رمان ماهرو پارت 19

4.5
(80)

 

 

 

 

 

حقیقتا از خدا که پنهون نیست دلم لریزید برای این حرفش

حس خوبی بهم انتقال داد میدونم موقعیتش نبود میدونم موقعش نبود ولی این حرفش عجیب به دل زارم نشست

انگار حس تلخ سیلی رو از صورتم گرفت

میدونستم الا قلب برادرم ازرده خاطره اما اگر اون هم از این عشق دیوانه وار من به ایلهان می‌فهمید جلودارم نمیشد

 

ایلهان راهش را گرفت و به طرف خانه رفت

نگاه پر از تنشی به ماهان انداختم که با چشم های به خون نشسته و رگ گردن متورم نگاهم می‌کرد

 

بین دوراهی سختی قرار گرفته بودم نمیدونستم برم یا وایستم تمام جونم برای رفتن تقلا می‌کرد

ولی دلم برای یک لحظه غم و خشمی که توی چشم های جگر گوشه ام برادرم بود تکه تکه میشد

 

خاله همچنان سینه سپر ماهان را دست داشت که مبادا حمله ور شود

مادر نگاهی به من انداخت و نگاهی به ماهان و گفت

 

_فکر نمی‌کنم دختری که من بزرگ کردم روی حرف شوهرش حرفی بزنه

 

خاله برای عوض کردن اوضاع و مهر نهایی حرف های مادر گفت

 

_آره خاله جان رضایت خدا توی رضایت همسره برو دنبال شوهرت خاله

 

ماهان که دیگر در مانده شده بود خشمش فرو ریخت و با درماندگی گفت

 

_خاله تو کردی این کارو خاله تو الا داری اینو تشویق میکنی دنبال پسرت بره

 

خشمش مجدد سر گرفت و دو دستش را بلند کرد و به سرش کوبید

 

_خاله تو ندیدی این دختره ندیدی این درس خوندس نامرد اینو باید سر زن پسرت ببریش

 

 

ایلهان راهش را گرفت و به طرف خانه رفت

نگاه پر از تنشی به ماهان انداختم که با چشم های به خون نشسته و رگ گردن متورم نگاهم می‌کرد

 

بین دوراهی سختی قرار گرفته بودم نمیدونستم برم یا وایستم تمام جونم برای رفتن تقلا می‌کرد

ولی دلم برای یک لحظه غم و خشمی که توی چشم های جگر گوشه ام برادرم بود تکه تکه میشد

 

خاله همچنان سینه سپر ماهان را دست داشت که مبادا حمله ور شود

مادر نگاهی به من انداخت و نگاهی به ماهان و گفت

 

_فکر نمی‌کنم دختری که من بزرگ کردم روی حرف شوهرش حرفی بزنه

 

خاله برای عوض کردن اوضاع و مهر نهایی حرف های مادر گفت

 

_آره خاله جان رضایت خدا توی رضایت همسره برو دنبال شوهرت خاله

 

ماهان که دیگر در مانده شده بود خشمش فرو ریخت و با درماندگی گفت

 

_خاله تو کردی این کارو خاله تو الا داری اینو تشویق میکنی دنبال پسرت بره

 

خشمش مجدد سر گرفت و دو دستش را بلند کرد و به سرش کوبید

 

_خاله تو ندیدی این دختره ندیدی این درس خوندس نامرد اینو باید سر زن پسرت ببریش

 

 

 

دستشو دو طرف بازو های خاله گرفت و کمی خاله رو تکون داد

 

_زن پسرت خون گریه میکرد پشت تلفن خاله تو که انقدر بد نبودی خواهر من به درک، عشق پسرتو هم کور کردی که چرا خاله چرا

 

و خاله رو رها کرد و توی آب روی زانو هایش نشست

جگرم صد پاره شد از این همه غم برادرم

دست های مادر و پس زدم و به طرف ماهان رفتم

 

هرچه که بود برادرم بود هرچقدرم خطا کرده باشم بازم برادرمه

بدون کنترل توی آغوشم گرفتمش

شونش کمی به صورتم خورد و موجب درد شد

 

همین تلنگر درد کافی بود تا تمام بی توجهیات ایلهان یادم بیاد و تمام تحقیرهای فرشته

ماهان بدون هیچ حرفی اجازه داد بغلش کنم

 

دست خودم نبود خیلی وقت بود به این آغوش محتاج بودم

بغلش کردم و زدم زیر گریه

برای اولین بار شکستم بدم شکستم

ماهان هم بلند شد

 

حالا من توی آغوش ماهان بودم بغلم کرد گرم و برادرانه گرم و حامیانه

 

میان آغوش برادرانه اش غرق بودم که صدای بلند ایلهان اومد که فریاد زد

 

_ماهرو

 

برخلاف میل عاطفیم از آغوش ماهان بیرون اومدم و آروم توی گوشش نجوا کردم

 

+بیشتر از هر زمان محتاجتم پشتمو خالی نکن

 

 

 

میدونستم این حرفم جرقه روی خشم ماهانه ولی تیر و در تاریکی امید شمردم و از آغوشش کامل بیرون کشیدم

و اون رو با خاله و مادر توی ساحل تنها گذاشتم و به سمت خونه دوییدم

 

ایلهان رسیده بود و دیده نمیشد تا زمانی که وارد حیاط شدم

دیدمش که لباس هاش و برداشته رو روی تخت حیاط نشسته

 

به طرفش رفتم بالای سرش ایستادم که با توپی پر سر بلند کرد تا حرفی بزند اما با دیدن صورتم نمیدونم چرا ساکت شد

 

متعجب از جا بلند شد و لب زد

 

_ماهرو صورتت

 

دردش دیگه سرد شده بود برام ولی اهمیت ندادم دیگه دلم نلرزید ذوق نکردم برای نگرانیش چون تیکه‌ای از وجودم برادرم کمتر از 100 قدم انطرف تر در عذاب بود ولی گفتم

 

+ایلهان بهتر نیست وایستیم تا ماهان حالش بهتر بشه تا با خوشی بریم

 

یکهو حالت صورتش از تعجب جای خودش رو به عصبانیت داد و توی صورتم غرید

 

_زن منی و هر جهنمی که برم میای زود باش جمع کن لباستو

 

خنده ای تلخ زدم و زمزمه کردم

 

+چقدر جالب الان شدم زنت

 

و جسورانه سرم رو بلند کردم و به صورت عصبی‌ش چشم دوختم هرچه نقاشی دست ماهان روی صورت من جا خوش کرده بود

بلعکس روی صورت ایلهان هیچ ردی نبود

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 80

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان شاه_بی_دل 4.4 (9)

بدون دیدگاه
    ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ چکیده ای از رمان : ریما دختری که با هزار آرزو با ماهوری که دیوانه وار دوستش داره، ازدواج می کنه. امادرست شب عروسی انگ هرزگی بهش…

دانلود رمان بر من بتاب 3.8 (9)

بدون دیدگاه
خلاصه:   خورشید و غیاث ( پسر همسایه) باهم دوست معمولی هستند! اما خانواده دختر خیلی سخت گیرند و خورشید بدون اطلاع خانواده اش به غیاث که قبلا در زندگیش…

دانلود رمان اسطوره 3.6 (43)

بدون دیدگاه
خلاصه رمان: شاداب ترم سه مهندسی عمران دانشگاه تهران درس می خونه ..با وضعیت مالی خانوادگی بسیار ضعیف…که برای کمک به مادرش در مخارج خونه احتیاج به یه کار نیمه…

دانلود رمان پدر خوب 3 (3)

بدون دیدگاه
خلاصه: دختری هم نسل من و تو در مسیر زندگی یکنواختش حرکت میکنه ، منتظر یک حادثه ی عجیب الوقوع نیست ، اما از یکنواختی خسته شده . روی پای…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x