رمان دلدادگان پارت ۲۷

0
(0)

رمان دلدادگان پارت ۲۷

پوریا : سلام

کیانا : داماد گلم کی اومدی

پوریا : همین الان

کیان : خوش اومدی بشین

کیانا رفت سمت بهاره و در گوشش یه حرف هایی زد و

کیانا : بهاره الان پدرت حواسش پدته برو تو اتاقت و بزودی باید به منو پدرت توضیح بدی که بیرون چرا رفته بودی

بهاره : عاشقتم مامان

بهاره داشت میرفت سمت اتاقش که

پوریا: بهاره خانوم

((یا خدا چرا پوریا من صدا زده اگه پوریا از تعقیب کردن من امروز چیزی متوجه شده باشه بیچاره میشم خدایا خودت کمک کن

پوریا : بهاره خانوم

بهاره : بله

کیانا :چیزی شده پسرم

پوریا : من میتونم چند لحظه با بهاره خانوم حرف بزنم

کیان : چرا که نه بهاره

بهاره : من مشکلی ندارم

کیان : میتونید برین و تو حیات با هم حرف بزنید

پویا : خیلی ممنون

کیانا : بهاره برو

بهاره : بریم

پوریا : بریم

 

بهاره : یعنی پوریا با من چیکار داره خدا کنه که پوریا چیزی از کار های امروز نفهمیده باشه

کیانا : تو خیلی به بهاره سخت گیری میکنی کیان

کیان : من پدرشم صلاحشو میخوام

کیانا : میدونم ولی اینقدر هم سخت گیری لازم نیست

کیان : شاید حق با تو باشه به نظر تو ازدواج با پوریا کار درستیه

کیانا : پوریا ادم خوبیه تصمیم ما اشتباه نبوده اون حتما بهاره رو خوشبخ میکنه

کیانا بعد از کنی مکس میگه

کیانا : خدا کنه که خوشبختش کنه

کیانا بعد از حرف های کیان کمی به شک افتاد و نگران دخترش شد

بهاره : تو میخواستی چیزی به من بگین پوریا

پوریا : اره

بهاره از ترس دستش رو گذاشت روی قبلش و صدای تاپ تاپ قبلش رو احساس میکرد

بهاره : راجب چی

پوریا : راجب امروز

———-پایان———پارت———۲۷

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 0 / 5. شمارش آرا 0

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x