رمان طالع ترنج پارت ۱۰

4.4
(65)

 

 

 

 

 

 

حاج محمود که تاب دیدن ناراحتی پسرش را نداشت و می دانست فراز درگیر کارهای مطبش است، رو به حاج ابراهیم کرد و گفت:

 

– مراسم عقد رو یکم دیرتر برگزار کنیم حاج ابراهیم اگه مشکلی نداره. فراز و ترنج هم وقت بیشتری دارن تا کارهاشون رو بکنن!

 

حاج ابراهیم سر تکان داد و گفت:

 

– مشکلی نداره. مهم محرمیت بچه ها بود که صیغه رو خوندیم و محرمشون کردیم.

 

حاج محمود رو به ترنج کرد و پرسید:

 

– پونزده تیر خوبه برای جشن عقد دخترم؟

 

به دل او بود که هیچ زمانی مناسب نبود ولی به نشانه ی رضایت سر تکان داد و گفت:

 

– بله خوبه عمو محمود.

 

– برو دنبال نامزدت ترنج. واسش یه لیوان شربت بهار نارنج ببر!

 

برای فرار از آن جو سنگین خیلی زود از جایش برخاست.

داخل آشپزخانه رفت و لیوان را برداشت و با حرص روی میز گذاشت.

 

– خودم خیلی آرومم، خیلی اعصابم راحته که باید برم به یکی دیگه سرویس بدم؟!

 

شربت را درست کرد و یک لیوان آب برای خودش ریخت.

لیوان ها را داخل سینی گذاشت و از خانه بیرون زد.

 

فراز روی تخت سنتی تو حیاط بود نشسته بود و به آسمان خیره شده بود.

ترنج آرام و آهسته بهش نزدیک شد.

 

 

 

 

به آسمان نگاه می کرد ولی متوجه آمدن دخترک شد.

 

– گفته بودم می خوام تنها باشم چرا اومدی؟

 

ترنج بی حوصله و عصبی گفت:

 

– فکر می کنی خودم دلم می خواست پیش تو بیام؟ من ترک های روی دیوار رو سه شبانه روز ببینم، بهتره از دیدن توئه واسم!

 

فراز از گوشه چشم تنها نگاه اش کرد و چیزی نگفت.

سینی را روی تخت گذاشت و کنارش نشست.

 

– سر یه لجبازی زندگی جفتمون رو نابود کردی.

 

فراز این بار به کل نگاه اش را از آسمان گرفت و صاف نشست.

باورش نمی شد این همان دختری است که جلوی خانواده اش لام تا کام حرف نمی زند.

 

– دوقلویید آره؟

 

ترنج که متوجه منظور فراز نشده بود پرسید:

 

– چی؟

 

– میگم نکنه دو نفرید. وقتی پیش منی خیلی زبون درازی ولی وقتی پیش خانوادتی انگار زبون نداری. داستان از چه قراره؟

 

ترنج نگاه تیزی بهش کرد و گفت:

 

– جواب تو رو میدم چون تو با زندگیمون بازی کردی. سر یه لج بازی الان ما با هم صیغه شدیم.

 

فراز که می خواست حرص دخترک را در بیاورد پرسید:

 

– صیغه یعنی چی؟ یعنی الان می‌تونم بغلت کنم؟

 

 

 

ترنج از حرف فراز ماتش برد.

او صفر کیلومتر بود. این حرف ها را داخل کتاب ها و فیلم ها دیده بود و شنیده بود.

 

قلبش برای چند لحظه ایستاد.

فراز فهمید ترنج خشکش زده برای همین جدی شد و گفت:

 

– ترنج ما می تونیم یکی دو سال با هم باشیم و بعدش طلاق بگیریم.

می دونم توام دوست نداری با کسی زندگی کنی که بهش هیچ میل و تمایلی نداری برای همین تو این یکی دو سال هیچ توقعی ازت به عنوان زنم ندارم.

 

مکث کوتاهی کرد و ادامه داد:

 

– بعدشم بی سر و صدا می تونیم بریم طلاق بگیریم.

 

این بهترین کار بود. چون ترنج هم نمی خواست به این زندگی اجباری تن بدهد.

سر تکان داد و گفت:

 

– خوبه فقط نباید کسی چیزی بفهمه!

 

فراز سر تکان داد و گفت:

 

– امیدوارم که بعدا راحت جدا شیم چون نمی خوام فکرم و ذهنم درگیر این مسئله هم بشه!

 

ترنج عصبی بهش خیره شد.

این مشکلات تنها برای او نبود، برای ترنج هم بود.

 

– زمانش که برسه، زمین و آسمون یکی بشن من ازت طلاقت می گیرم.

 

 

 

– خوبه. خیلی خوبه!

 

لیوان را برداشت و یک نصف کل محتویات داخلش را نوشید.

لیوان را داخل سینی گذاشت و گفت:

 

– زمان عقدم بهتره اواسط تیرماه باشه تا من کارهام‌و انجام بدم.

 

ترنج سر تکان داد و سینی را برداشت. بلند شد و سمت خانه رفت. حالا خیالش کمی راحت تر شده بود.

 

می توانست این یک سال را هر کاری بکند و بعد جدا شود.

مثل خیلی از زوج های دیگر که با هم به تفاهم نرسیده بودند و زندگیشان به آخر خط رسیده بود.

 

می دانست آن موقع هم با خانواده اش به مشکل می خورد ولی دیگر آن زمان کوتاه نمی آمد.

 

مهمان هایشان برای شام نماندند و رفتتند.

ترنج هم شام نخورده داخل اتاقش رفت و روی تخت دراز کشید.

 

به انگشتری که داخل انگشتش بود خیره شد و زمزمه کرد:

 

– باورت میشه الان نامزد داری ترنج؟ الان زن فرازمی ولی انگار نیستی.

زن کسی شدی که هیچ حسی بهش نداری.

 

نفس عمیقی کشید و با صدای بغض داری ادامه داد:

 

– ازدواج نکرده، تاریخ طلاقم مشخصه.

چطور می تونم خوشحال باشم وقتی قرار یک سال دیگه مهر طلاق تو شناسنامه ام بخوره؟

 

برشی از اطلاعیه vip❤️‍🔥👇

انگشتش را داخل دهان او کرد و نگاه‌اش خیره‌ی لب‌های سرخ و قلوه‌ای او ماند.

انگشتش را مک آرامی زد.

گُر گرفت. دستی به گره کراواتش کشید و گره‌ش را شل‌تر کرد.

ترنج زود عقب کشید و زبانش را روی لب‌هایش کشید.

فراز با دیدن حرکتش، آب دهانش را قورت داد و لبش را…

 

 

 

انگشتر را با حرص و خشم از دستش در آورد و روی میز پرت کرد.

سرش را زیر بالشت قایم کرد و به چشم هایش اجازه باریدن داد.

 

– ترنج؟

 

با صدای ناآشنایی که شنید پلک هایش لرزید و از خواب بیدار شد.

چشم هایش را مالید و روی تخت نشست.

باز همان صدا…

 

– ترنج؟

 

صدای فراز بود. حالا که هوشیارتر شده بود صدایش را می توانست تشخیص بدهد.

چرا صبح به این زودی اینجا آمده بود؟

 

– الان میام پایین.

 

خودش را داخل سرویس انداخت و آبی به دست و صورتش زد.

موهایش را بست و بعد از پوشیدن لباس های مناسب از اتاقش بیرون زد.

 

فراز به ساعت نگاه می کرد و منتظر بود ترنج زودتر بیاد.

 

امروز باید برای کارهای آزمایشگاه می رفتند. برای همین آمده بود و عروس خانم را از خواب نازش بیدار کرده بود.

 

ترنج که وارد آشپزخانه شد، فراز نیم نگاهی بهش انداخت.

 

– سلام صبح بخیر…

 

ب

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 65

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان طعم جنون 4.1 (33)

بدون دیدگاه
💚 خلاصه: نیاز با مدرک هتلداری در هتل بزرگی در تهران مشغول بکار میشود. او بصورت موقت تا زمانی که صاحب هتل که پسر جوانیست برگردد مدیر اجرایی هتل می…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x