رمان هیلیر پارت 177(فصل دوم)

4
(50)

 

 

هیچی نمیخواستم از گذشته ها بشنوم.
روی سلامت روحیم توی شرکت خیلی کار کرده بودم. به همین سادگی قرار نبود گند بزنم توش.

گوشی رو مثل این که داغ باشه پرت کردم روی میز و به شکل غیر طبیعی ازش فرار کردم و نشستم پشت پیانو…

کاش دیگه زنگ نمی زد.
بعد از اون همه چیزی که درباره اش… درباره اش شنیده بودم..
ای کاش دیگه هیچ وقت باهام تماس نمی گرفت.

منم فراموش می کردم اصلا که عمو فریدونی هم بوده…

– هی؟ دلی؟

صدای ریک بود.
سر بلند کردم و دیدم تو چهارچوب در ایستاده.
پرسیدم:

– چی شده؟

مسئول مونتاژ آهنگا بود! کارشم واقعا درست بود! واقعا! سوراخ سنبه ای نبود که از نرم افزارای تنظیم آهنگ بلد نباشه. استعدادشم خدا بود!
توی کار بهش اعتماد کامل داشتم.
البته که دیزنی آدم ناشی استخدام نمی کرد.

🎆HEALER
🖤#PART_842

 

جواب داد:

– اومدم درباره مراسم ازت چند تا سپال بپرسم .

جدی شدم و گفتم:

– چی؟

تک سرفه ای کرد و گفت:

– میدونستی میتونی یه همراه با خودت ببری؟ میتونی که نه! باید با خودت یه همراه ببری. جیمز منو فرستاد تا اینا رو ازت بپرسم.

به طعنه گفتم:

– جیمز؟ جیمز کارای تبلیغاتشو ول کرده و پیگیر این شده که من قراره با کی برم مراسم؟

خیلی جدی گفت:

– میتونم بهش زنگ بزنم تا دوباره از زبون خودش بشنوی.

و وقتی اینو گفت فهمیدم واقعا دستور گرفته. لب زدم:

– من با خودم کیتو می برم.

نیشخندی زد و گفت:

– ما قرار نیست حواشی لزبین بودن تو رو جمع کنیم دلیار! با هر کس میخوای بری فقط باید مذکر باشه.

🎆HEALER
🖤#PART_843

قاطع گفتم:

– برادرم رو می برم!

می دونستم دنبال چیه. میخواست خودش بهم پیشنهاد بده مراسمو باهاش برم و من حاضر نبودم چهار دقیقه هم ریک رو تحمل کنم چه برسه به سه چهار ساعت!

جدی سری تکون داد و توی برگه های توس دستش یه چیزی رو تیک زد.
تیکه انداختم:

– وقتی داری کار می کنی و سرت به کار خودته جذاب تری.

مشخص بود به خاطر دیروز ناراخته که حتی نخندید و سعی نکرد لاس بزنه. فقط گفت:

– ممنون! میمونه فقط یه چیزی.

کنجکاو نگاهش کردم. چشمای آبیشو دوخته بود به لباسای تنم. خواستم اعتراض کنم که با خودکار اشاره ای به هودی گشاد تنم کرد و گفت:

– قرار نیست که با اینا بری مراسم؟

لب زدم:

– یه چیزی جور می کنم براش!

– ببین هانی! جیمز به من گفته ازت بپرسم لباس داری یا نه. اگر داری ببینمش و تاییدش کنم و اگر نداری باید یه فکر دیگه کرد.

🎆HEALER
🖤#PART_844

 

سری تکون داد و دوباره گفت:

لباس چی داری؟

صادقانه گفتم:

– هیچی! حتی یه تی شرت هم ندارم!

سری به تاسف تکون داد و گفت:

– دیوانه ای؟ تی شرت؟ باید با لباس شب بری! یه لباس بلند. میدونی معیارای جیمز چیان؟ من یه لیست بلند بالا این جا دارم!

متعجب خندیدم و گفتم:

– لیست؟ چه خبره مگه؟ قبلا هم توی اکران و یه سری جشنواره های دیگه بودم.

عاقل اندر سفیه نگاهم کرد و گفت:

– این جا قرار نیست با کت و شلوار بری عزیزم! چند مورد از لیست جیمز رو برات میخونم!

تک سرفه ای کرد و خیلی جدی شروع کرد اون لیست مسخره رو خوندن!

– مشکی بودن! و بلند بودن دو معیار مهمه. نمیدونم از کجا دیده ولی میگه اندام خوبی داری و تاکید کرده حتما سرشونه ها و ترقوه ات مشخص باشه و حتی قسمتی از کمرت. یکی دیگه از ملاکا درخشان بودنشه…. چون قراره نورای اطراف خاموش بشه و یه نور بیوفته روی تو وپیانوت پس لباس باید سنگ دوزی های ریز و خیلی درخشان داشته باشه. روی استفاده از اکسسوری های مشکی براق تاکید کرده. حتما ازم خواسته که لباست دامن خیلی بلند داشته باشه و مثل لباس عروسا پف باشه. روی چاک داشتن دامن هم خیلی تاکید کرده چون معتقده وقتی پاتو میذاری روی پدالا رنگ پوستت با مشکی بودن لباس…

پریدم وسط حرفش و گفتم:

– تو و جیمر با اون لیست احمقانه اتون برید به جهنم! من با یه کت و شلوار شیک میام! جوری که خودم دوست دارم. تموم !آخه کدوم احمقی اون جا قراره زوم کنه روی لباسای من!؟

🎆HEALER
🖤#PART_845

نیشخندی زد و گفت:

– – چون این مخالقتتو پیش بینی کرده بود بهم گفت حتما بهت بگم که اگر لباسی که اون تایید کرده نپوشی تا سه ماه از حقوق خبری نیست!

داد زدم:

– چی؟ این خلاف حقوق بشریته! من شکایت می کنم!

خندید، آشکارا داشت تفریح می کرد!
با همون خنده مسخره اش گفت:

– مقاومت نکن! ارزششو نداره! چنین لباسی داری؟

راستش یدونه داشتم و اونم ایران بود. رنگشم زرشکی بود اصلا! لب زدم:

– نه!

ابرویی بالا انداخت انگار که انتظارشو داشته باشه گفت:

– خوبه! حدس می زدم. کمپانی ما این لباسو رایگان بهت میده. در ازاش ازت اون تندیس بد ریخت انتونیو استیو رو میخوان.

 

کلافه بودم. من نمیخواستم این جوری باشم! چمیدونم، بدرخشم و این حرفا… من حتی آهنگمو آماده نکرده بودم! مثل این بود که دون خوندن یه کلمه قراره برم کنکور بدم و اگه قبول نشم باید برم سربازی…
سربازی…

– دلیار؟ چرا حس می کنم الانه که گریه ات بگیره؟

🎆HEALER
🖤#PART_846

 

سری تکون دادم و گفتم:

– چیزی نیست! بازم مونده؟

گفت:

– آره مونده. ازت میخوان که پیانویی که قراره بزنی رو مشخص کنی تا برای انتقال آماده بشه. قطعا نمیذارن با پیانو های مراسم بزنی…. پرستیژ هر نوازدنده ای به سازشه!

سرمو گرفتم بین دستام و گفتم:

– یک فاکینگ ماه دیگه تا مراسم مونده! این چیزا عصبیم می کنه لوک! چمیدونم! یکی از پیانو ها رو خودت بردار ببر!

سری به تاسف تکون داد و گفت:

– آکوستیک نباید باشه. اینایی که تو میگی آکوستیکن.

لب زدم:

– اون سفیده که توی سالن پایینه چطوره؟

قاطع گفت:

– قراره با لباست ست باشه!

دلم میخواست برم کله اشو بکنم. عصبی گفتم:

– برام مهم نیست! یکی پیانوی مشکی بردارید ببرید! این چیزا رو از من نپرس ممن یه صفحه هم از آهنگو ننوشتم!

و خب دیر فهمیدم اینو نباید می گفتم!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 50

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان دژخیم

  خلاصه رمان: عشقی از جنس خون! روایت پسری به نام سیاوش، که با امضای یه قرارداد، ناخواسته وارد یه فرقه‌ی دارک و ممنوعه…
رمان کامل

دانلود رمان یاسمن

خلاصه: این رمان حکایت دختری است که بعد از کشف حقیقت زندگی اش به ایران باز می گردد و در خانه ی عمه اش…
رمان کامل

دانلود رمان عروس خان

  خلاصه:   رمان در مورد دختری که شوهرش میمیره و پدر شوهرش اونو به پسر دیگش فرهاد میده دختره باکره بوده…شب اول.. سختی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
1 ماه قبل

چرا امشب پارت نیست مفت بر،گازانیا، رمان جدیده هم نیومده؟

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x