رمان از کفر من تا دین تو پارت258

4.3
(95)

 

_هامرزززز…. کجا موندین!؟

صدایی که بین نفس های پرشتاب و تب و تاب خواستن محو و دور به گوش می‌رسید هر لحظه نزدیک و نزدیکتر میشد تا مارو به دنیای واقعیت برگردوند حداقل منو..

چون لب ها و دست های مرد خیمه زده روی تنم حریص تر و افسارگسیخته تر از اونی بودن که بتونن یک صدا رو مانع پیشروی شون بکنن.

 

نفس ندارم اما فرصتی هم برای تلف کردن نیست.

_بس.. سه… سُر… روش…

غرشی کرده و از اینکه سرم و فاصله دادم شاکی شده دوباره فشارش و روی تنم بیشتر میکنه.

_دارره صدا…

_گور باباش…

دستم و بین خودم و سینه سنگینش جا میکنم.

_خواهش میکنم هامی… الان سروش میاد تو.. وضعیتمون..

 

سر بالا میکشه ونفسش و تازه کرده حرصی نگاهش و توی چشم هام میکوبه و تاکید وار به حالت تفهیم کننده میگه..

_وقتی برگشتیم.

تکونی میخورم..این یک جور اتمام حجت بود. وقتی برگشتیم چی!؟  میخواد کارش و تموم کنه؟ اونجا دیگه مزاحمی هم نیست تا… من چِم شده!؟

 

هوس و شهوت عقلم و از کار انداخته!؟ این چیزیه که من میخوام؟ بودن این مرد بدون هیچ تعهدی با آینده ای مبهم! دادن یکی ارزشمند ترین دارایی هایی که یه دختر داره اونم نه شب زفاف و به سنت دیرین خودمون و با لباس سفید عروس و بین دعای خیر بزرگ ترها..

 

بلکه با رنگ و رویی زرد و دستی به گردن آویزون.. اونم توی شهری غریب و تختی که نمیدونم قبل من تن کدوم شخصی رو میزبان بوده و از گلبرگ های سرخ روش خبری نیست.

 

در عوض مردی روش مانور میداد که عوض حرف های شیرین و دلبرانه با غیض و حرص از قدرتی که داره حرف میزنه و بلایی که میخواد سر رقباش بیاره تا بفهمن هامرز دادفر چنان و چنین میکنه..

و البته که منظور از بلا بودن من روی تخت و گرفتن چیزی که براش فقط هدفه نه بکارتی که میتونه آمال و آرزوهای شخص داماد شب عروسیش باشه..

 

بلاخره از روی تنم کنار میکشه و کی کار ما به تخت کشید و چه زمان هامرز با تنش روی جسمم سایه انداخت و خودم هم نفهمیدم!؟

تنم از چیزی که میتونست اتفاق بیفته لرزید و من در مقابلش وا دادم و در این شکی نیست.

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 95

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان قلب سوخته 4.3 (12)

بدون دیدگاه
      خلاصه: کاوه پسر سرد و مغروری که توی حادثه‌ی آتیش سوزی، دختر عموش رو که چهارده‌سال از خودش کوچیکتره نجات میده، اما پوست بدنش توی اون حادثه…

دانلود رمان طومار 3.4 (21)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان :     سپیدار کرمانی دختر ته تغاری حاج نعمت الله کرمانی ، بسی بسیار شیرین و جذاب و پر هیجان هست .او از وقتی یادشه یه آرزوی…

🦋🦋 رمان درخواستی 🦋🦋 4 (15)

۵۱ دیدگاه
    🔴دوستان رمان های درخواستی خودتون رو اینجا کامنت کنید،تونستم پیدا کنم تو سایت میزارم و کسانی که عضو کانال تلگرامم هستن  لطفا قبل درخواست اسم رمان رو تو…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
شیوا
1 ماه قبل

سلام و خسته نباشید
والا ناشکر به رمان دلارای و ارسلان بودیم اونا بچشون دیگه ۶ ماهشه و کل کل دارن ولی این رمان بعد حدود ۲۶۰ قسمت هنوز هیچ جلو نرفته و نخواهد رفت
کاش کمی جلو میرفت

آخرین ویرایش 1 ماه قبل توسط شیوا
1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x