رمان شروع تلخ پارت 18

3.6
(57)

 

(سمیر)

جلو خونه توقف کردم ؛ ار تو آیینه نگاهی به سوگند کردم ، بی جون زل زده بود به صندلی
خیلی شوکه شده بود

واقعا این زن چرا اینقدر باید سختی بکشه

بهار- خیلی ممنون اقای دکتر

– خواهش میکنم

کمک کردسوگند ار ماشین پیاده شه

– نگران نباشید من الان تو خیابونا میگردم
تاصبح پیدا میشه

بهار- خیلی ممنونم

با یه تک بوق از کنارشون ردشدم ؛ سمت کوچه های محل رفتم
خیابون خلوت خلوت بود

خدایا نکنه دست آدمای ناجور افتاده باشه
کلافه چنگی به موهام زدم

چشمم حورد به چند پسرای که کنار حیابون ایستاده بودنو پچ پچ میکردن

تک بوقی زدمو گفتم : ببخشید اقایون

یکی از پسرا نزدیکترم اومدو گفت ؛: بله؟؟

– شما دختر خانمییو این طرفا ندید ؟؟

پسر- فقط یه دختر خانم دیدیم که تصادف کرد
بردنش بیمارستان

بدنم به لرزه افتاد

– الان کجان

پسر – حالش خیلی بد بود بردنش بیمارستان

– کدوم بیمارستان

پسر- بیمارستان میلاد فکر کنم

 

پاهمو رو پدرال گار فشردمو سمت بیمارستان رفتم
حرفای پسر رو مغرم اکو میشد

حالش خیلی بد بود
حالش خیلی بد بود

خدایا کمکمون کن خدایا خواهش میکنم
خواهش میکنم

جلو بیمارستان توقف کردم ؛ از ماشین پریدم پایین
بدو وارد بیمارستان شدم

سمت پرستار رفتم ..

– خانم خانم
یه دختر جوون که تصادف کرده اوردنش اینجا؟؟

پرستار- همونی که ضربه مغزی شده

– یا ابوالفضل

پرستار- منتقلش کردن بیمارستان مهرداد

– یعنی چی منتقلش کردن ؟؟؟ شماکه به خانوادش اطلاعی ندادین

پرستار- اقای محترم دارم میگم حالشون خیلی بد بود
اینجا تا صبح دوم نمیاورد

دیگ منتظر حرفاش نموندم ؛ بدو سمت ماشینم رفتم
به گار سمت بیمارستان رفتم

با مشت به فرمون کوبیدمم
لعنتی
لعنتییییی

یاسممم

امکان نداره ، خدایااا پس کجایی
الان بهت نیاز دارمم کجایی
آخه کجاییی
چرا پیدات نمیکنم

یاسمو بهم برگردون
خدایا
خدایا

 

وارد بیمارستان شدم ؛ بدو سمت پرستارا رفتم

– خانما یه دختریو از بیمارستان میلاد منتقل کردن اینجا

پرستار- بله

– وضعش چطوره؟؟

یهو یه مرد با گریه سمتم اومد

مرد – آقا بخدا هرچی بوق میزدم نمیشنید
تاخواستم ترمز کنم
بهش خورد
اصلا کنار نمیرفت
انگار نمیشنید

هرچی بوق زدم ؛ هرچی چراغ زدم

چنگی به یقش زدمو گفتم : خفشو یاسم کجاست ؟؟

مرد با گریه گفت : نمیدونم دکترا بالا سرشن

– دعا کن چیزیش نشه

ولش کردمو دوباره سمت پرستارا رفتم

پرستار- دکترشون دران میان ازشون بپرسین
این فرمم پر کنید

سمت دکتر رفتم ..

– اقای دکتر حالش چطوره؟؟

دکتر – دکتر راد شماین ؟؟

– بله خودمم ؛ حال مریضم چطوره

دکتر – والا حالش اصلا خوب نیست
رفته کما

– چی
چی میگی ؟؟ من باید ببینمش

دکتر – لطفا اروم باش دکتر ؛ ضربه سنگینی به سرش خورده

– بهوش میاد؟؟

دکتر – دعا کنید براش

از کنارم رد شد ، بی جون رو زمین نشستم
اشک از رو چشمام چکیدو آروم لب زدم : دعا کنیم ؟؟
کما؟؟
یاس
یاس چیکار کردی با خودت

موبایلمو از تو حیبم دراوردم به بهار زنگ زدم

بهار – بله

– سلام

بهار – سلام اقای دکتر

– بیمارستان مهردادم بیاین

بهار- یا امام زمان ؛ اونجا چرا
حالش خوبه؟؟

بدون هیچ حرف دیگه گوشیو قطع کردم
سرمو چسبوندم به دیوار

 

بهارو سوگند بالا سرم ایستاده بودن

بهار- چیشده ؟؟

نگاهی بهشون کردمو بی جون تر از همیشه گفتم : تصادف کرده
حالش خوب نیست

سوگند – خدایا بچمو نجات بده

بهار- الان کجاست

– دکتر گفته رفته کما

سوگند – کمااا
خدایا منو بکش و خلاصم کن

دیگ تحمل اون جو نداشتم ؛ من فقط یاسمو میخواستم
بدون هیچ حرف دیگه ای از حام بلند شدم
سمت حیاط بیمارستان رفتم

نفس کشیدن برام سخت بود
رو صندلی دراز کشیدم
زانو هامو تو بغلم جمع کردم ؛ اشک از رو چشمام چکید

دلم آشوب بود ؛ میخواستم فریاد بزنم
خدا چرا کمکمون نمیکنی
ولی یه چیز مانعم میشد

صدا زنگ موبایلم بلند شد ؛ بی حوصله ارتوجیبم دراوردمش

نگاهی به صفحه موبایل کردم

عمو بود ؛ کی حوصله توضیح دادن به عمورو داشت

– الو

عمو – سلام، خواب بودی؟؟
شرمنده بدموقع مزاحمت شدم
ولی من تموم روزو فکر کردم

هراتفاقی که میخواد بیافته
من همه چیو به همه میگم

 

– دیگه دیره

عمو – چی؟؟

– یاس تصادف کرده ؛ ماهستیم بیمارستان

عمو – چی میگی سمیر ؛ حالش خوبه؟؟
کدوم بیمارستانید

– مهرداد

عمو – الان خودمو میرسونم

کلافه گوشیو قطع کردم
نگاهی به آسمون کردمو نفس عمیقی کشیدم
دم دمای صبح
ار جام بلند شدم تو حیاط قدم میزدم
یاسم بی جون رو تخت افتاده بودو کاری ازم برنمیومد
چنگی به موهام زدو کلافه دستامو تو جیبم فرو کردم

***

عمو – سمیر

– سلام

عمو- چیشده ؟؟ یاس حالش خوبه؟؟

پووفی کشیدمو گفتم : نه عمو اصلا خوب نیست
اصلا
رفته کما میتونی بفهمی ؟؟
من نمیدونم چرا وقتی کاری میکنی چرا دیگران باید تاوانشو پس بدن
اخه چراا ؟؟
چون شبا راحت بخوابید؟؟
چون بقیه ندونن چه ادمی هستین ؟؟

عمو – کما !!!!

– بله کما
برید تو سوگندو بهار تو بیمارستانن

 

(سوگند)

سرمو تکیه دادم به دیوار
پرستار کنارگوشم زمزمه کرد : بهتری ؟؟

– خوبم مادر خوبم

بهار- این اینجا چیکار میکنه

نگاهی به مهرداد کردم سمت منو بهار میومد
بغضم بیشتر ترکید با گریه نگاش میکردم

مهرداد – چیشده سوگند ؟؟

– دخترم ؛ پاره ای تنم از دست رفت
ممکنه دیگه نفس نکشه
خدااا من بدون دخترم میمیرم
دخترمو بهم برگردون

کنارم رو صندلی نشستو گفت : برمیگرده من مطمعنم
آروم بگیر سوگند

– مهرداد

مهرداد – جانم

– منو میبری پیش شیده ؟؟

دلم بدجوری هوای یاسمو کرده ؛ فکر کنم اونم بوی یاسمو بده

مهرداد- میبرم میبرم

– الان ، الان میخوام برم

مهرداد- خیلی خوب بیا بریم

دستامو گرفتو کمکم کرد از جام بلند شم

بهار – صبرکن حداقل آیناز همرات بیاد
حالت بد نشه

آیناز- اره خالجون بزار منم بیام

– بیا مادر ؛ بیا

سمت ماشین مهردا رفتیم ؛ هر سه تو ماشین سکوت کرده بودیم

بی صدا اشک میرختم

– تو میدونسی دخترا جاشونو عوض کرده بودن ؟؟

مهرداد- نه تازه دیروز فهمیدم

بی هیچ حرفی سرمو چسبوندم به شیشه ماشین

 

نگاهی به کاخ سفید رو به روم کردم

مهرداد – فقط صبر کن تا بهش یه توضیح کوچیک بدم

سرمو به علامت تایید تکون دادم

آیناز- یعنی شما دوتا دختر دارین ؟؟

– آره

آیناز – چقدر این مرد پولداره؛ عجب خونه ای داره

غصه نخور خاله توروخدا
حتما یاس خوب میشه و برمیگرده پیشمون

– انشاالله

***

مهرداد – سوگند پیاده شو

استرس همه وجودمو فرا گرفت ؛ با آینار ار ماشین پیاده شدیم

چنگی به کیفم زدپو رو به روی در منتطر شیده ایستادیم

دختر قشنگم از در خونه بیرون اومد
نگاهمون تو نگاه هم گره خورد

شیده – مامان

با گریه آغوشمو براش باز کردم
با قدمای بلند سمتم اومد

محکم تو آغوشم فشردمش ؛ این شیده ی من بود
عزیز تر از جونم بود

– دخترمم

شیده – یاس چیشده ؟؟

– چرا به من نگفتین که جاهاتونو عوض کردین
من اون شب قصه زندگیمو براتو تعریف کرده بودم ؟؟

شیده – آره

– ولی وقتی یاس شنید نتونست طاقت بیارو از خونه بیرون رفت و…

هق زدمو : یعنی یاسم دوباره حرف میزنه؟
راه میره؟؟

شیده – یاس قوی تر از این حرفاس
بریم بیمارستان

سوار ماشین شدیم

سوار ماشین شدیم
با شیده عقب نشستم ؛ آروم دستاشو گرفتم

بین دستام گذاشتم و بی صدا اشک ریختم‌

بعد از بیست سال پیدات کنم
بعد از اون همه دوری پیدات کردم

فکر کردم هیچوقت پیدات نمیکنم
فکر کردم اروزی نگاه کردنت میمونه تو دلم

ولی خدا تورو به من رسوند ؛ میترسم

شیده – گریه نکن

– میترسم

شیده – از چی قربونت برم

– نکنه حالا که تورو بهم داده؛ یاسمو ازم بگیره

چشما پر از اشک شدو سرشو رو شونه هام گداشتو گفت : قل من قوی تر از این حرفاس
باید برگرده
باید خوب شه
ما کلی برنامه داریم برا باهم بودنمون

اروم موهاشو بوسیدمو لبامو ؛ چونمو چسبوندم به موهاش

– خوبه که کنارمی ؛ کنارم نفس میکشی
نیمه گمشدمو پیدا کردم

شیده – مامان

قلبم ریخت ؛ ای جون دلم دختر مامان
یکی یدونه ی من
قربون اون مامان گفتنت که بیست شده ارزوم برا شنیدنش

شیده – یاس خوب میشه ؟؟

– نمیدونم مادر

شیده – دوستت دارم ؛ خیلی دوستت دارم

با بغضی که داشت خفم میکرد سمتش برگشتمو بی صدا لب زدم : دخترم

شیده – دیگه تنهام نزار ؛ دیگ نرو
فکر میکنم همه اینا خوابه ؛ همه اینا رویاس
بگو که بیداریم
بگو که تنهام نمیزاری

– معلومه که تنهات نمیزارم عزیز دلم
دخترخوشگلم

سرشو تو بغلم گرفتم ؛ از تو آیینه نگاهی به مهرداد کردم
چشماش کاسه خون بود

نگاهمو ازش گرفتم ؛ به خیابون زل زدم

***

جلو بیمارستان توقف کرد ؛ ار ماشین پیاده شدیم
شیده محکم دستامو گرفت

وارد بیمارستان شدیم ؛ سمت بهار رفتیم

– چه خبر؟؟

بهار- هیچی تغییری نکرده

شیده ما تویی

شیده – سلام خاله بهار

بهار- سلام دورت بگردم

محکم شیدرو بغل کردو شروع کرد به گریه کردن

(سمیر)

شیده – سمیر خواهرم چیشده ؟؟

– بلاخره مادرتو پیدا کردی ؛ کاش یاسم الان پیشمون بود
حتما الان خیلی خوشحال بود خیلی
چرا نمیتونیم آروم باشیم
چه گره ایه چرا باز نمیشه

شیده با گریه نگام میکرد

سرمو برگردوندم ؛ چشمم افتاد به دکتر یاس
از جام بلند شدم
پشت سرش راه افتادم

– دکتر ، دکتر

دکتر – جانم دکتر جان

– یاس چطوره؟؟

دکتر – بیا تو اتاقم

سمت اتاقش رفتیم ؛ پشت میز نشست

دکتر – بشین سمیر جان

مضطرب گفتم : خوب بگید

دکتر – تو خودت دکتری پس لزومی نداره بهت دروغ بگم
ظریب هویشیش خیلی پایینه
واقعا متاسفم

دستامو مقابل سرم گذاشتمو داد زدم : دروغه

دکتر – چیشده سمیر ؟؟
آروم باش

سریع یه لیوان دستم داد و

دکتر- تو ادم قوی بودی ؛ چرا انقدر شکستی پسر
تو چته ؟ اون دختر چیکارته ؟؟
خودتو نباز
ناسلامتی تو پزشکی

– نمیتونم تحمل کنم

دکتر – میتونی ؛ میتونی

– دِ لعنتی اون دختر همه زندگی منه
همه ی جونه
لامصب نگو بهوش نمیاد ؛ نگو نگو
نمیتونم تحمل کنم

 

دکتر مات مبهوت زل زده بود به من

بی جون رو صندلی نشستم شروع کردم به هق زدن

دکتر – میدونم سخته ؛ ولی قوی باش
امیدت به خدا باشه
آروم بگیر

بدون توجه به حرفاش از جام بلند شدم ؛ از بیمارستان بیرون زدم
سمت ماشینم رفتم

سوار شدم ، نمیدونستم باید کجا برم
نمیدونستم چیکار کنم دل لامصبم اروم بگیره

سمت خونه حرکت کردم
زل زدم به جاده ذهنم خالی از هرچیزی بود

جلو خونه توقف کردم و از ماشین پیاده شدم
وارد حیاط شدم

مامان کنار باغچه ایستاده بود ؛ گلارو آب میاد

مامان – سمیر پسرم خوبی ؟؟

سرمو بصورت تایید تکون دادم

مامان‌- چرا انقدر پریشونی مادر چیشده ؟؟

بدون هیچ حرفی سمت اتاقم رفت

مامان – صبر کن ؛ وایسا ببینم

– ولم کن مامان

مامان – داری منو میترسونی چته تو

-میخوای بدونی چمه ؟؟
قلبم درد میکنه
دیگ جون ندارم
اگ یاس طوریش بشه دیگ زنده نمیمونه

مامان – یاس؟؟

– اره

مامان – بشین ببینمت

 

– خستم مامان

مامان – میخوای منو بکشی؟؟

– عاشقش شدم ؛ نمیدونم کی
نمیدونم کجا
نمیدونم چجوری

یه روز فهمیدم بدون اون نفس کشیدن سخته
بدون شبا صبح نمیشه
نمیتونم اونو کنار کس دیگه ای ببینم
نمیتونم تحمل کنم چشماش بارونی شه
نمیتونم اجازه بدم کسی اذیتش کنه

ولی الان ….

هق زدم ؛ اشکامو پاک کردم

مامان – بمیرم مادر ترکت کرده؟؟

– کاش ترکم میکرد ؛ کاش میرد تو گوشمو میگفت دوستم نداره
ولی
ولی اونجوری رو تخت نمیدیدمش
مامان تن بی جونش رو تخت
دکتر گفته ظریب هوشیش پایینه

سرمو تو بغلش گرفتو با گریه گفت : اون دختر کیه سمیر

– یاس ماساژور

مامان – اون دختر

بدون اینکه بزارم حرفش تموم شه گفتم : آره

مامان – چه بلایی سرش اومده

– اون دختر عمو مهرداده

مامان – چی؟؟

– آره ؛ شیده یه خواهر دو قلو داره
عمو وقتی دید مهلقا باردار نمیشه
یه دخترو صیغه کردو ازش دو قلو بدنیا اورده

مامان – بسم الله ؛ مگه میشه

– آره مامان شده
بابا همه چیو میدونه ازش بپرس سوالاتتو

 

مامان – صبر کن ببینم

بدون توجه به حرفش ؛ وارد اتاقم شدم
از پشت درو قفل کردم

کنار در نشستم ؛ اجازه دادم اشکام رو صورتم بریزه
یاسم
خوشگلم
این چه بلایی بود سرت اومد
دوریتو چجوری طاقت بیارم ؟؟

خدایا میشه برش گردونی؟؟
نمیتونم دیگه طاقت بیارم ؛ این دیگه چجور بلایی بود سرم اومد

صدای دادو بیداد میومد ؛ گوشامو تیز کردم
صدای مهلقا بود

از جام بلند شدم ؛ در اتاقو باز کردم

مهلقا- سمیر میدونی مهرداد کجاست ؟؟

– چطور؟؟

مهلقا – جواب تلفن نمیده ، چرا شیده وسایلشو جمع کرده؟؟
چیزی شده ؟؟؟

– نمیدونم

مهلقا – میدونی ؛ من قلبم داره از جا کنده میشه
بهش زنگ بزن
بگو بیاد اینجا

اصلا معلوم هست چه خبره؟؟ چرا من از هیچی خبر ندارم

مامان – مگه تو نمیدونی

– مامان

مهلقا- چی رو ؟؟
سمیر چیرو

حرف بزنین ؛ چیشدههه

 

جیغ زد : با شمام حرف بزنین لعنتیا
من چیو باید بدونم
هان

– آروم باش ؛ الان زنگ میزنم بهش میگم بیاد
همه چیو خودش تعریف کنه

مهلقا – زنگ بزن ؛ زنگ بزن

مامان – بیا این ابو بخور ؛ اروم باش سکته میکنیا

مهلقا – میخواد تنهام بزاره ، میدونم

مامان – چرا تنهات بزاره

مهلقا فریاد زد : چون دوستم نداره ؛ ولی من عاشقشم
بخدا دوستش دارم

به عمو پیام دادم : مهلقا اینجاست بیا اینجا
حالش اصلا خوب نیست ؛ از ما توضیح میخواد
منتظرتیم …

مهلقا – میدونم ؛ من فهمیدم رفته با عشقش
عشقشو پیدا کرده
همونی که بیست ساله با عکسش زندگی میکنه
اون زن کیه
چرا منو دوست نداشت
چرا
چرا …

مامان – مهلقا آروم باش ؛ چی داری میگی ؟؟
هنوز که چیزی معلوم نیست
تورو خدا آروم بگیر

***

صدا زنگ در بلند شد ..

مامان درو باز کردو گفت : مهرداده

چند دیقه طول کشید تا مهرداد وارد خونه شه

مهرداد – سلام

مهلقا – اینجا چه خبره؟؟ تو کجایی
چرا جواب زنگامو نمیدی

زل زده بود به مهلقا بدون اینکه حرفی بزنه
با قدمای بلند سمتش اومد
دستشو کشید

سمت اتاق من برد ؛ از پشت در اتاقو قفل کرد

مامان – بلایی سرش نیاره؟؟

– نه مامان جان ؛ حتما براش توضیح میده

 

(مهرداد)

زل زدم بهش ….

مهلقا – پیداش کردی؟؟

سربه زیر شدمو گفتم : آره پیداش کردم
ولی اون منو نمیبخشه
شیده دختر منه یه خواهر دوقلو داره
یاس ماساژور

از جاش بلند شد سمتم اومد
دستاشو رو لبام گذاشتو با گریه گفت : هیس
ادامه نده

چیزی که باید میفهمیدمو فهمیدم

– گریه نکن مهلقا

مهلقا – چحوری گریه نکنم ؟؟ من تورو از دست دادم
ولی
اصلا تو مقصر نیستی چون من مقصرم
چون من بد بودم خودخواه بودم
نتونستی منو دوست داشته باشی ؛ تو عاشق اون زنی

هق زدو ادامه داد..
تو عاشقشی بیست سال عاشقشی
خوشحالم مهرداد
خوشحالم که به آرزوت رسیدی

برا رسیدن بهش نهایت تلاشتو بکن
حتما میبخشه

از کنارم گذشت . قفل درو باز کردو از اتاق بیرون رفت

 

– صبر کن مهلقا بزار همه واقعیتو بگم
مهلقا – شنیدنش برام سخته
– گفتنش سخت تر
مهلقا من بچه میخواستم از خودم ؛ از خون خودم
دکترا گفته بودن تو دیگ باردار نمیشی
تو زنم بودی دوستت داشتم
با خودم فکر کردم شاید بشه یکیو صیغه کنم برام بچه بیاره و بره
سوگند عاشقم شده بود ؛ سوگند خیلی معصوم بود
معصوم بودنش قلبمو میلرزون
پاکی چشماش
وجودش شده بود آرامش
من نمیخواستم بهت بد کنم ؛ نمیخواستم بهت خیانت کنم
ولی کردم ؛ من عاشق زن دیگه ای شدم
زنی که دوتا دختر برام به دنیا آورد
گذشته و آیندشو نابود کردم اون بخاطر مادرش
من بخاطر بچه
مهلقا سوگند هرزه نیست ؛ فقط برای عمل مادرش اونکارو کرد
مهلقا- شیده دختر توئه ؟؟
من تموم مدت با شیده بد رفتار کردم
– آره دختر منه

 

مهلقا – من به اندازه تو مقصرم
اینو گفتو رفت ..
بی جون رو زمین نشستم ؛ اشک از رو گونه هام چکید
خدایا کاش جونمو بگیری
زندگی خیلی سخته خیلی
سمیر- بهش گفتی ؟؟
– اگه گوش کرده باشه ؛ آره گفتم
نمیدونم چی درسته چی غلطه
نمیدونم باید چیکار کنم
فقط دیگ نمیتونم از سوگند بگذرم ؛ ولی سوگندم منو نمیبخشه
هیچوقت منو نمیبخشه
سمیر – میبخشه ؛ مطمعن باش میبخشه
سوگند زن بزرگیه ؛ اون تموم حرفاشو به من زده
اون فراتر از اینا عاشقه
عاشق توئه ؛ عاشق دختراش
دستمو مقابل سرم گذاشتم ، من نمیخواستم اینطوری شه
نمیخواستم همه چی بهم میخوره
سمیر- تازه داره همه چی درست میشه ؛ فقط باید یاس برگرده همین
وقتی اون برگرده همه چی سرجاش قرار میگیره
مطمعنم
– آخ یاس ، الان بی جون رو تخت بیمارستان
خدا منو لعنت کنه

 

دکترا چی میگن ؟؟ با ما که حرفی نمیزنن
خوب میشه ؟؟
تا کی قراره بخوابه ؟؟
سمیر- بزودی بهوش میاد ؛ بیدار میشه بزودی
حتما بیدار میشه
– بریم بیمارستان ؛ بچه ها تنهان
سمیر- بریم
سوار ماشین شدیم و سمت بیمارستان حرکت کرد
سرمو تکیه دادم به صندلی
خدایا قراره چی پیش بیاد؟؟
چه اتفاقی قراره بیافته ؟؟
فقط دخترمو برگردون ؛ لطفا
بخدا میرم اذیتشون نمیکنم ولی نزار سوگند بیشتر از این عذاب بکشه
کمرش خم شده ؛ نزار بشکنه
خدایا سوگند بدون یاس نمیتونه آروم بگیره
سمیر- عمو رسیدیم
ار ماشین پیاده شدیم
سمیر- اون سوگند نیست ؟؟
– عه آره
سوگند سوگند
سمتمون برگشت ؛ با قدمای بلند سمتمون اومد
– کجا میری
سوگند – دکتر گفته این نسخرو تهیه کنم
سمیر سویچو بده ؛ سویچو از سمیر گرفتم
سوار شو باهم میریم
دوتایی سوار شدیم ؛ ماشین روشن کردمو بی حرف حرکت کردم ؛ نزدیک ترین داروحانه ایستادم
– من میرم بگیرم
از ماشین پیاده شدم ؛ داروهارو خریدمو سوار ماشین شدم
– بیا
سوگند – مهرداد
– جانم
سوگند – خوبی؟؟
ابروهامو بالا زدمو دستی به چشمام کشیدم گفتم : نه خوب نیستم
سوگند – منم
نگاهی بهش کردم ، چشمام ببین چشماشو لباش در گردش بود
میخواستمش ؛ من این لعنتیو میخواستم
دستامو مقابل صورتش گذاشتم ؛ لبامو چسبوندم به لباش
سوگند – مهرداد

 

– جون دلم
سوگند – ما داریم چیکار میکنیم ؟؟
– من …
سوگند – تو زن نداری ؛ نباید بهش خیانت کنی
– کردم سوگند ، کردم
همه ی این سالها بهش خیانت کردم
امروز بهش گفتم ؛ گفتم پیدات کردم
گفتم ازت دوتا دختر دارم
باگریه نگام کردو با بغض گفت : واقعا گفتی؟؟
– آره گفتم
سوگند – واقعا دوستم داشتی؟؟
– سوگند
اروم هق زدو گفت : آخه من خیلی دوستت داشتم
– هیس
دیونم نکن زندگیم
تو همه وجودمی ؛ بخدا همه وجودمی
سوگند ببین منو
سرشو بلند کردم ؛ به چشمای بارونیش نگاه کردم
به جون دخترامون به خیالتم خیانت نکردم
خودشو انداخت تو بغلم ؛ محکم بغلم کرد
دستاشو لای موهام فرو کرد
سوگند – یاسم بلند میشه؟؟
باهام حرف میزنه ؟؟
امروز رفتم پیشش باهاش حرف زدم ؛ ازش معذرت خواستم که نتونستم بفهمم جاشو باخواهرش عوض کرده
دیگ نمیتونم بدون اون زندگی کنم
چرا روزای سختم تموم نمیشه
دیگ نمیکشم
– تموم میشه دورت بگردم ؛ تموم میشه
یاس قوی تر از این حرفاس بر میگرده
سوگند – من با یاس خوشم ؛ شیده هم انتخاب داره
من هیچوقت بهت اجازه نمیدم از زنو بچت بگذری و بیای پیش من
ما از اولشم اشتباه کردیم ؛ ما هیچ ربطی بهم نداریم
بازنت حرف بزن
به زندگی عادیت برگرد ؛ برات آرزوی موفقیت میکنم
– یطوری حرف نزن که انگار برات راحته
سوگند – برام راحته ؛ من بیست سال پیش از زندگیت پاک شدم
– نشدی سوگند
سوگند – خواهش میکنم ادامه نده
بدون هیچ حرف دیگه ای ماشینو روشن کردمو سمت بیمارستان راه افتادم

حرفای سوگند رنگو بوی نبخشیدن و رفتن داشت
نمیزارم بره
نمیزارم تنهام بزاره
دیگ نمیزارم
از ماشین پیاده شدیم ؛ نگاهی بهم کردو گفت : راستیش مهرداد نمیخوام با حرفام ناراحتت کنم ولی
تو میتونی نیای میتونی وقتتو نگیری
– چرا اینطوری حرف میزنی باهام ؛ اون دختر منه
من چطور نیام
سوگند – چهار یا شش سال پیش اگ این اتفاق میافتاد میومدی؟؟
اینجا بودی؟؟؟ اصلا خبر دار میشدی؟؟
– بسه سوگند ؛ بسه
میدونم مقصرم ؛ میخوای منو نبینی ؟؟
نگام نکن
باهام حرف نزن
ولی من الان اینجام ؛ چطور میتونم یطوری وانمود کنم که انگار اتفاقی نیافتاده
فقط اینو بدون من الان به اندازه تو غمگینم
حتی بیشتر
بخاطر این نبودنا
بخاطر این روزا
با عصبانیت از کنارش رد شدم و وارد بیمارستان شدم
چنگی به موهام زدم
سمت شیده رفتم
– شیده بابا خوبی؟؟
شیده – سلام بابا ؛ خوبم
– برو خونه استراحت کن ؛ منو مادرت هستیم اینجا
شیده – من دیگ تو اون خونه نمیرن
کلافه نگاهی بهش کردمو گفتم : خونه سوگند که میری
برو اونجا
شیده – باشه پس زودتر میام
سرمو به علامت تایید تکون دادم
کلافه رو صندلی نشستم
سوگندم کنارم نشست ؛ بدون هیچ حرفی
دستامو لای موهام فرو کردم
به کفشام خیره شدم
سوگند – ازم ناراحتی؟؟
تو همون حالت جواب دادم : نه
سوگند – نمیخواستم ناراحتت کنم
فقط …
سرمو بلند کردم ؛ نگاهی به چشمای غمگینش کردمو گفتم : فقط چی؟؟
من هیچوقت از تو ناراحت نمیشم
خوب؟؟
فقط کلافم همین
سوگند – کاش میتونستم آرومت کنم

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 57

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان نمک گیر

    خلاصه رمان : شاید رویا…رویایی که باید به واقعیت می پیوست.‌‌…دیگر هیچ از دنیا نمی خواست…همین…!همین که یک دستش توی حلقه ی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x