رمان از کفر من تا دین تو پارت283

4.3
(90)

نقاب چهره الکی خوش و از صورت برمیدارم و به دامن لباسم که روی کفش های پاشنه بلندم تاب میخوره میدوزم همونی که با سروش خریدم،

آهی کشیده و بی حواس دستی به حریر لطیفش میکشم، نه وقتش و داشتم نه حوصله شو تا بخوام یه چیز دیگه بخرم.

دفعه قبل که پوشیدنش باعث عاقبت به خیری و دل خوشی نشد، شاید اینبار یه فرجی شد.

اما شک دارم، فصلی که نکوست از بهارش پیداست.. دقیقا مصداق حال و احوال این روزای منه.

 

نگاهم روی مریم و لبخند بی معنی که روی لب ها نقش میبنده تا چهره شادش مکدر نشه، اما فکرم هزار فرسنگ دورتر، شاید جایی توی شمال کشور کنار مرد بیرحم و سنگ دلی که منو حتی قابل یک تماس و خبر نمیبینه.

 

صفحه گوشی رو که تمام مدت عوض کیف بین انگشت هام جا خوش کرده بود و لمس میکنم و هیچی به هیچی جز یک پیامک در یک جمله کوتاه که یک ساعت پیش اومده بود، اونم از سروش که خبر از دیر اومدنش میداد.

بلاخره آخر شب بهش گفتم، البته که قصدم اجازه گرفتن نبود اما نمیتونستم بدون هیچ خبری یهو تو این بلبشو بزنم بیرون و بزک دوزک کنم برم مجلس بزم دوستم.

 

اونم نه گذاشت نه برداشت بدون تعارف گفت باید از هامرز بپرسم و روشن کرد حدو حدودم اونقدری نیست که هیچ اختیاری جز خوردن و خوابیدن داشته باشم و باید واسه باقی کارها از مالک عمارت اجازه نامه و مهر و امضا دریافت کنم.

 

خیلی زورم اومد اونقدری که تقریبا به کل قید اومدن به مجلس عروسی تنها دوستی که داشتم و زدم اما نمیدونم سروش تو چهره ام چی دید و چی شد که خودش دست به کار شد و با هامرز صحبت کرد و این شد که بنده با اسکورت و صلاح دید جنابان به آرایشگاه دخول کرده و بدون صلاحدید افراد معتمد نیز حق خروج و نداشتم.

 

اما در حالی خودم و پیدا کردم که دنبال مریم از سالن زدم بیرون و بعد گذاشتن تمام وسایلش توی صندوق عقب و تبریک به شاه دامادی که بی حواس تشکری بی جون در جواب تبریکم تحویلم داد.

چون در چند متریش فرشته ای با لباس سفید باعث چشم های برق افتاده اش شده بود که پر ناز و عشوه به سمتش قدم برمی‌داشت .

 

برای بار چندم به عروس خانم خاطر نشان میکنم که الاناست که بیان دنبالم و بلاخره راضی شد با کلی بوق و بای بای ماشین سفید و گل زده رو راه بندازن.

مثل چک برگشتی ها حوصله برگشت به سالن و نداشتم و کنار ساختمون ایستادم.

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 90

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان طعم جنون

💚 خلاصه: نیاز با مدرک هتلداری در هتل بزرگی در تهران مشغول بکار میشود. او بصورت موقت تا زمانی که صاحب هتل که پسر…
رمان کامل

دانلود رمان ارباب_سالار

خلاصه: داستانه یه دختره دختری که همیشه تنها بوده مثل رمانای دیگه دختره قصه سوگولی نیست ناز پرورده نیست با داشتن پدر هیچ وقت…
رمان کامل

دانلود رمان آچمز

خلاصه : داستان خواستن ها و پس گرفتن هاست. داستان زندگی پسری که برای احقاق حقش پا به ایران می گذارد. دل بستن به…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
1 ماه قبل

نویسنده وجدانا خودت یادت هست پارت قبل کجای ماجرا بودی وقتی پارت جدید رو میخوای بنویسی تا قبلی رو نخونی با این چن خط

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x