رمان گل گازانیا پارت ۲۵

4.4
(132)

 

گُـــلـــِ گــازانـــ🍃ـــیـــا:

#پارت‌هشتاد‌وهفت

 

 

دستی به چشمهایش کشید و سوی در حمام رفت.

تقه‌ی آرامی به در زد.

– غزل بیا بیرون ببینم.

 

 

غزل لبش را گزید و خودش را به نشنیدن زد.

 

دوباره و این‌بار محکم‌تر به در کوبید.

– با تو نیستم مگه؟ بیا بیرون.

 

 

غزل آب دهانش را قورت داد و با سری پایین، در را گشود.

– سلام.

 

 

اما فرید، نگاهش روی صورت دخترک خشک شد.

زبانی بر لبش کشید.

– چکار کردی با خودت؟

 

غزل چشم بست و حرف‌هایی که نازنین گفته بود را با خودش مرور کرد.

 

نفسی تازه کرد و نگاهش را به چشمهای فرید دوخت.

– دوس داشتن تغییر کنم.

 

فرید پوزخند زد.

– هر غلطی دوس داری باید بکنی اون‌وقت؟ این چه لب و دهنیه! ژل زدی؟

 

 

غزل دست روی سینه‌ی فرید گذاشت و از سر راهش کنارش زد.

بدون توجه به صورت متعجب فرید، پاسخ داد.

– فیلر زدم. قشنگ شده…

 

 

فرید با ناباوری دستش را کشید و به سمت خودش برگرداند.

– که فیلر زدی! به من خبر دادی بودی؟

 

دستش را بلند کرد و با خشم موهای ریخته روی صورتش را کنار زد.

– خبر دادی و این موها رو رنگ کردی؟ حالا خوبه رنگش زیاد روشن نیست! اما لبات چی؟

 

 

شانه بالا انداخت.

– به شما ضرری رسونده؟

 

– زن منی غزل، یه مشورت بلد نیستی؟

 

غزل با تعجب چشم درشت کرد.

– عه! زن شما هستم؟ شما که میگید فقط پرستار فرهام هستم. آدم با پدر بچه‌ای که ازش پرستاری می‌کنه، واسه رنگ مو و تغییر چهرش، مشورت می‌کنه؟

 

خندید و طعنه زد.

– البته شما به پرستار های قبلی عادت کردین، اونا خیلی اهمیت میدادن که به چشم شما جذاب باشن!

 

 

فرید پلک طولانی زد و فاصله گرفت.

این تغییر یک روزه کمی عجیب بود!

 

 

چشمهایش را ماساژ داد.

– این لباسا چیه؟ نازنین همچین تورو دلقک خودش کرده آره!؟

 

میخواست اینگونه صحبت کند که غزل ناراحت شود!؟ نازنین قبلاً تمام این‌ها را، توضیح داده بود.

 

 

فرید روی تخت نشست.

– حرفی نداری بزنی غزل؟

 

– چی میتونم بگم؟ صورت خودمه، موهای خودمه، دوس داشتم تغییر کنم. مشکلش کجاست دقیقا؟ اصلا مگه مهمه برای شما! معلومه که نیست فرید خان…

 

#پارت‌هشتاد‌وهشت

 

 

فرید با خشم پاسخ داد.

– من واسم مهمه که بی‌جنبه باری در نیاری و آبروی مارو مضحکه خودت نکنی!

 

غزل آرام خندید.

– مو رنگ کردن آبروی شمارو به خطر میندازه؟

 

بدون اینکه کم بیاورد، سریع لب زد.

– نرسیده تیپ و قیافه تغییر دادی، پس فردا چی میشی!

 

سعی کرد ضعف نشان ندهد و در مقابل حرفهای فرید، ناراحت نشود.

 

زبانی بر لبش کشید و درحالی که سوی حمام می‌رفت، با آرامش زمزمه کرد.

– اگه نزدیک مرحله‌ی بازی با آبروی شما شدم، حتما اخطار بدین فرید خان.

 

 

لبخندی نثار صورت عصبی فرید کرده و ادامه داد.

– من برم حموم با اجازتون…‌ فرهام بیدار بشه، نمی‌رسم.

 

 

فرید جوابی نداد و نگاهش را به پنجره دوخت. با خودش، نجوا کرد‌.

– اینم هار می‌کنن ازمون!

 

 

سپس از جایش بلند شد.

باید با نازنین صحبت می‌کرد و این مشکل را از ریشه حل میکرد.

 

البته بعید می‌دانست نازنین به حرفش گوش دهد!

 

°•

°•°•°•°•°•°•°

 

 

یقه‌ی لباسش را بالا کشید و کمربندی که نازنین به سویش گرفته بود را، به کمرش بست.

– فرید خان فکر کنم از این دیگه نتونه ایراد بگیره!

 

 

نازنین سر تایید تکان داد.

– خیلی قشنگ به تنت نشست. پوشیده هم هست، چه ایرادی!

 

 

غزل با رضایت سری تکان داد و از داخل آیینه خودش را دوباره نگاه کرد.

یک ماکسی حریرِ سبز روشن، با گل‌های سفید و درشتی که دامن پر چین لباسش را زینت بخشیده بود.

 

دستی به یقه‌ی لباس کشید و روی سینه هایش صاف کرد.

 

شالی که روی میز آرایش بود را برداشت و روی موهای جمع شده و مرتبش کشید.

 

– سبز بهت میاد دخترم.

 

به نازنین لبخند زد و شال سبز رنگش راهم مرتب کرد.

– دیگه تموم؟ خسته شدم.

 

 

نازنین اخم کرده جلوتر رفت.

– چشات خیلی قشنگه غزل، بنظر من یکم ریمل بزن، بیشتر میشه جذابیتشون… باشه؟

 

غزل لبخند زد و کاری که نازنین گفته بود را، شروع کرد.

 

نازنین هم سوی در اتاق رفت.

– میرم منم حاضر بشم.

 

غزل تشکری کرده و حواسش را، به ریمل زدنش سپرد.

 

برای امشب هیجان داشت..

حرص خوردن های این دو روزِ فرید و سر سنگین رفتار کردنش، او را برای تغییر، بیشتر آماده و مشتاق کرده بود.

 

#پارت‌هشتاد‌ونه

 

 

دستی به دامن ماکسی کشید و نفسی تازه کرد.

صدای خوش و بش کردنِ سعید خان با مهمان ها را شنید.

 

با لبخندی کم‌رنگ، به پذیرایی رفت و سلام داد.

نگاه همه سویش برگشت و از جا بلند شدند.

 

مهمان ها، دوتا آقای مسن و یک پسر جوان بودند.

 

گویا آن دو مرد مسن، از دوستان سعید خان بودند و هر ساله از شهرستان، برای دیدن سعید خان می آمدند.

 

به مهمان ها خوش آمد گفت و به آشپزخانه رفت.

 

– بهناز خانم؟

 

بهناز که مشغول چایی ریختن بود، به سمتش چرخید.

– جانم؟

 

غزل با لبخند به دستش اشاره کرد.

– من چایی می‌ریزم.

 

بهناز لبخند زد.

– میریزم، تو ببر واسه مهمون ها دخترم.

 

غزل با دامن لباسش، نم کف دستش را پاک کرد.

– فرید خان نمیاد امشب؟

 

 

بهناز زیر چشمی نگاهش کرد و با لبخندی معنا دار، جواب داد.

– میاد… زنگ زدم، توی راهه.

 

سینی را سویش گرفت.

– شکلات و قند بردم، همین چایی و ببر غزل جان. تا ببینیم نازنین خانم چاسان فاسانش تموم میشه و بیاد پایین!

 

 

غزل با خنده‌ی آرامی سینی را گرفت و آشپزخانه را ترک کرد.

 

همینکه به دم در آشپزخانه رسید، در خانه هم گشوده شد و فرید با سر پایین، داخل آمد.

 

لبش را گزید.

– سلام.

 

 

فرید سری تکان داد.

– مهمون ها اومدن؟

 

سپس، نگاهش را بالا آورد و نگاهی به دست غزل و سپس صورتش انداخت.

 

– معلومه که اومدن! من برم لباس عوض کنم، توهم بعد اینکه چایی و گذاشتی، بیا کارت دارم.

 

 

بدون حرف، به پذیرایی رفت.

پس از اینکه چایی ها را تعارف کرد، سینی را برداشت و پیش بهناز برگشت.

 

 

– بهناز خانم، فرید خان منو صدا زدن. میرم فرهام هم حاضر کنم. کاری با من ندارید؟

 

بهناز سینی را گرفت و با مهربانی لب زد.

– نه دخترم دستت درد نکنه.

 

 

با عجله از آشپزخانه بیرون رفت و هیجان زده، به اتاقشان رفت.

 

حتی انقدر با عجله رفت، که فراموش کرد در بزند.

 

 

فرید مشغول پوشیدن لباس بود، رکابی و شلوارک تنش بود و داشت به پیراهنی که دستش بود، با وسواس نگاه میکرد.

 

غزل که وارد اتاق شد، سر بلند کرد.

– اومدی! بیا اینو واسم اتو کن، تا یه دوشی می‌گیرم.

 

غزل با من و من، جواب داد.

– آخه… من می‌خوام فرهام و حاضر کنم.

 

فرید عصبی نگاهش کرد.

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 132

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
9 روز قبل

فرید اطرافش پر از دخترای تغییر چهره داده بود دوست داشت غزل با قیافه طبیعی باشه خسته نباشی قاصدک جان

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x