رو پیشونیته که میبره دل و یکم بخند…

تو دل برو…

 

گرفتم دست کم، رفتی دستی دستی توی این دلم

به موت قسم نمیشه سیر چشام از دیدنت!

اصن خوبا به پات نمیرسن…

 

هعی بچینیم برنامه رو…

بزنیم بیرون، هیچ‌جا نرو…

هعی بخونی واسم بلند…

ارومش کن این دل لجبازم و…

واییی از دست تو…

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 78

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان بر من بتاب 3.8 (9)

بدون دیدگاه
خلاصه:   خورشید و غیاث ( پسر همسایه) باهم دوست معمولی هستند! اما خانواده دختر خیلی سخت گیرند و خورشید بدون اطلاع خانواده اش به غیاث که قبلا در زندگیش…

دانلود رمان نمک گیر 4 (19)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : شاید رویا…رویایی که باید به واقعیت می پیوست.‌‌…دیگر هیچ از دنیا نمی خواست…همین…!همین که یک دستش توی حلقه ی موهای او باشدو یک دستش دور…

دانلود رمان پشتم باش 3.9 (7)

۷ دیدگاه
  خلاصه: داستان دختری بنام نهال که خانواده اش به طرز مشکوکی به قتل میرسند. تنها فردی که میتواند به این دختر کمک کند، ساتکین یک سرگرد تعلیقی است و…

دانلود رمان باوان 3.3 (3)

بدون دیدگاه
    🌸 خلاصه :   همتا دختری که بر اثر تصادف، بدلیل گذشته‌ای که داشته مغزش تصمیم به فراموشی انتخابی می‌گیره. حالا اون دختر حس می‌کنه هیچ‌کدوم از چیزایی…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Ghazale Hamdi
عضو
10 روز قبل

✨ ️ 🦋

خواننده رمان
پاسخ به  Ghazale Hamdi
10 روز قبل

سلام بر غزل بانو ستاره سهیل شدی دختر خوب نیومدی ادامه رماناتو بذاری همه رو گذاشتی تو خماری

خواننده رمان
10 روز قبل

بعد از دو هفته 😑

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x