رمان دلدادگان پارت ۳۹

0
(0)

رمان دلدادگان پارت ۳۹

بهاره : خیلی خوب که کوروش سر عقل اومد و تصمیم گرفت که دیگه بهتره منو و اون از هم جدا بشیم فقط خدا کنه که اتفاقی تیفته چون هر دفعه که دارم روی خوشبختی رو میبینیم یه اتفاقی مییفته ولی این دفعه فرق میکنه این دفعه توکلم به خداست

کیانا : دخترم

((وای خدا دوباره استرسی که فکرش رو میکردم اومد استرس درباره ی اینکه نکنه که مامانم همه چی رو شنیده باسه ولی اگه نشنیده باشه من نباید جوری رفتار کنم که اون همه چی رو متوجه بشه

بهاره : بله

کیانا: دخترم من خیلی برات خوشحالم که بلاخره مرد زندگیت رو پیدا کردی

بهاره : اره خودمم خوشحالم

کیانا : الان کلا مشخصه از حرفات که میخواهی بگی برو بیرون مامان

بهاره : هاها

کیانا : خودت هم ناره

بهاره : چون خودت نازی فکر میکنی بقیه ی ادم های روی زمین هم نازن

‌کیانا : باشه دیگه حالا نمیخواد دروغ بگی

 

بهاره : دروغ نمیگم

کیانا: الان بالا میارم

بهاره : هاها

کیانا : ولب دخترم خوشحالم که زندگیه خوبی داشته باشی من خودم یادمه وقتی میخواستم برم خونه ی شوهر به مامانم گفتم که هیچ وقت تنهاش نمیزارم ولی روزگار نذاشت همه چی تغیر کرد

 

بهاره : ولی رابطه ی منو و تو تغیر نمیکنه مامان عزیزم

کیانا : هاها خودتو لوس نکن

بهاره : اگه برای تو لوس نکنم پس برای کی لوس کنم

 

کیانا : برای

بهاره : نگی شوهر آینده

کیانا : هاها

صدای زنگ در خونه میاد و

کیانا : صدای زنگ در اوند فکر کنم باباتو داماد ایندم اومدن با یه اقد فکر کنم دیگه قراره مشخص بشه که کی قراره ازدواج کنی من میدم پایین

بهاره : من هم چند دقیقه بعد میام

کیانا : باشه

——— پایان ———– پارت ——– ۳۹ ———

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x