رمان ماتیک پارت 213

4.2
(205)

 

 

 

لادن روی زانوهایش نیم خیز شد

 

با چشمان گشاد شده هر دو دستش را محکم به دهانش فشرد تا فریاد نکشد

 

باورش نمی‌شد چه می‌شنود!

 

خودش بود

خودِ نامرد و کثافتش

 

صدای دخترانه شاکی بود

 

_ رضایت نمیده امیر نمیفهمی؟

تو دنیا فقط یک بچه داره نمیخواد مثل بی کس و کارا ازدواج کنه

برای من کلی آرزو داره چرا درک نمیکنی؟

علاوه بر اون … باید بخاطر سخت‌گیریش بهش حق بدی!

 

لادن بهت زده خودش را به صخره چسباند

 

از صدای نحسِ مرد حالت تهوع گرفته بود

 

دوست داشت به صورتش حمله کند و چشمانش را با ناخن در بیاورد

 

_ منظورت چیه ترگل؟

 

صدای ترگل زیادی ناز داشت

 

_ یعنی میخوای بگی نمیدونی؟

من همون روزای اول دوستیمون بهت گفته بودم که ددی قول داده روز ازدواجم نصف سهام کارخونه رو به اسمم بزنه

این سهم مامان خدابیامرزمه

نصف دیگه هم که سهم خودشه ولی اول و آخر به من می‌رسه

ددی وقتی ازدواج کنم بالای سر سهام نمیمونه که!

همه چی رو میسپره به من

منم که از بچگی از سهام و کار شرکتی بدم میومد

مدیریت همه چی دست خودتو می‌بوسه!

برای همین میگم باید بهش حق بدی برای این ازدواج سخت گیری کنه!

 

 

 

دست های لادن از شدت حرص مشت شد

 

چه ها که بخاطر کثیف بودن این مرد بر سرش نیامده بود!

 

صدای امیر سرخوش بود

 

_ اخم نکن عشقم دلم می‌گیره

قربونت بره امیر ، یادم نبود جونِ تو!

برای من این چیزا اهمیتی نداشته که بخوام دقت کنم

 

ترگل آرام خندید و خواست جوابی بدهد که امیر موبایلش را نگاه کرد

 

_ آخ آخ… از آلمانه باید جواب بدم

الان برمیگردم عسلم

 

لادن چشمانش را بست

 

نمی‌توانست خشمش را کنترل کند اما راه دیگری نبود

 

اینبار باید حساب شده حرکت می‌کرد

 

زیرلب پچ زد

 

_ یه آشی برات بپزم روش دو وجب روغن باشه مرتیکه

 

با صدای افتادن جسمی و آخ گفتنِ دخترک از پشت صخره بیرون آمد

 

دختر بیست و چهار ، بیست و پنج ساله می‌خورد

 

موهای مصریِ استخوانی رنگ داشت و تک تک اجزای صورتش با عمل شده و یا آثار تزریق فیلر و ژل داشت اما با این همه زیبا بود طوری که لادن برای ثانیه ای محوش ماند اما خیلی زود به خودش آمد

 

 

 

_ کمک میخواید؟

 

دخترک دستش را به مچ پایش گرفته بود

 

_ از روی صخره افتادم!

 

لادن جلوی خودش را گرفت تا دست‌وپاچلفتی زمزمه نکند

 

مگر این صخره کوچک چقدر ارتفاع داشت؟!

 

لادن روبرویش نشست

 

_ فکر کنم فقط ضرب دیده ، می‌تونی حرکتش بدی؟

 

ترگل آرام ناله کرد

 

_ آره اما تیر‌ میکشه دلم یه جوری میشه

امیر باید با ددی تماس بگیره

ددی به عمو هوشنگ خبر میده بیاد

 

لادن به زور به لوس بازی‌اش لبخند زد

 

_ عمو هوشنگ کیه؟

 

_ پزشک خانوادگیمون!

 

ناخواسته ابرو بالا انداخت

 

_ چیزی نشده! با یک پماد ضد درد ماساژش بدی خوب می‌شه

من دارم … میخوای؟

 

ترگل دودل نگاهش کرد

 

لادن سعی کرد قابل اعتماد به نظر برسد

 

دستش را سمتِ ویلا دراز کرد و ادامه داد

 

_ اونجا ویلای خانوادگی همسرمه!

استاد دانشگاست… دو روزی اومدیم حال و هوامون عوض شه

 

 

برخلاف انتظارش ترگل خیلی سریع صمیمی شد

 

لادن زیر بغلش را گرفت و او بی تعارف توضیح داد

 

_ ما دو تا ویلا باهاتون فاصله داریم

البته من زیاد از اینجا خوشم نیومد

یکم ویلاهاش کوچیکه!

ددی یک ویلای ده‌هزارمتری تو شهسوار داره

به نامزدم گفتم یک ویلای بهتر اجاره کنه اما مثل اینکه همه پر بودن!

 

لادن پوزخند زد

 

امیرِ دغلبازِ عوضی…

 

لب هایش را بهم فشرد تا نگوید نامزد جنابعالی پولِ اجاره کردن چنین ویلایی ندارد وگرنه این وقتِ سال اکثر ویلاها خالی هستن

 

وارد ویلا که شدند ساواش صدایش را بالا برد

 

_ چی شد لادن خانم؟

بعد از اون سخنرانیِ تکون دهنده گرسنگی اجازه نداده بیشتر ناز کنید مگه نه؟

 

لادن چشم غره ای به او رفت و نمایشی سرفه کرد

 

ساواش سرش را بالا آورد و با دیدن دختر غریبه ابرو بالا انداخت

 

ترگل لبخند زد

 

_ سلام!

 

ساواش نگاهِ جدی به لادن انداخت و بعد سر تکان داد

 

_سلام

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 205

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان آدمکش

    ♥️خلاصه‌: ساینا فتاح، بعد از مرگ‌ مشکوک پدرش و پیدا نشدن مجرم توسط پلیس، به بهانه‌ی خارج درس خوندن از خونه بیرون…
رمان کامل

دانلود رمان سایه_به_سایه

    خلاصه: لادن دختر یه خانواده‌ی سنتی و خوشنام محله‌ی زندگیشه که به‌واسطه‌ی رشته‌ی پرستاری و کمک‌هاش به اطرافیان، نظر مثبت تمام اقوام…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
1 ماه قبل

واقعا باید از نویسنده تشکر کرد بابت پارت گذاری کم نظیر و حال بهم زنش

Fary
1 ماه قبل

فکر کنم نویسنده بعد از نوشتن دو یا سه پارت ، میره توی کما

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x