رمان گل گازانیا پارت ۳۲

4.1
(142)

 

 

 

فرید خودش را جلو کشید و صورتش را جلو برد.

– این مرتیکه چقدم پررو بود!

 

 

غزل همانگونه که مشغول آغشته کردن پنبه به بتادین بود، سری تکان داد.

لب از لب نگشود و فرهام هم خمیازه کشان، چشمهای درشتش کم‌کم روی هم افتاد.

 

غزل مشغول تمیز کردن زخم گوشه‌ی لب فرید شد و چشمهای لبریز از اشکش را با دقت به زخم دوخت.

 

فرید سرش را اندکی عقب برد.

– چرا زر نمی‌زنی پس؟

 

چشمهایش بالا رفته و نگاهش را به چشمهای فرید بخشید.

– چی بگم آقا فرید!؟ شما نیومدی، واسه خوشحالی خودم، واسه سرگرم شدن خودم، برای اولین بار یه قدم برداشتم و نازنین دستش درد نکنه کمکم کرد… همه گفتن منتظر نمونم و موقعیتی که دوس دارم و از دست ندم، منم رفتم. من از کجا باید بدونم هرچی آدمِ کثافت و نامرد توی این کره خاکی هست، دورِ من جمع میشه!

 

فرید پوزخند زد.

– مردک می‌گفت اگه یکم اصرار می‌کرد بهش پا می‌دادی!

 

غزل سری چپ و راست کرد.

– فرید خان… من دختری نیستم که مثل شما آزاد باشم و به این روابط سریع جواب مثبت بدم. من توی دوران مجردی هم اجازه ندادم کسی بیشتر از حدش بهم نزدیک بشه و روابط اشتباهی و شروع کنم! یعنی انقد نانجیب و بی‌آبرو نیستم که وقتی اسم یه آدم دیگه توی شناسنامه‌م هست، با کس دیگه لاس بزنم.

 

 

بینی بالا کشید و شروع کرد زخم های دیگر فرید را تمیز کردن و ادامه داد.

– من این کار و میکنم حتی اگه فقط اسم شوهر منو یدک بکشید، حتی اگه هر شب با این دختر برگردین یا چه بدونم عاشق کس دیگه باشید… میدونید چرا؟ چون واسه خودم احترام قائلم.

 

 

فرید ابرو هایش درهم تنیده و لب زد.

– آروم! خودشون درد میکنن، لازم نیست حرصت و روی صورت من خالی کنی…

 

 

غزل خندید وقتی کارش تمام شد، فاصله گرفت.

– من فرهام و میبرم توی اتاقش و خودمم شب و اونجا می‌مونم.

 

 

فرید مچ دستش را گرفت.

– چرا؟ پسرم پیشم بخوابه.

 

 

غزل دستش را کشید.

– پس من میرم.

 

 

فرهام را سر جایش گذاشت و خواست از تخت پایین برود که فرید از پشت بغلش کرد.

 

 

 

#پارت‌صدونه

 

 

 

سر روی شانه اش گذاشت و چشم بست.

 

– من نمی‌خوام اذیتت کنم غزل! واقعا گاهی عذاب وجدان میگیرم اینطوری با بغض نگاهم می‌کنی و حرف میزنی… لطفاً نکن دختر خوب.

 

 

غزل به اشکهایش حکم آزادباش داده و لب جنباند.

– شما خیلی بی انصافی می‌کنید، خیلی…

 

 

فرید سر تکان داد و بوسه روی گردن دخترک زد.

– میشه ازت یه چیزی بخوام غزل؟

 

غزل از گوشه چشم نگاهش کرد.

– بله؟

 

 

فرید به سوی خودش کشیدش و پس از اینکه خودش دراز کشید، غزل را در آغوشش حبس کرد.

 

– اینجا بخواب… دعوت کردم واسه خاطر تو چون به قول خودت اسم شوهرت و به یدک میکشم. من شوهر نمیشم واسه تو می‌دونم، اما می‌خوام که دوستت باشم. گاهی شاید در حقت بی انصافی کنم، اما مطمئن باش از ته دلم برای تو نگرانم.

 

 

غزل چشم بست.

– بخوابیم.

 

 

فرید در سکوت چشم بست و سعی کرد گرمی و خیسی اشکی که روی بازویش ریخته بود را، نادیده بگیرد.

 

 

°•

°•°•°•°•°•

 

 

 

ریحانه که روی مبل نشست، فرید نیم نگاهی روانه‌ی غزل کرده و مقابلش جای گرفت.

– هنوز مونده که آخر هفته بیاد! واسه چی اومدی دنبال بچه؟

 

 

ریحانه شانه بالا انداخت.

– من گفتم اومدم که فرهام ببرم؟

 

نگاهش را به غزل قرض داد.

– من همچین حرفی زدم دختر جان؟

 

 

فرید دستش را مشت کرد.

– غزل زن منه، عروسه این خونه رو کسی نمیتونه دختر جان خطاب کنه!

 

 

بدون هیچ خجالتی، قهقهه زد.

 

– پسرجان چطوره؟ وای فرید انگار چی گفتم! آ داشتم میگفتم، من برای بردن فرهام نیومدم. می‌خوام پیش بچه‌م باشم و برای اینم لازم نیست که همیشه بچه رو با خودم جایی ببرم، میتونم بیام مهمونی و با پسرم وقت بگذرونیم. نمیشه فرید؟

 

پسرک با اینکه از این کار خوشش نیامده بود، سر تکان داد.

– اوکی… اتاق فرهام طبقه بالاست، خودت بلدی البته! فرهام و بگیر و بالا باهاش وقت بگذرون.

 

 

از جایش بلند شد و به غزل اشاره کرد.

– توهم حاضر شو که بریم بیرون غزل… تا شب لازم نیست نگران فرهام باشیم، ریحانه خانم زحمتش و می‌کشه و بعد عمری با پسرش به روز و میگذرونه!

 

#پارت‌صدوده

 

 

غزل لبخند زده و فرهام را به دست ریحانه داد.

– درسته.من حاضر میشم.

 

 

همینکه غزل رفت، ریحانه با نارضایتی‌ پسرکش را در آغوش گرفت و بلند شد.

به سمت فرید رفته و مقابلش ایستاد.

 

 

دندانهایش را بهم فشار داد و چشمهای آرایش کرده‌اش را اندکی خمار کرد.

– واسه چی کتک خوردی؟

 

 

فرید کج لبخند زد.

– باید واسه توهم تعریف کنم؟ جالبه…

 

قدم دیگری جلو رفته و پاسخ داد.

– وقتی نگران شدم، چرا نباید بهم بگی چی شده فرید؟ چیز مهمیه؟

 

 

فرید با کلافگی دستش را که میخواست به سوی صورتش بیایید، پس زد.

– بچه بغلته، مواظب باش!

 

 

با تعجب لبخند زد و ابرو بالا فرستاد.

– که اینطور…نکنه واقعا دلتو دادی به این دختر دهاتیه فرید؟ نکنه تحت تأثیر خنگ بودنا و سادگی دختره قرار گرفتی؟

 

 

فرید شانه بالا انداخت و لبخند زد.

– مگه میشه آدم به زنش هیچ حسی نداشته باشه اخه؟ اصلا با عقل جور در میاد؟

 

– فرید میخوای منو دیوونه کنی؟ تو مگه هرشب و خونه‌ی تارا نیستی!؟ چرا الان به زنت توجه نشون میدی!

 

 

فرید با صدای بلند قهقهه زد.

– پس میبینم خوب آمارم و داری… نکنه دلیل این دعوا و زد کتک و اینارو هم می‌دونی؟

 

 

قدمی فاصله گرفت.

– واسه این نیومدم. دلم واسه فرهام تنگ شده بود، گفتم که…من چکار به تو دارم.

 

– دقیقا… چکار به من داری دختر تو؟ کارایی که قبلاً کردی بس نبود!؟

 

ریحانه چشم روی هم گذاشت و به روی پسرش لبخند زد.

– من میرم بالا… یک ساعتی میمونم، میگم که بخاطر من، الکی وقتت و با این دهاتی هدر ندی!

 

 

فرید بدون اینکه جواب بدهد، دستهایش را به کمر زده و منتظر ماند تا ریحانه به طبقه بالا برود.

 

 

اما ریحانه گویا دست بردار نبود و تا غزل را روی پله ها دید، جلو رفته و نیشش را زد.

 

– فرید حق داره، یعنی اصلا طبق معیارهای اون نیستی تو! دختر تو خیلی ساده و بدون جذابیتی… حتی لباس پوشیدن و حرف زدنت به قدری ساده هست که آدم نمیتونه برای دیدن دوباره‌ی تو یک ذره هم هیجان داشته باشه، به حدی ساده هستی که آدم با اولین دیدار می‌تونه حدس بزنه چطوری هستی و خیلی سریع دل آدمو میزنی…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 142

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان گلارین 3.8 (19)

۴ دیدگاه
    🤍خلاصه : حامله بودم ! اونم درست زمانی که شوهر_صیغه ایم با زن دیگه ازدواج کرد کسی که عاشقش بودم و عاشقم بود … حالا برگشتم تا انتقام…

دانلود رمان شب نشینی پنجره های عاشق 4.2 (6)

بدون دیدگاه
خلاصه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌: شب نشینی حکایت دختری به نام سایه ست که از دانشگاه اخراج شده و از اون جایی که سابقه بدش فرصت انجام خیلی از فعالیت ها رو از اون…

دانلود رمان تاروت 4.8 (4)

بدون دیدگاه
  خلاصه رمان :     رازک دختری از خانواده معمولی برای طرح دانشگاهی وارد شرکت ساختمانی بنام و مطرحی از یه خانواده پولدار میشه که درنهایت بعداز مخالفت هر…

دانلود رمان سالاد سزار 3.7 (3)

بدون دیدگاه
خلاصه: عسل دختر پرشروشوری و جسوری که با دوستش طرح دوستی با پسرهای پولدار میریزه و خرجشو در میاره….   عسل دوست بچه مثبتی داره به نام الهام که پسرخاله…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
12 روز قبل

غزل باید یکی بزنه تو گوش ریحانه تا آدم شه

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x