رمان پروانه ام پارت 132

4.2
(100)

 

 

آوش سر جا میخکوب شد و نفسش گیر کرد زیر جناق سینه اش . مثل این بود که کسی از پشت خنجری فرود آورده بود وسط دو کتفش … .

 

دستش رو مشت گرفت و نفس عمیقی کشید .

 

مگر غیر از این بود که خودش از قبل می دونست مادرش در جریان دست داشته ؟ … پس چرا هنوز اینقدر براش دردناک بود ؟ … چرا ؟…

 

دلش می خواست فریاد بزنه ، اما تمام خشم سوزنده اش رو با نفس عمیقی فرو داد و به سرعت چرخید به جانب فرخ … .

 

هر قدمی که بهش نزدیک تر میشد … لحن فرخ هم تندتر و آشفته تر میشد :

 

– مگه نگفتی واقعیت رو بگو ؟ … منم دارم میگم ! به جون آهو …

 

– اسم آهو رو به دهن کثیفت نیار حیوون !

 

مشتش بالا رفت تا توی سر فرخ بکوبه … فرخ فریاد زد :

 

– دیگه نمیگم !… بشین برات همه چی رو توضیح بدم آوش ! … من بدون اجازه ی مادرت حتی آب نمیخوردم !

 

شقیقه های آوش به طور مداوم می سوخت .

 

– چرا مادرم ازت خواست سیا رو بکشی ؟

 

– کی از سیا دلِ خوشی داشت ، آوش ؟ … اون برای تو ظاهراً برادر خوبی بود ، ولی برای بقیه هیولا بود ! … می دونی این ده سالی که ایران نبودی ، چقدر مادرت رو زجر داد و تحقیر کرد ؟!

 

مکث کرد و باز خونابه ی دهانش رو با زجر قورت داد . اوش با صدایی بم و رگ دار گفت :

 

– ادامه بده !

 

– چی باید بگم آوش ؟ … من آدمِ این کارا نبودم ! نمیگم از سیا دل خوشی داشتم … اما توی فکر کشتنش نبودم ! … من فقط …

 

لحظه ای مکثی کرد و حرف رو در دهانش چرخوند … می ترسید بگه فقط عاشق خورشید بود و می خواست براش خوش خدمتی کنه ! … می ترسید خشم آوش داغ تر بشه و اوضاعش رو بدتر کنه !

 

 

 

 

 

 

– مادرت منو بازی داد ! با دست پس میزد و با پا پیش می کشید ! … می گفت نمی دونه تا چه حد مردِ قابل اعتماد و راز نگه داری هستم ! یه کاری می کرد برم توی هپروت ! … بعد بهم جریانو گفت …

 

– چه جریانی ؟

 

– در مورد سیاوش ! … گفت هوش و حواس ادریس خان مختل شده … سیاوش داره از موقعیت سواستفاده می کنه ! احتمالاً میخواد تمام مال و اموالِ امیر افشارا رو به نام خودش سند بزنه و برای تو و آهو یه پاپاسی هم نذاره ! … گفت باید جلوشو بگیریم ! … من … هر چی اون می گفت … من چشم بسته قبول می کردم !

 

باز لحظه ای مکث کرد و در انتظار واکنشی از جانب آوش … اما آوش هیچ چیزی نگفت .

 

نگاهش رو به پایین بود و حالا دیگه مشت اخطار دهنده اش هم پایین افتاده بود و با شونه هایی خمیده … انگار داشت سنگینی تمام دنیا رو روی شونه هاش تحمل می کرد ! …

 

فرخ ادامه داد :

 

– بعد که جریان زن دوم سیاوش و صیغه کردن پروانه پیش اومد … مادرت دستپاچه تر شد ! … تا قبل از اون همین دلگرمی رو داشت که سیا از خودش بچه نداره … هر چی هم که به نام خودش سند زده باشه هم در نهایت تو وارثش هستی ! ولی بعدش از ترس بچه دار شدن سیاوش … گفت خیلی دیره ! باید دست بجنبونیم !

 

نگاه سرد و اخطار دهنده ی آوش مجدد برگشت به چشم های فرخ :

 

– به تو چی می رسید این وسط ؟!

 

– پول و مقام ! … قول داد تو که برگردی ایران ، من بشم دست راستت ! برای تضمین حرفاش هم گفت با آهو ازدواج کنم ! … بماند که تو هیچوقت نذاشتی بهت نزدیک بشم …

 

آوش چشم هاشو بست و کوتاه و هیستریک خندید .

 

– برای همین خواستی منم بکشی ؟ … آدم کشتن زیر دندونت مزه کرده بود که خواستی …

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 100

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان غثیان 4.1 (7)

بدون دیدگاه
  خلاصه: مدت‌ها بعد از غیبتت که اسمی از تو به میان آمد دنبال واژه‌ای گشتم تا حالم را توصیف کنم… هیچ کلمه‌ای نتوانست چون غَثَیان حال آشوبم را به…

دانلود رمان کنعان 3.5 (6)

بدون دیدگاه
خلاصه : داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام در کارخانه تولید کاشی کنعان استخدام…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x