هیچکس صدایش درنیامد
ساواش کمی صدا بالا برد و غرید
_ با شمام
مسعود با رنگ پریده آرمین را جلو هل داد
_ این بود استاد
ساواش با جدیت خودکار را سمتش گرفت
_ امضا
آرمین ترسیده زمزمه کرد
_ استاد به خدا ما….
ساواش حرفش را قطع کرد
_ امضا
آرمین مطیع امضا زد
ساواش زمان خروج از کلانتری کنار ایستاد
تک به تک خارج شدند
نفر آخر لادن بود
با نگاهی که میدزدید خواست رد شود که ساواش دستش را جلویش گرفت
_ موبایلت؟
لادن با چشمان گشاد شده نگاهش کرد
_ چ … چی؟ موبایلمو چیکار داری؟!
_ بجنب
#part792 مــــــ💄ــــــاتیک
_ بذار بریم خونه بعد
ساواش بدون اینکه کوتاه بیاید تکرار کرد
_ موبایلت
لادن بغض کرده پچ زد
_ آبرومو میبری
_ تکرار نمیکنم لادن ، موبایل؟
لادن دلخور موبایل را از جیبش بیرون کشید و کف دست ساواش گذاشت اما او دستش را عقب نکشید
_ کلیدای خونه؟
لادن بدون سوال کلیدهارا هم کف دستش گذاشت
ساواش با اخم اشاره زد
_ بیفت جلو
لادن مطیعانه جلو رفت
آرمین با دیدنشان سمتشان دوید
_ استاد
ساواش اجازهی صحبت نداد
_ فردا میرید دانشگاه هر چندتا واحدی که با من دارید رو حذف میکنید
#part793 مــــــ💄ــــــاتیک
عطیه نالید
_ استاد توروخدا ، میدونید چقدر عقب میفتیم؟
آرمین ادامه داد
_ غلط کردیم استاد ، اذیت نکن توروخدا
ساواش بدون ملاطفت هشدار داد
_ حذف نکنید نمره پایان ترم هر چهار نفرتون بیست و پنج صدمه! صفر نمیدم که از کارنامهاتون حذف شه و غیبت بخوره ، بیست و پنج صدم میدم که معدلتون به گند کشیده بشه!
هر چهار نفر ملتمس به هم نگاه کردند
ساواش ضربهی آخر را زد
_ در ضمن ، ارائه رو هم میدید بعد حذف میکنید
ارائه و پاورپوینت رو نبینم ترم بعدم چهار واحد جدیدتون به علاوهی این چهار واحدی که مجبورید دوباره بردارید رو حذف میکنم
مهتاب با دهان باز نالید
_ استاد توروخدا … بچهگی کردیم شما ببخشید
ساواش بی توجه به آن ها سمت لادن رفت
مسخره بازی و سر به سر های احمقانه اش را میتوانست ببخشد اما نگرانی و اضطراب این چند ساعت را نه!
به محض رسیدن به او ناخوداگاه با تمام خشمش دستش را بالا برد
#part794 مــــــ💄ــــــاتیک
لادن ترسیده دستش را روبروی صورتش گرفت و چشمانش را بست
میدانست از این فاصله بچه ها نمیتوانند تماشایشان کنند اما باز هم حس بسیار بدی داشت
دست ساواش اما پایین نیامد
عصبی در موهای خودش فرو رفت و غرید
_ بشین تو ماشین
هم زمان سوییچ را فشرد و چراغ های 207 مشکی رنگی روشن شد
ماشین را از سپهر قرض گرفته بود
به محض بسته شدن در پایش را روی گاز فشرد
لادن لب هایش را روی هم فشرد
انتظار داشت اعتراض کند؟!
کمربندش را بست و زیرچشمی به کیلومترشمار نگاه کرد که هر ثانیه بالاتر میرفت
۷۰
۸۰
۹۰
آب دهانش را فرو داد
این سرعت برای کوچه های باریک و شلوغ مناسب نبود
به ۱۰۰ که رسید دیگر نتوانست ساکت بماند
_ آروم … ماشین امانته!
صدای عربدهی ساواش از جا پراندش
_ امانت؟ تو امانت میفهمی یعنی چی؟
#part795 مــــــ💄ــــــاتیک
لادن دلخور سرش را پایین انداخت
ساواش بلند تر سرزنشش کرد
_ عقل تو اون سرت نیست؟
اون دانشگاهِ لعنتی محل کار منه نه شهربازیِ جنابعالی
اون چهارتا گوساله تا الان همه جا رو پر کردن
از فردا پچپچ و مسخرهبازی دانشجوها تموم میشه مگه؟
لادن بغضش را فرو داد و حرفی نزد
با گوشه ناخنش بازی میکرد و لحظه شماری داشت که به خانه برسند تا شاید بتواند نفس بکشد
ساواش مشتش را روی فرمان کوبید
_ اگر تصادف میکردید چی؟
میدونستی میشد قتل عمد؟
زندگی چند نفر و به فنا میدادی بخاطر لجبازیات؟
اون پسره احمق ۱۸ سالشه تو چی؟
با دیدن سکوت لادن عصبی تر شد
دستش را روی فرمان کوبید و عربده زد
_ جواب منو بده … تو هم 18 سالته؟
گلویش از شدت فریادش سوخت
عصبانیت اجازه نمیداد چشمانش لرزش بدن دخترک را تشخیص دهد
اینجا واقعا لادن یه سیلی لازم داشت😂
والا ده تا هم حقش بود
ساواش انقد لادنو اذیت کرده که لادن ده تا از این کارا هم بکنه حقشه