یاس- کیه؟؟
– مهرانه
یاس- آها
– خوب مهران من برم کاری نداری؟؟
مهران – نه خانمم مواظب خودت باش
گوشیو قطع کردمو نگاهی به یاس کردم : بریم ؟؟
یاس- جدی جدی ما خواهریم ؟؟
– خودمم نمیدونم
یاس- ببینیم چطور میشیم
– فقط باید بهم بگی تو خونه چیکارا میکردی که شک نکنن
یاس- باشه
ماشینو روشن کردمو سمت ارایشگاه راه افتادم
*
*
*
جلو آرایشگاه از ماشین پیاده شدیم ..
یاس- اینجاس؟؟
– آره ؛ بیا
زنگ درو فشردم ..
پردیس- بیا تو شیده جان
در با صدا تیکی باز شد ؛ دست یاسو گرفتمو دوتایی وارد خونه شدیم
یاس- چقدر خلوته ؟؟
– آره . فقط میخواد رو ما دوتا کار کنه
یاس- شیده ؟
– هوم
یاس- نمیدونم چرا بهت اعتماد کردم ؛ یه استرسی همش همرامه ولی..
– ولی چی؟!
یاس- قلبم میگه میتونم بهت اعتماد کنم
– من هیچوقت بهت دروغ نگفتم یاس
دستشو گرفتمو کمی فشردم
به من اعتماد کن ..
پردیس- سلام شیده جان خوش اومدی
– سلام عزیزم ؛ اینم دوستم که برات تو پیام گفتم
پردیس- سلام خوش اومدی
یاس – ممنونم
پردیس- بحاطر رنگ موهاو رنگ چشم نمیشه تشخیص داد که شبیه بهم هستید یا نه
ولی بازم ته چهره ها بهم میخوره
بیاید بشینید …
دوتایی رو صندلی نشستیم ؛ پردیس مشغول رنگ کردن موهای یاس شد
یکی از همکاراشم موهای منو رنگ میکرد ؛ یه حال عجیبی داشتم اگه میفهمیدن که ما اینکارو کردیم چی میشد؟؟
قراره برم تو یه خونه دیگه تو یه خانواده دیگه
خدایا من دارم چیکار میکنم
امیدوارم به خیر بگذره …
از همه بهترش پیش سوگند بودنه ؛ مادر مهربون
خدایا مرسی که منو به آرزوم رسوندی
پردیس- خوب این از رنگه موها
نگاهی به یاس کردم .. درست شبیه رنگ موهای من شده بود موهاش
منم موهام مشکی شده بود
پردیس- حالا مونده لنز
این لنز مال تو شیده ؛ بزنش
اینم مال شما یاس جان
یاس کنارم ایستادو کنار گوشم گفت : استرس دارم
– منم
یاس- از دست تو
تو آیینه نگاهی بهم کردیم ؛ نفس عمیقی کشیدمو
لنزو زدم رو چشمام
چشمامو بستم … بعد از چند ثانیه باز کردم
نگام افتاد به یاس ، از تو آیینه داشت نگام میکرد
– یاس تویی؟؟
یاس- حس میکنم خودمو تو آیینه میبینم
– این امکان نداره
سمتش برگشتم و گفتم : تو یاسی؟؟
چرا اینقدر شبیه من شدی
یاس- شیده
اشک از رو گونه هام سرخوردو گفتم : تو قلوی منی
چیزی که حتی فکرشم نمیکردم
یاس- پس بگو چرا مامان به اسم شیده آلرژی داشت
– و بابا به اسم یاس
محکم بغلم کرد …
دستامو دور کمرش حلقه کردمو ؛ سفت به خودم فشردمش
ارومو بی صدا اشک ریختیم
از این همه دوری
از این همه سختی
پردیس- چیزی نشده؟؟
یاسو از خودم جدا کردمو گفتم : نه
پردیس- واقعا دوستین ؟؟
لبخند مصنوعی زدمو گفتم : اره
خوب من حسابداری هزینشو حساب میکنم
مات مبهوت نگامون میکرد ؛ فقط سرشو به صورت تایید تکون داد
هزینرو حساب کردمو با یاس از آرایشگاه بیرون زدیم
یاس دستاشو تو دستام گذاشتو محکم فشرد
لبخندی زدمو گفتم : فرار نمیکنما
یاس- حس میکنم قد تموم این سالا که نداشمت دلتنگم
نگاهی عمیقی بهش کردمو سرمو به صورت تایید تکون دادم
حسی که خودم نسبت داشتمم همین بود
دوتایی سوار ماشین شدیم
– خوب حالا باید چیکار کنیم ؟؟
یاس- خوب ساعت چهار بعدازظهر میری خونه
– شیده تو امشب برو خونه سمیر
مهران اونجاست
فعلا نرو خونه
یاس- چرا نرم خونه ؛ من سختمه اونجا
– مهران هواتو داره ؛ حواست باشه با سمیر از هیچی خبر نداره ؛ خیلی عادی باهاش رفتار کن
یاس- باشه
(یاس)
شیده – رانندگی بلدی؟؟!!
– آره ؛ ولی از این ماشینا رانندگی نکردما
شیده – خیلی خوب تا نزدیک خونه میبرمت
– وایی من نمیتونم برم خونه سمیر
شیده – بابا تو منو کشتی ؛ من خودم حالم بهتر از تو نیست
ماکه تا اینجا پیش رفتیم ؛ بیا بقیشو پیش بریم
خوب ؟؟
نگاهی بهش کردمو گفتم : خیلی خوب برو
تا سکتم ندادی
ماشینو روشن کردو راه افتاد ؛ از شدت استرس تموم استخونام میلرزید
اگه مامان بفهمه قطعا منو میکشه
خدایاا خودت کمکم کن ؛ خودت شاهدی که من واقعا دلم برا شیده سوخته
نمیدونم چرا حس این دخترو درک میکنم
من مطمعنم شیده خواهر منه
من درست شبیه شیدم ؛ منم خوب چیزیما
یه کمم زندگی پولداری و تجربه میکنم
شیده- خوب بیا بپیچ تواون کوچه بقیرو که بلدی؟؟
نگاهی بهش کردمو گفتم : تو چجوری میرس
شیده- پیاده شو ؛ نمیخواد بفکر من باشی
– باشه
پیاده شدمو سمت راننده سوار شدم
شیده – خداحافظ
با استرس سرمو فقط براش تکون دادم
بسم الله ای گفتمو راه افتادم …
جیغ خفه ای کشیدمو گفتم : چه خوبههه
جای خاله خالیی
جلو خونه توقف کردم ؛ نگاهی به در خونه کردم
خونه سمیر
جایی که باهاش اومدم ، چشمو بستم
بسه یاس فکر نکن بهش لطفا
خرابش نکن .. نفس عمیقی کشیدمو
پیاده شدم …
بسم الله ای گفتمو زنگ درو فشردم ؛ در با صدا تیکی باز شد
وارد حیاط شدم ، آب دهنمو قورت دادمو سمت حال رفتم
وارد شدم …
مهران – سَ سلام
نگاهی بهش کردم با دهن باز نگام میکرد
لبخندی زدمو گفتم : خوبی
سمیر- تو بچه جوجه کجا دم صبح فرار میکنی
فکر نکن اینجا جا خوابه مفته
یالا یه چیر بیار بخوریم
با چشمای گرد شده نگاش میکردم
سمیر – خوبی؟؟
زبونت پس کجاست ؟؟
مهران – بیا بشین شیده ؛ من آماده میکنم
سرمو به صورت تایید تکون دادمو رو مبل نشستم
سمیر – لبخندی بهم زدو دستشو رو سرم گذاشتو گفت : خوبی ؟؟
از شدت استرس دستام میلرزید … آروم لب زدم : خوبم
لبخندی زدو از پله ها بالا رفت
نفس حبس شدمو رها کردم
– وای خدایا ؛ عجب غلطی کردم
مهران – رفت بالا ؟؟
– آره
مهران – من میرم دنبال شیده
– یعنی تنهام میزاری؟؟
مهران – نترس کاریت نداره
خندیدو از حال بیرون زد
– ووووییییی از دست تو شیده
اه
شالو از سرم در آوردم
داشتم خفه میشدم
مانتوام دراوردم رو مبل انداختم .. لم دادم
چشمامو بستم
چرا خوابم نمیبره ؛ این پسرم که نیومد پایین
بی حوصله از جام بلند شدم
سمت آشپز خونه رفتم ، در یخچالو باز کردم
پوووف اینجام که یه خوردنی پیدا نمیشه
از آشپز خونه بیرون رفتم ؛ از پله ها بالا رفتم
نگاهی به اتاقا کردم
چشمم خورد به سمیر ، رو کاناپه دراز کشیده بود
لب تاپ بغلش بود ولی چشماش بسته بود
آروم آروم سمتش رفتم ؛ بالا سرش ایستادم
– سمیر
سمیر- جونم
قلبم لرزید ؛ نگاهی بهش کردمو گفتم : خوابی؟؟
چشماشو باز کردو لب تاپشو جمع کرد رومبل نشستو گفت : نه
– چت میکردی ؟؟
دستی به پشت گردنش کشیدو گفت : آره
– با کی؟؟
سمیر – کتی ..
با شنیدن اسمش بغض بدی به گلوم چنگ زده و گفتم : دوستش داری؟؟
سمیر – نمیدونمپشیمونه یا نه
– پس دوستش داری
سمیر – نه ولی …
– من میرم پایین
سمیر – میشه گیتارمو بیاری
– مگه میخونی؟؟
سمیر- چی؟؟ مگه تو نمیدونی
– شوخی کردم الان میارم ؛ تو اتاقته ؟؟
سمیر -آره
سمت اتاقش رفتم ؛ گیتار کنار تختو ورداشتم
براش بردم
سمیر – بشین پیشم
کنارش رو مبل نشستم …
یه روز میریو ، میدونم اون روز نزدیکه
دل بزرگم پر از زخمای کوچیکه
دارم عادت میکنم به این اشکای پنهونی
داری بزور گذشته ها عاشقم میمونی
آخه نگاه تو مثل آدم عاشق نیست
کسی که حرفی نداره آدم ثابق نیست
گیتار رو دستاش شل شدو ؛ سرشو رو پاهام گذاشت
نگاهی به موهای خوشرنگش کردم
آرم دستامو لای موهاش فرو کردم …
سمیر- دوباره عاشق شدم شیده
اینبار خیلی شدتت بیشتره …
اشک از رو گونه هام سرخورد ؛ فقط تونستم سکوت کنم …
آروم موهاشو ناز میکردم …
اون کتیو دوست داره و میره با کتی
منم فقط باید تماشا کنم
تموم اون مدت بهم دروغ گفتی
چقدر احمق بودم
چقدر به سادگیم خندیدی
دلم خیلی گرفته ازت سمیر ؛ کاش میشد سرت داد بزنم
بگم خیلی بیمعرفتی
نامردی بهم دروغ گفتی بدون اینکه هیچ حسی بهم داشته باشی
حالام برگشتی پیش عشق سابقت
ولی لعنتی من دوستت دارم
چطور میتونم مردی که فکر میکردم عاشقمه و فراموش کنم…
اشکامو آروم پاک کردم ؛ نگاهی به صورت سمیر کردم
خواب رفته بود
خیلی آروم ار جام بلند شدم ؛ سرشو رو مبل گذاشتم
ازپله ها پایین رفتم
سمت حیاط رفتم ، رو صندلی نشستم
موبایلمو ازتو کیفم دراوردم به شیده زنگ زدم
بعد از چند بوق جواب داد …
شیده – جونم
– سلام ، کجایی
شیده- خونم
تو چی؟
– منم خونم
شیده – میخوای بری خونه مهرداد
– نه نه اصلا دلم نمیخواد ببینمش
شیده – باشه پس همونجا بمون ؛ الانم مهران میاد
– مامان چطوره؟؟
شیده- هنوز جرئت نکردم برم پیشش
– چرا
شیده – میترسم بفهمه
– وای به حال روزی که بفهمه ؛ زندمون نمیزاره
خندیدو گفت : خالهصدام میزنه
– باشه برو فعلا
قطع کردمو …
زل زدم به درختای تو حیاط
عجب حیاط با صفایی
واس خودش یه پا شماله
سمیر- به چی می اندیشی متفکر
– چی؟
سمیر- میگم به چی فکر میکنی ؛ یه ساعته دارم صدات میزنم
– حواسم نبود ؛ کاری داشتی باهام؟؟
سمیر- موهاتو رنگ کردی؟؟
ترسیده نگاش کردمو گفتم : چطور مگه؟؟
سمیر- انگار رنگش تغییر کرده
– آره رنگ کردم
سمیر- میرم مطب کاری نداری باهام ؟؟
– نه برو
سمیر- فعلا
نگاه به رفتنش کردمو نفس عمیقی کشیدم
پووووف …
از جام بلند شدم ، سمت حال رفتم
رو مبل دراز کشیدم
چشمامو رو هم بستم …
*
*
*
کتی- سمیر کجاست
مهران – چه خبرته مگه نمیبینی شیده خوابه
چند بار پلک زدمو چشمامو باز کردم ؛ نگاهی به کتی کردم
رو مبل نشستو گفت : تو خونه نداری اینجا پلاسی
چیه موش کوچولو ساکت شدی
میخوای منو از خونه نامزدمم بیرون کنی ؟؟
– اون نامزدتو نیست
کتی- نه پس نامزد اون ماساژوره
پشت چشمی براش نازک کردمو، از جام بلند شدم
سمت دستشویی رفتم
شیر آبو باز کردم چند مشت آب خنک به صورتم زدم
نگاهی از تو آیینه به خودم کردم
صدای سمیرو شنیدم که انگاری وارد خونه شده
سریع از دستشویی بیرون زدم
کتی – سمیر
سمتش رفتو بغلش کرد…
بغض لعنتیمو بزور قورت دادم
(شیده)
مهران – شیده نگران نباش نمیفهمن
– مهران میترسم
مهران – بخدا من هنوز مطمعنمنیستم تو شیده باشی
چرا صداتون اینقدر شبیه همه
– پوووف
مهران – برو جلو خانمم برو نترس
– باشه
سمت خونه راه افتادم …
نفس عمیقی کشیدمو زنگ درو فشردم
سمت مهران برگشتم
لبخند مهربونی بهم زدو رفت ..
بهار- کیه
– منم
بهار- کلید مگه نداری تو ؟
– سلام
بهار- علیک سلام
کفشامو دراوردمو وارد خونه شدم ..
سوگند – اومدی مادر بیا یه چیز بخور خسته ای
آخه این صدای مامانمهه ؛ آروم چشمامو روهم بستم
چقدر محتاج این روز بودم
– الان میام مامان
سمت اتاق یاس رفتم ، کیفو رو تخت گذاشتمو
لباسمو عوض کردم
تیشرتو شلوار یاسو پوشیدمو سمت آشپزخونه رفتم
سوگند – خوبی مادر
لبخندی زدمو سمتش رفتم تو بغلم فشردمش
بهار – وای وای تورو خدا
انگار من داشتم مادرشو
مامان لبخند مهربونی زدم پشتمو ناز کرد
سوگند – توام بیا بغلم بهار
سمتمون اومد خودشو تو بغل مامان جا دادو دستشو رو دوشم گذاشت
لبخندی زدمو گفتم : حسود
بهار- خودتی
سوگند – بیا مادر یه چیزی بخور
کنارش رو زمین نشستم ؛ لقمه نونو پنیرو گرفتم
چاییمو شیرین کردو سمتم گرفت
آخ ای جونم ؛ انگار همش خوابه
یه مادر تو خونس که بهم اهمیت میده
سوگند – امروز عوض شدی یاس
– مَ من چرا
سوگند – بوی خوبی میدی
لبخندی زدمو گفتم : واقعا؟؟
سوگند – آره واقعا
– من دیگه سیر شدم ؛ میرم تو اتاق
سوگند – توکه چیزی نخوردی
گونشو بوسیدمو گفتم : مرسی
از جام بلند شدمو سمت اتاقم رفتم
روتخت افتادم
صدا زنگ گوشیم بلند شد ؛ نگاهی به صفحه گوشی کردم
یاس بود ..
جواب دادم ..
بعد از یه کمچرتو پرت گفتن قطع کردیم
گوشیو به عادت همیشه زیر بالشت گذاشتمو چشمامو بستم
***
سوگند – خوابی ؟؟
چشمامو باز کردمو تو جام نیمخیز شدم
– نه بیدارم
سوگند – خوبی مادر
دستاشو گرفتمو بین دستام گذاشتمو گفتم : خوبم
خودت چطوری؟؟
سوگند – اگ بخوای چیزی از بابات بدونی بپرس
تو حقته که بدونی
من نباید بخاطر خود خواه بودن خودم تورو اذیت کنم
– دوستش داشتی؟؟
سوگند- نگو که نمیدونی ؛ من عاشقش بودم
– چرا از هم جداشدین
سوگند – اون خانمش بچه دار نمیشد
– یعنی چی؟؟
سوگند – از من خواست رحممو اجاره بدم
ناباورانه زل زدم بهشو آروم لب زدم ، چی؟؟
سوگند – من بخاطر مریضی مادرم قبول کردم
– مامان
سوگند – ازم خواست بچه از خودش باشه و این موضوعو هیچکس نفهمه
– یعنی محرم نبودین؟؟
سوگند – صیغه بودیم
– وای مامان چیکار کردی باخودت
سوگند – اشتباه کردم یاس
– مامان
سوگند – جونم
– چرا رفت؟؟
سوگند – اون زنشو دوست داشت نه منو
اون رفت و نیمه ی از وجودمو با خودش برد
من دیگه بد اون زندگی نکردم
شنیدی میگن کسی بعد از نبود کسی نمرده
درست میگن
من نمردم بعد از مهرداد
ولی دیگه …
آروم هق زدمو گفت : ولی دیگه زندگی نکردم
سمتش رفتم تو بغلم فشردمش و گفتم : آروم باش مامان
سوگند – کجا پیداش کردی؟؟
– مهم نیست ؛ اون اگه بخواد مارو پیدا میکنه
ولی …
سوگند – ولی چی ؟؟
– اونم دوستت داره ، مگه نه ؟؟
سوگند -نمیدونم ولی چه میخواستیم چه نه
باید می رفت
یه روز بارونی منو تورو گذاشتو رفت
اون مقصر نیست
قرارمون همین بود …
باید می رفت
– دلت براش تنگ شده
سرشو بلند کرد نگاهی به صورتم کردو گفت : خیلی
– میخوای ببینیش
سوگند- نه نه اصلا
اگ ببینمش
…
دیگه آروم نمیگیرم …
– دوستت دارم مامان حتی اگ من انتخابت نباشم
سوگند – چی میگی
لبخندی زدمو دستامو ببین دستاش گذاشتم : مامان تو خیلی خوبی
آروم دستمو ناز کردو گفت : توام خیلی خوبی
یاسم
بهار – سوگند کجایی؟؟
– صداش در اومده
سوگند – اره ؛ یه کم استراحت کن
– باشه
از جاش بلند شدو ار اتاق بیرون رفت
چشمارو هم بستم
به بابا فکر کردم ؛ باباهم مامانو دوست داره
باید به یاس بگم اینا همو ملاقات کنن
اون مهلقای عوضیم واس همیشه گمو گور شه
صدا زنگ موبایلم بلند شد ؛ نگاهی به صفحه گوشی کردم
مهران بود ..
جواب دادم
– سلام آقا
مهران – سلام عزیز دلم
– خوبی؟؟ چرا صدات گرفتس!!
مهران – نه خوب نیستم
حس میکنم ازم دوری .. دلم میگیره وقتی نیستی
لبخندی زدمو گفتم : ای لوس
دل منم تنگ شده برات
مهران – تو که پیش مامانتی منو یادت نیست اصلا
– حسوووود
مهران – میتونی بیای بیرون
– نه مامانم نمیزاره
مهران – عه دیگه اینجوریاس
– بلهه آقا چی فکر کردی پس
مهران – فرداچی؟؟
– میام ؛ بهت زنگ میزنم
مهران – باشه ؛ عمو زنگ زد اینجا گفته بری خونه
– چرا موبایلم زنگ نزد
مهران – گفت در دسترس نیستی
باید گوشی هاتونم جابه جا کنید
وگرنه ممکنه ضایعه شه
– آره راست میگی اصلا حواسم نبود
مهران – فردا میبینمت
فعلا کاری نداری؟؟
– نه ، دوستت دارم
مهران – دورت بگردم ؛ میبوسمت
تلفنو قطع کردمو از جام بلند شدم .. سمت حال رفتم
بهار – سوگلیمونم اومد
حالا بخاطر رفع خستگی
یه آهنگ میزارم بریزین وسط
با خنده گفتم : یعنی برقصیم ؟؟
بهار- وای مامانم اینا
نکه تو فقط دست میزنی برامون
– خیلی خوب بزن برقصیم
از جاش بلند شدو یه موزیک باحال پخش کرد
مامان اومد وسط با خنده میرقصیدن
چه باحال بودن اینا
منم به جمعشون اضافه شدم …
بهار – پاشوو دختر صبح شده ؛ دیرت میشه ها
– ولم کن خوابم میاد
بهار- پاشووو ساعت ۷.۳۰ شده
با یاداوری موسسه آهم بلند شد ؛ با مشت به تخت کوبیدمو گفتم : اووووف از دست تو یاس
بهار- چی میگی تو از دیشب فازت تغییر کرده ها
بی حوصله از جام بلند شدمو سمت دستشویی رفتم
چند مشت آب سرد به صورتم زدمو
با چشم بسته یه چشم باز سر سفره نشستم
سوگند – خوابت میاد؟
– خیلی
سوگند – ولی وقت صبحونه نیستا دیر شده
این لقمرو بگیرو لباستو بپوش
لقمرو از دستش گرفتمو سمت کمد لباسا رفتم
یه مانتو مشکی با شلوار لی زغالی ورداشتم
پوشیدم
شالو رو سرم انداختم ؛ کیفو موبایلو ورداشتمو
از خونه بیرون زدم
با قدمای بلند سر کوچه می رفتم
مهران – بیا بالا
– تو اینجا چیکار میکنی
مهران- سوارشو
بدون هیچ حرف دیگه ای سوار ماشین شدم
مهران – از دیشب خوابم نبرد شیده
– چرا
مهران- مثلا دلم تنگ شد
خندیدمو گفتم : وای مهران سرکارو چیکار کنیم
مهران – بیخیال ؛ اخر وقت میریم استعفا میدیم
– نههه . ببخشیدا من تا اخر عمر نمیخوام یاس باشم
چشمامو این لنز دیوونه کرد
مهران – مامانت چی پس
– میگم بهش همچیو ؛ ولی امروز نمیرم
خندیدو گفت : بریم خونه ؟؟
– اوهوم
پاشو رو پدال گاز فشرد …
***
جلو خونه از ماشین پیاده شدیم
وارد حیاط شدم
سمت حال رفتمو رو مبل لم دادمو گفتم : آخیش
مهران کنارم نشستو دستمو کشید بزور نشستم
لباشوچسبوند به لبام
لبخندی زدمو از خدا خواسته همکاری کردم باهاش
(یاس)
تحمل کردن اون جو برام سخت بود
بدو ار پله ها بالا رفتم
وارد اتاق شدمو درو از پشت بستم ، کنار در نشستم
چنگی به قلبم زدمو گفتم : چرا آروم نمیگیری
چرا نمیفهمی
چجور حالیت کنم اون نمیخوادتت
با زبون خودش گفته عشقش یکی دیگس
باگوشای خودت شنیدی
پس چرا نمیفهمی
آروم هق زدم ..
مامان بهت نیاز دارم
کاش بودی آروم میکردی … کاش پیشت بودم
دلم خیلی گرفتس مامان
سمیر- شیده اون تویی؟؟
فین فین کنان گفتم : اره
سمیر- باز کن درو
– نه ؛ حالم خوب نیست ، لطفا برو پایین
سمیر – از جلو در برو کنار
کمی فاصله گرفتمو به در نگاه کردم
دروباز کردو وارد شد ..
سمیر – گریه کری
– نگام نکن
سمیر- میدونم از کتی بدت میاد بخاطر یاس
ولی من …
دستمو مقابل گوشام گذاشتمو گفتم : نمیخوام بشنوم
نمیخواااام
دستاشو رو شونم گذاشتو گفت : کی اذیتت کرده
– دلم گرفتس
سرمو رو سینه های مردونش گذاشتو موهام ناز کرد
سمیر- منم دلم گرفتس، دلم پیشه یاسه
با تعجب سرمو از رو سینه هاش ورداشتمو گفتم : چرا پیش اون ..
نگاهی تو چشمام کردو موهامو پشت گوشم زدو آروم زیر لب زمزمه کرد نمیدونم
سمیر – بین تو مهران چیزی شده؟؟
پووفی کشیدمو ..
– نه ؛ خوبیم
سمیر – خوبه پس
– اوهوم
سمیر – نمیدونم چرا ناراحتی ؛ تو شیدی قبل نیستی
خوب باش لطفا
دوست ندارم اینجوری ببینمت خواهری
لبخند کمرنگی زدمو : نه بابا ناراحت نیستم
میرم پایین
بدون حرف دیگه ای از اتاق بیرون زدم و از پله ها پایین رفتم
خوبه نگران حال همه هست جز من
با همه مهربونه جز من
با فشار بغضمو قورت دادم …
مهران – خوبی؟؟
– خوبم
مهران – با شیده قرار گذاشتم امروز میریم بیرون
آماده شو
دلم برا شیده تنگ شده بود از خدا خواسته سمت اتاق رفتمو لباس پوشیدم
این شیده ی کثافت عجب لباسای داشت
***
سر کوچه خونمون منتظر شیده ایستاده بودیم
از دور سمتون میومد
لبخندی زدو برامون دست تکون داد
نفس نفس زنان کنار ماشین ایستادو گفت : سلام رفقا
– سلام رفیق بیا بالا
شیده- بزن بریمم
صدا موزیکو زیاد کردمو همراه باموزیک خوندیم
بی احساس
تو چی میفهمی از حال من
چی میدونی تو خیال من
چی گذشته این روزا
نگاهی بهم کردیو خندیدیم
لپشو کشیدمو همراه با آهنگ گفتم : بی احساااسس
ازت دوری عذابه
بگو هرچی که میبینم یه خوابه
هنوز نرفتی حال من خرابه
گونمو محکم بوسیدد
مهران – بابا منم هستما
شیده – آقامونم تحویل بگیر یاس
– بله بله من مخلص شوهر خواهرمونم هستم
سه تایی خندیدیم …
جلو یه رستوران توقف کرد
شیده- جوون منمیمیرم واسه فسفودی
از ماشین پیاده شدیمو وارد فسفود شدیم
دور میز نشستیم
مهران پیتزا سفارش داد
شیده – جای من خوشمیگذره؟
– اصلا
شیده- ولی جای خیلی خوبه
خندیدمو گفتم : خیلی پرویی
شیده – همینی که هستتت
پیتزاهارو برامون آوردن ؛ سه تایی مشغول خوردن شدیم
***
بعد از خوردن پیتزا سوار ماشین شدیم
شیده- بریم بستنی؟؟
– شیده خانم حواست کجاست، مگه مامان نگفته قبل ۱۱ باید خونه باشی
شیده – اوه اوه آره به توام میگفت؟؟
خندیدمو گفتم : آره
شیده – پس مهران اول یاسو برسونیم
مهران – باشه
شیده – بریم بستی؟؟
– شیده خانم حواست کجاست، مگه مامان نگفته قبل ۱۱ باید خونه باشی
شیده – اوه اوه آره به توام میگفت؟؟
خندیدمو گفتم : آره
شیده – پس مهران اول یاسو برسونیم
مهران – باشه
سمت خونه راه افتاد ، سرمو چسبوندم به شیشه ماشین
به سمیر فکر کردم به حرف امروزش
چرا دلش پیش منه ؟؟
یعنی ممکنه بهم فکر کنه؟؟
چشمامو رو هم بستم ؛ دوباره دلم هوایی شد
کاش پیشم بود ؛ دستاشو میگرفتم سرمو میذاشتم رو شونش
شیده – خوابیدی یاس؟ رسیدیم
نگاهی به خونه سمیر کردمو گفتم : عه رسیدیم
خیلی بود امشب بچه ها . مرسی
مهران – بیا کلید شاید سمیر نباشه منم شیده رو برسونم میام
– باشه فعلا
از ماشین پیاده شدم ؛ سمت در رفتم
باز کردمو وارد خونه شدم
نگاهی به کتی کردم گوشه اتاق نشسته بود
کتی- اومدی من میرم
سمیر حالش بده برو بابا
هول کرده از خونه بیرون زد
– چیشده کتی
بدون اینکه جوابمو بده بدو از خونه بیرون زد
بدو از پله ها بالا رفتم
وارد اتاق سمیر شدم ..
مثل مار به خودش میپیچید
دستشو دور شکمش گذاشته بودو از رو درد داد میزد
داد زدممم
سمیر سمیررر
چیشده ..
بی جون با چشمای به خون نشستش نگام کردو گفت : اومدی یاسم
– چی
سمیر- تو بوی یاسو میدی
چند بار پلک زدو بی جون گفت : نگو یاس نیستی
تو یاس منی
لاکردار من بدون تو هیچی نمیخوام
با گریه گفتم : سمیر مست کردی
– سمیر حالت خوب نیست درد داری؟؟
سمیر- منو ببخش
با گریه گفتم : سمیر
گرمی لباشو رو لبام حس کردم
چشمام از رو تعجب گرد شده بود …
میک آرومی به لبام زد ، دستاشو بین صورتم گذاشت
بیشتر منو به خودش چسبون
سرشو تو گودی گردنم فرو کرد…
نفسای داغش رو گردنم قبلمو زیرو میکرد لامصب
سمیر- پیشم بمون
بگو تنهام نمیزاری
– درد داری سمیر؟؟
سمیر – مهم نیست
تنهام نزار یاس ، قلبم از نبودنت درد میگیره
اشک از رو گونه هام سر خوردو آروم لب زدم : منم
بیهوش چشماشو بست ..
– سمیر خوبی؟؟
سمیر
سمیر
نگاهی به صورت بی رنگو روش کردم
با گریه داد زدم : خدایا چیکار کنم
نگاهی به سویچ رو میز کردم ؛ از جام بلند شدم
سویچو ورداشتم
– سمیر لطفا بلند شو باید بریم بیمارستان
یه کم طاقت بیار
دستامو رو شونش گذاشتم ؛ کمک کردم بلند شه
لنگان لنگان سمت ماشین رفتیم
سوار ماشینش کردمو …
راه افتادم سمت بیمارستان
دستشو رو معدش گذاشته بود و فشارش میاد
سمیر – آه
– الان میرسیم بیمارستان آروم باش
پامو رو پدال گاز فشردم
با تموم سرعت سمت بیمارستان میروندم
جلو بیمارستان از ماشین پیاده شدمو بدو سمت پرستارا رفتم
– مریض بدحال دارم ؛ لطفا کمک کنید
با یه تخت سمت ماشین اومدن ؛ کمک کردن سمیر روتخت بخوابه
پرستار- ایشون دکتر رادن
چیشده خانم
وای خدا حالا چجوری بگم مست کرده
مِن مِن کنان گفتم: معدش درد میکنه
تختو سمت اتاقی بردن و درو بستن
بی جون رو صندلی نشستم
صدا زنگ موبایلم بلند شد ؛ بی حوصله موبایلو از تو جیبم دراوردمو نگاهی به صفحه گوشی کردم
بادیدن اسم مهران ؛ تازه یادم اومد بهش خبر ندادم
مهران – الو یاس کجایی
– سلام ؛ هستم بیمارستان
ولی هول نکن چیزی نشده فقط معدش درد میکنه
مهران – سر چی؟؟ مشروب خورده؟؟
– اره مست بوده
مهران – کدوم بیمارستانی؟
– نزدیک خونه
مهران – اومدم
تلفنو قطع کردمو سرمو چسبوندم به دیوار
گرمی لباشو هنوز رو لبام حس میکردم
حس خوبی بود …
اون منو شناخت ؛ گفته بوی یاسو میدم
نکنه دوستم داشته باشه
با این فکر
حس خوبی بهم دست داد ؛ لبخندی زدمو
نفس عمیق کشیدم
مهران – چیشده یاس
با دیدن مهران اشکام ریخت
مهران – چیشده ؛ آروم باش
– وقتی رفتم خونه ؛ کتی اونجا بود وقتی منو دید رفت
منم رفتم بالا سمیرو مست دیدم که از درد به خودش میپیچید
مهران – خیلی خوب بشین
رو صندلی نشستم ؛ کنارم نشستو سرمو رو شونه هاش گذاشتو گفت : عه چیزی نیست دختره گنده
گریه نکن
بااین حرفش بیشتر بغض کردمو گفتم : خوب میشه؟؟
مهران – آره ؛ سمیر معدش درد میکنه
نباید مشروب بخوره
چند روز پیشم خورده ؛ امشبم خورده دیگه کارش شده این
الان دیگه آروم میشه ..مشکلی نیست
همیشه از این اتفاقا براش میافته
نگران نباش که من برم پیش دکترش
– برو ؛ خوبم
مهران – پس برم ببینم چی میگه
به رفتنش نگاه کردم ؛ لبخندی زدم
چقدر خوبه
خوشبحال شیده حتما خیلی باهم خوشن
نفس عمیقی کشیدمو از جام بلند شدم
سمت اتاق سمیر رفتم
مهران از دراتاق بیرون اومدو گفت : اینجایی؟
– چطوره!!
مهران – خوبه . الانم خوابه
بیدار که شد میریم خونه
– اوهوم
مهران – من میرم داروهاشو بگیرم
تو برو اتاق پیشش
یه تخت همرام هست بخواب
سرمو به صورت تایید تکون دادمو وارد اتاق شدم
مثل بچه های مظلوم خوابیده بود
لبخندی زدمو سمتش رفتم …
وای پارت بعدی روکی میزارید دارم میمیرم از فضولی
پارت بعدیو بذار دیگه…رو مخی واقعا اه اه اه…نمیفهمم اصلا وقتی رمان کامله چرا انقدر طولش میدی.؟؟؟؟