رمان دلدادگان پارت ۳۲

1
(1)

رمان دلدادگان پارت ۳۲

کیانا : پسرم چایی یا قهوه

((ذهنم اونقدر به کارهای بهاره درگیر شده بود که ندونستم چجوری جواب خاله رو دادم

پوریا : چایی

کیانا : الان میارم

کیان : پسرم اصلا نگران بهاره نباش اون حتما الان برمیگرده

پوریا : نه چرا نگران باشم اونم زندکی خودشو داره و هر کاری که دوست داشته باشه میدونه انجام بده

)))با شنیدن این حرف های پوریا احساس کردم که یه اتفاقی افتاده که پوریا از دست بهاره اعبانی شده

کیانا : اینطوری که حرف میزنی منو به شک میندازی داری منو میترسونی

((از صورت عصبانی و کنجکاو خودم بدم میاد و سعی داشتم که هیچ وقت اینطوری نشم ولی بعد از شنیدن حرف خاله دوباره صورتم اون شکلی شد

پوریا : برای چی بپرسین خاله

کیانا : بهاره دوباره چیکار کرده که تو رو عصبانی کرده

پوریا : دوباره

((تازه منو بهاره امروز فقط با هم حرف زدیم درسته که اون منو عصبانی کرده ولی موضوع اصلی اینه که خاله چرا گفت دوباره

((اصلا حواسم نبود که دارم چی میگن از بستی بهاره منو اذیت کرده با کاراش نمیدونم دارم چی میگم ولی خوب شد حرفمو اصلاح کردم

کیانا: حواسم نبود از بستی این دختر با کاراش منو پدرشو اذیت کرده دیوانه شدم

پوریا : نه بهاره کاری نکرده که باعث ناراحتی من بشه

(((وای خدا بعد از شنیدن این حرف دامادم خیلی خوشحال بودم مثل مردهای عاشق حرف میزد مثل اونایی که موقع دعوا عشقشو نجات میده

 

کیانا : وای خدایا تو چقدر عا

کیان : عزیزم

کیانا : میزاشتی حرفمو بزنم

پوریا از این کل کله زنو و شوهر به خنده افتاد

کیانا : نخند به روزی خودتم با بهاره همینجوری رفتار میکنی مثل این مرد

کیان : دسته شما درد نکنه

———پایان———پارت——-۳۲

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 1 / 5. شمارش آرا 1

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x