رمان دلدادگان پارت ۳۴

0
(0)

رمان دلدادگان پارت ۳۴

((سر جام میخ کوب شده بودم نمیدونستم الان باید چیکار کنم چی بگم اصلا برگردم به سمت کوروش هیچی نمیدونستم فقط میخواستم از اونجا برم و دیگه هم برنگردم نمیخواستم دیگه کوروش رو ببینم ولی به خودم فکر کردم به احساس خودم به احساسی که به پوریا داشتم الان کوروش همون احساس رو به من داره وای خدا الان باید چیکار کنم که همه چی درست بشه نه نه این امکان نداره هیچی درست نمیشه چون خودم از روز اول با تصمیم اشتباهم همه چی رو خراب کردم

 

کوردش : من عاشقتم من عاشقتم بهاره ااااا

 

((احساس کردم که وار درستی کردم با گفتن حقیقت این حس داشت منو از درون نابود میکرد من بلاخره باید این حقیقت رو یه روزی به بهاره میگفتم باید میگفتم این خواست خدا بوده خدا به من کمک کرد تا من بتونم احساس درونیم رو به بهاره بگم

 

((من باید حقیقت رو به کوروش بگم اکن باید بدونه که من عاشقش نیستم اون باید بدونه که من یکی دیگه رو دوست دارم اون باید بدونه که من خواستگار دارم اون باید بدونه که من پوریا رو دوست دارم

 

((با ین سکوت بهاره داشتم میمردم احساس کردم که هر آنگاه ممکنه که قبلم از جاش در بیاد من منتظر این بدونم که بهاره هم احساس درونیش رو به من بگه بگه که اونم عاشقمه ولی اگه دوسم نداشته باشه بازم میتونیم با هم زندگی کنیم چون فشق یک نفر برای هر دونفر کافیه من اونقدر عاشقه بهارم که تو زندگی براش کم نمیزارم هر چی اون بگه همون رو انجام میدم و حرف بهاره برام اهمیت داره

 

((اره کوروش باید بدونه من باید بهش بگم خدایا خودت بهم توانایی این رو بده که بتونم به کوروش بگم

 

کوروش : بهاره یه چیزی بگو سکوت نکون با این سکوتت داری منو میکشی یه چیزی بگو اگه احساس تو له من مثل من نیست بهم بگو یه چیزی بگو حرف بزن هر چی میخواهی بگو ولی سکوت نکن

بهاره : هر چی میخوام هر چی که دلم میخواد بهت بگم بگم هر دلم رو

کوروش : اره درسته احساس تو به من عشق نیست شاید تنفر هم نباشه ولی حرف دلت رو به من بگو

بهاره : حرف دلم رو میزنم ولی باید بهم یه چیزی بگی و حرفت وایستی باید وایستی باید گوش کنی و بعد جواب بدی جواب به سوال های من

 

کوروش: باشه تو بپزس منم جواب میدم به سوال های تو به سوال هایی که منتظر جوابشونی و هرگز بدون اینکه از خود شخص نپرسی نمیفهمی نمیفهمی چه معنایی میده بپرس بپرس تا این دلت کمی آروم بگیره

 

بهاره : شاید تو دیگه بعد از .فتن حرف های دلم آروم نگیری

کوروش: معلومه سوال ها و جواب زیاد داری

بهاره : اره اره درسته هم سوال دارم هم جواب سوال های تو رو

کوروش : بپرس سوال های بی جوابتو بعد جواب بده به سوال های بی جواب من

 

بهاره : من عاشقتم نیستم من عاشق یه نفر دیگه شدم این جواب عشقه توئه منو تو نمیتونیم با هم باشیم چون من ماله یه نفر دیگم و جواب من به عشق تو منفیه و سوالی که ازت دارم من میخوام ازت طلاق بگیرم

 

——–پایان———پارت———۳۴

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x