رمان آهو ونیما پارت ۶۷

4.3
(80)

 

 

 

هرچند که نیما بود و اگر این را نمی گفت، کمی مشکوک به نظر نمی رسید.

– دوست دختر که داری!

نیما تنها نگاهم کرد.

– این مورد رو که دیگه خودم می دونم و مطمئنم دوست داری!

– دوست داشتم!

دستم را گرفت.

– دیگه از وقتی متاهل شدم دوست ندارم!

دستم را به آرامی از دستش بیرون کشیدم.

– خواهشا دیگه دروغ تحویلم نده! همین چند ساعت پیش خودم یکیشون رو دیدم!

نیما خودش را به آن راه زد.

– من که چیزی یادم نیست! چند ساعت پیش فقط درد زایمان تو شروع شد.

اخم کردم.

– پس تابش عمه ی من بود؟!

نیما به حالتی که انگار تازه متوجه شده است قضیه از چه قراری ست، “آهان”ی گفت.

– آهان! تابش رو میگی!

نیشخند زدم.

– آره! تابش رو میگم!

نیما سکوت کرد.

و این یعنی نمی خواست بحث بینمان بیشتر از آن ادامه پیدا کند.

اما در مقابل من نمی توانستم درباره ی چیزی که باعث شده بود زودتر از موعد مشخص زایمان کنم بی تفاوت باشم.

 

 

 

– حالا یادت اومد عزیزم؟!

نیما با شیطنت نگاهم کرد.

– چی رو عزیزم؟!

لبخند مسخره ای تحویلش دادم.

– تابش رو دیگه! قرار به اصطلاح کاریت!

نیما به صندلی تکیه داد.

– به اصطلاح کاری که نبود… واقعا کاری بود… اما خب دیگه…

با طولانی شدن سکوتش پرسیدم: اما خب دیگه چی؟!

– خب… خب اون یه قرار برای خر کردن و آماده سازی زمینه برای بستن قرارداد بود!

– و در طول هفته چند تا از این قرارها می ذاری عزیزم؟

نیما خندید.

– خب هرچقدر که لازم باشه!

با غیظ نگاهش کردم که خنده اش را قطع کرد.

سرفه ای مصلحتی کرد.

– شوخی کردم!

و دوباره درحالیکه روی صندلی نشسته بود به سمتم نزدیک شد.

– خب ببین اگه طرف قرارداد مرد باشه که تو شرکت سر و تهش رو هم میاریم!

– و اگه زن باشه؟!

نیما درحالیکه خنده اش گرفته بود، لبش را به دندان گرفت.

– دو حالت داره!

– من آماده ام که حالت هاش رو توضیح بدی عزیز دلم!

 

 

 

– اوه! وضعیت خطرناک تر شد! تا چند دقیقه پیش تنها عزیزت بودم، حالا شدم عزیزدلت!

طفره می رفت.

این حرف ها را میزد تا از جواب دادن فرار کند.

– تو به این هاش کاری نداشته باش… حالت هاش رو بگو!

نیما پوفی کشید.

– آخه چی بگم؟!

– حالت های جلسات قرارداد وقتی طرف مقابل خانوم باشه!

– خودت حدس بزن دیگه!

– من تازه زایمان کردم عزیزم! فشار زیادی روم بوده! فکرم کار نمی کنه. بعدش هم دوست دارم از زبون تو بشنوم!

نیما خندید.

– از زبون من شنیدن صفای دیگه ای داره؟!

سرم را به علامت مثبت تکان دادم و نیما به ناچار تسلیم شد.

– خب بستگی داره طرف مجرد باشه یا متاهل… اگه متاهل باشه که خیلی راحت تو شرکت قرارداد بسته میشه و تمام… اما اگه یکی مثل تابش مجرد باشه، کار به جاهای باریک می کشه!

از جواب صریحش خوشم نیامد.

انتظار داشتم حداقل کمی دیگر برای انکار واقعیت تلاش کند.

چه راحت از جاهای باریک حرف میزد.

– چقدر باریک مثلا؟!

 

 

 

نیما چشمانش را گرد کرد.

– نه در اون حد که تو فکر می کنی دیگه!

– خب تو حدش رو بگو تا من فکر نکنم.

نیما کلافه نگاهم کرد.

– همین کافی شاپ و این چیزها دیگه…

– این چیزها مثلا چیا؟!

نیما نفسش را بیرون فرستاد.

– مهمونی دیگه آخرشه!

به چشمانم خیره شد.

– باور کن!

باورم شد. بدون ذره ای شک و تردید.

مهمانی ای که ازش حرف میزد، مهمانی معمولی که نبود…

حتما پارتی بود که من به شدت ازش متنفر بودم.

نتوانستم جلوی لبخند تلخم را بگیرم.

– اگه متاهل بودن زن تو بستن قرارداد تاثیر داره، پس چرا متاهل بودن مردها هیچ فرقی نمی کنه؟!

نیما شانه بالا انداخت.

– نمی دونم. این رو دیگه بهتره از هم جنس های خودت بپرسی.

حق در این مورد با نیما بود…

اما خب مردان هم در چنین فضاهایی بی نقش نبودند.

– البته این رو هم بگما یه عده متاهل، چه مرد و چه زن خودشون هم تنشون می خاره!

حرفی نزدم. حرفی برای گفتن نداشتم…

نیما هم یکی از همان هایی بود که همیشه و هر لحظه خارش بدن داشت!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 80

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان ارباب_سالار 2.8 (5)

بدون دیدگاه
خلاصه: داستانه یه دختره دختری که همیشه تنها بوده مثل رمانای دیگه دختره قصه سوگولی نیست ناز پرورده نیست با داشتن پدر هیچ وقت مهر پدری رو نداشته همیشه له…

دانلود رمان سونات مهتاب 3.7 (67)

بدون دیدگاه
خلاصه: من بامداد الوندم… سی و شش ساله و استاد ادبیات دانشگاه تهران. هفت سال پیش با دختری ازدواج کردم که براش مثل پدر بودم!!!! توی مراسم ازدواجمون اتفاقی میفته…

دانلود رمان ماهرخ 5 (3)

۱ دیدگاه
خلاصه رمان:   در مورد زندگی یک دختر روستایی در دهات. بین سالهای ۱۳۰۰تا ۱۳۵۰٫یک عاشقانه ی معمولی اما واقعی در اون روایت میشه و سپس دست و پنجه نرم…

دانلود رمان دژکوب 4.4 (5)

بدون دیدگاه
خلاصه: بهراد ، مرد زخم دیده ایست که فقط به حرمت یک قسم آتش انتقام را روز به روز در سینه بیشتر و فروزان تر میکند.. سرنوشت او را تا…

دانلود رمان درد_شیرین 3.5 (11)

بدون دیدگاه
    ♥️خلاصه: درد شیرین داستان فاصله‌هاست. دوریها و دلتنگیها. داستان عشق و اسارت ، در سنتهاست. از فاصله‌ها و چشیدن شیرینی درد. درد شیرین داستان فاصله. دوری ها و دلتنگی ها. داستان عشق و اسارت…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x