رمان شروع تلخ پارت 5

4.1
(52)

 

 

پشت بهش وارد خونه شدیم ؛ آب دهنمو قورت دادمو زیر لب منشی و لعنت کردم ؛ خیلی از اینا خوشم میومد که بخوام ماساژشونم بدم اه اه

ولی مهم پولشه ؛ با جیب پر پول میرم ؛ جشن اون دوتارو تکمیل میکنم

وارد خونه شدیم ؛ دختره نگاهی بهم کردو گفت : اسمت چیه ؟

– یاس

+منم شیده

– خوشبختم

شیده – بابام خیلی اسم یاسو دوست داره ؛ آلرژی داره

لبخند کمرنگی زدمو گفتم : خوب کجا باید کارمو شروع کنم

شیده – بیا دنبالم

پشت سرش افتادم ؛ جلو اتاق ایستادو گفت : یه لحظه بمون اینجا

سرمو تکون دادم تو جام ایستادم ؛ نگاهی به دور خونه کردم چشمم خورو به یه خانم میان سال با لبخند نگام میکرد نگاش کردمو گفتم : سلام

خانم میان سال – سلام خوشگل خانم؛ خوش اومدی

– مرسی

شیده از اتاق بیرون اومدو گفت : سلام زنعمو
شمام میتونید برید تو اتاق

وارد اتاق شدم ؛ یه پسر رو تخت نشسته بود ؛ موهاش شلخته رو صورتش ریخته بود ؛ زیر چشمی نگام میکرد
خندم گرفته بود ؛ بزور جمش کردمو گفتم : خوب دراز بکشید

تیشرتشو از تنش دراورد رو تخت دراز کشید ؛ کنارش روتخت نشستم

شروع کردم به ماساژ دادن ..

***
از جام بلند شدم نگاهی بهش کردم خوابیده بود ؛ خندم گرفته بود

شیده وارد اتاق شد ، نگاهی به پسر کردو به من نگاه کردو خندید

شیده – خوابید

با خنده گفتم : آره

شیده – خیلی خوب ؛ خسته نباشی ؛ بیا یه چیزی بخور

وسایلامو جمع کردم
نگاهی به پسره کردم ؛ چه خوشگلم خوابیده لبخندی زدمو از اتاق بیرون رفتم

شیده – یاس بیا اینجا زنعمو برات چایی اماده کرده

– خیلی ممنون من باید برم

سیمین (زنعمو) – بیا عزیزم ؛ یه کیک خوشمزه درست کردم چه عجله ایه میری حالا

سرفه مصلحتی کردمو رو مبل نشستم

سیمین – مهران پس کو

شیده – باورتون میشه ؛ خوابیده ؛ باید یه روز یاسو ببرم خونه یه مشتو مال به بابام بده

سیمین – واقعا خوابید؟؟
از دیشب آخ و اوف کرد و گفت تنم درد میکنه

لبخندی زدمو گفتم : خوب بدنشون اروم شده ؛ خوابش برده

در حال باز شد ؛ نگاهی به در کردم ، ایشششش اون دکتری احمق اینجا چیکار میکرد

با دیدن من یه تای ابروشو زد بالا و نگام کرد

سیمین – ماساژور مهران

سمیر – آها

سیمین – بیا مادر چایی داغ بخور ؛ خسته ای

سرشو به صورت تایید تکون داد ؛ رو مبل نشست
فنجونو از رو میز ورداشتم : آروم لب زدم

– خیلی ممنونم بابت پذیرایتون من با اجازتون میرم
کیفمو ورداشتم

با یه خداحافظی سطحی از خونه بیرون زدم
شیده پشت سرم راه افتاد

لبخندی زدمو گفتم : امری نیست

دست بسینه نگام میکردو گفت : زنعموم میگه شبیه همیم‌

با تعجب نگاش کردمو گفتم : چیمون دقیقا ؟؟!!!

با صدا خندیدو گفت : خودمم نفهمیدم

نگاهی به صورتش کردم … مدل صورتش دماغ و لبش شبیه من بود

شیده – به چی زل زدی ؟؟

– ها

هیچی ؛ خداحافظ

از خونه بیرون زدم …

از تاکسی پیاده شدم ؛ دستامو تو جیبم فرو کردم
به اون خونه و آدماش فکر کردم

به ان دختره شیده …

چرا اینقدر بی ظرفیت شدم ؛ من که از این چیزا برام مهم نبود ؛ حالا با دیدن یه خونه شیک و ..
ذهنمو درگیر کردم

کلیدو از تو کیفم دراوردم و وارد خونه شدم

خاله – سلام خانم ماساژور خسته نباشی

– به به خوشگل کردی

سمت اتاقم رفتم ؛ مامان رو تخت نشسته بود دستاشو لاک میزد ..

– سلام علیکم ؛ خوبی شما ، به به چه خوشگل شدی

روتخت کنارش نشستم گونشو بوسیدمو گفتم : موهاتم که کوتاه کردی

مامان – خوب شده ؟؟

– عالییی شدی عشقم

خاله – فلشتو کجا گذاشتی

– راستی ، راستی جشن داریم؟؟

خاله – آره پس چی

– نکه برات شوهر پیدا شده ؟؟

خاله نخیر ، بی ادب

شالمو انداختم رو تخت مانتمو دراوردم ، کشت موهامو باز کردم دورم ریختم
فلشمواز تو کدوم دراورم زدم به ضبط

خاله اومد وسط ، دوتایی میرقصدیم
مامان با اون دستای لاکیش اومد کنارمون

دستی به موهاش میکشیدمو قر میداد میرقصید

***

بی جون رو مبل افتادمو گفتم بیاین عکس ؛ خاله گوشیو ازم گرفت ؛ وسطشون نشستم

خاله – آماده ؟؟

لبامو غنچه کردمو … عکسو گرفت

مامان – ببینم چطور شد ؟؟

از جام بلند شدمو سمت آشپز خونه رفتم ؛ آخ خیلی گشنمه شام چی داریم خانمااا

خاله – یاسی تلفتنت زنگ میخوره

– کیه؟؟

خاله- اسم نداره

– جواب بده

خاله – جانم

یه لقمه ورداشتم گذاشتم تو دهنم ؛ از تو آشپزخونه بیرون رفتم

خاله پشت به من ایستاده بود

خاله – یاس مریضیا
با چی زنگ زد

با تعجب نگاش کردم ؛ اینکه داره با تلفن حرف میزنه چرا میگه یاس

مامان – چی میگی بهار ؛ کیه

خاله سمت من برگشتو گفت : نمیدونم کیه ؛ صداش شبیه توئه فکر کردم تویی

گوشیو از دستش گرفتمو گفتم : الو

شیده – سلام

– سلام ؛ خوبین ؟؟

شیده – عذرخواهی میکنم ولی مثل اینکه مزاحمتون شدم

– نه ، جانم بفرمایید

شیده – امروز مهران حسابی تعریفتو کرده ؛ ما خودمون کلا نیاز به ماساژور داریم

لبخندی زدمو گفتم : در خدمتم

شیده – من پدرم کمر درد شدید داره ؛ بنظرتون ماساژ تاثیری داره؟؟

– من یه خانمی هست کمر درد دارن ؛ براشون انجام میدم خیلی براشون خوبه ؛ حالا یبار براشون انجام میدم ببینیم چطور میشن

شیده – عالی میشه ؛ کی وقت دارین؟؟

– عصرا بیکارم

شیده – ساعت ۴ خوبه ؟؟

– میبینمتون

شیده – آدرسو براتون مسیج میکنم

– باشه ؛ خدافظ

گوشیو قطع کردم ؛ نگاهی به اون دوتا کردمو گفتم : هوم ؟؟ چیه زل زدین به من

خاله – کی بود ؟؟

– مشتری

خاله – چقدر صداش شبیه صدای تو بود ؟؟

– چرا همه گیر دادن که منو این شبیه همیم
خوبه پولدار ک نشدیم
دوست پسر پولدارم که نداریم
حداقل شبیه یه دختر پولدار باشیم

بعد شام سمت اتاقم رفتم ؛ رو تخت افتادم
دستمو زیر سرم گذاشتم به سقف بالا سرم نگاهی کردم

دوباره فکرم رفت پیش اون دختر ؛ به اون دکتره
لامصب چه چشمای داره

مامان – یاسم خوابی؟؟

– نه جونم ؛ بیا تو

کنارم رو تخت نسشت ؛ دستی به موهام کشیدو گفت : چه خبر

– خاله کجاست ؟؟ خوابیده ؟؟

مامان – آره خوابید

– اگ گفتی امروز کجا بودم

مامان – کجا بودی ؟؟ !!

– خونه اقای دکترت

مامان – اونجا چرا ؛ منشیش که ازت کارت گرفت بهت زنگ زد ؟؟؟وای یاسی دکترو ماساژ دادی

خندیدمو گفتم : اون خرس گندرو که نه ؛ ولی فکر کنم داداشو
وای مامان یه خونه دارن قد محلمون ؛ شبیه یه کاخ سفید ؛ یه لحظه حس کردم اونجا تو رویام

اشک تو چشمام حلقه زدو گفت : ببخشید

نیمخیز شدمو گفتم : واس چی ؟؟

مامان – واس اینکه پیش منی

– مامااان ؛ پس قراره کجا باشم ؟؟
خیلی بدی ؛ من منظورم این نبووود ؛ من یه تار موهاتو به دنیا نمیدم ؛ تو همه جونمی مامانم خدا خیلی دوستم داشته که تورو بهم داده

سرمو رو پاهاش گذاشتم ؛ موهامو ناز کردو گفت : توام جون منی ؛ عمر منی

– مامان ؟؟

مامان – هیس ،، نپرس

– چرا نمیخوای از بابام بگی ؟؟ ۲۱ ساله که گفتی هیس

مامان – یاس من چیز گفتنی نیست ؛ فکر کن مرده

– همین فکرو میکنم ؛ مردی که حاظر نشده ۲۱ سال بهمون سری بزنه مرده

مامان – اینجوری نگو اون مجبور بوده

نگاهی بهش کردم ؛ چونش لریزدو اشکاش ریخت

– هنوزم دوستش داری؟؟

با بغض گفت : خیلی

– ای دورت بگردم من

بیا بغلم ،، بغلش کردمو دستی به پشتش کشیدم ک گفتم : بیستو یک سال دوری خیلیه
نمیدونم چرا نمیخوای بگی چرا رفته
چرا اومد که بره
چرا هنوزم دوستش داری
ولی من بهت اعتماد دارم ؛ هرچی که تو بگی درسته
من میگم درسته
حتی اگه غلط باشه ،،، فقط دوست ندارم چشمات اشکی باشه
تنها آرزوی که دارم اینه یه روزی یه جای دوباره عشقتو ببینی

چونش بیشتر لرزیدو محکم منو به خودش فشردو گفت : مرسی یاسی ؛ مرسی که هستی
بمون همیشه باهام ؛ همیشه

– همیشه باهاتم ؛ همیشه باهمیم

مامان – بخواب قشنگم ؛ صبح باید بری موسسه

– چشم

گونمو بوسیدو از اتاق بیرون رفت ؛ تو جام دراز کشیدم
دوباره ذهنم پر کشید پیش اون دکتری خر
با اینکه ازش بدم میاد ولی چشماش خوشگله

خندیدمو چشمامو روهم بستم

***

خاله – وای پاشوووو خرس گنده ساعت ۹ شده

مثل فنر تو جام پریدمو گفتم : ساعت کوش

مامان – هشته مادر ؛ بیا صبحونه

بالشتو ورداشتم برا خاله پرت کردمو گفتم: بیشعور

خاله – الان مثلا دیرت نشده ؟؟ هشت باید اونجا باشی نکه تازه بیدار شی

بدو سمت لباسام رفتم ؛ انگار برق بهم وصل کرده بودن تندو فرض پوشیدم و به گاز سمت جا کفشی رفتم

مامان بدو برام لقمه اوردو گفت : اینو بخور توراه
لقمرو بزور تو دهنم جا دادم

مامان – یاس ؟؟؟؟ گفتم همشو فرو کن ؟؟

باهمون دهن پر گفتم : خداحافظ

بدو تا سر کوچه رفتم و سوار تاکسی شدم
دم موسسه پیاده شدم

نگاهی به ساعت کردم ؛ ۳ ظهر بود
لباسمو عوض کردم رژمو از تو کیفم دراوردم
رو لبام کشیدم

روژان در اتاقمو زدو گفت : یاسی

– بیا تو

روژان – کجا میری ؟؟

– مشتری دارم ؛ میرم خونشون

روژان – برو عزیزم؛ شب خونه این بیام پیشتون
دلم برا سوگند جون تنگ شده

– اره ؛ اتفاقا خبرتو ازم میگرفت ؛ بیا زودتر
من ۶ تا ۷ خونم

روژان – باشه

گونشو بوسیدمو از موسسه بیرون زدم ؛ سمت خونه شیده راه افتادم

***

جلو خونه ایستادم ، نگاهی به خونه کردم
این از اون خونه قشنگتر بود .. نگاهی به ماشین کیا ک دم در پارک بود کردم

جوووون عاشق این ماشین ؛ شیشه هاش دودی بود
داخل ماشینو نمیدیدم

جلو پنجره ماشین ایستادمو شالمو مرتب کردم و گفتم : جوون جووون عشقم

بوس بوس از راه نزدیک ؛ به خودمو خندیدمو زبونمو دراوردم

یهو شیشه ماشین کشیده شد پایین ..
یااا خوده خدا

کسی تو ماشین بود .. زل زدم بهش اینکه همون دکتره
با تعجب نگام میکرد

لبخند مصنوعی زدمو گفتم : سلام

گنگ نگام کردو سرشو تکون داد ؛ هول کرده بودم
خندیدمو گفتم : اومدم اینجا برا ماساژ

سمیر – آها

نگاهی به چشماش کردم ؛ لبخند از لبام رفت

سمیر – بفرمایید در سفیده

سرمو به چپو راست تکون دادمو گفتم : بله

از کنارش رد شدم ؛ کنار زنگ در ایستادم
از شدت عصبانیت با مشت تو سرم کوبیدم
وااای عجب آبرو ریزییی خدایااا

شیده – چرا خود زنی میکنی ؟؟

– سلام ؛ میشه باز کنید درو

شیده – بیا تو

در با صدا تیکی باز شد ؛ سرمو برگردوندم نگاهی به ماشین سمیر کردم و وارد حیاط شدم

خدایا این دیگه چه بلایی بود ؛ وای چرا نمیمیرم من
خاک تو سر ماشیت الاغ

کف دستام از شدت استرس غرق کرده بود
یعنی چی چرا من اینو میبینم انقد استرس میگیرم

پوووف

وارد خونه شدم ..

شیده کنار در حال منتظرم ایستاده بود

شیده – سلام خوش اومدی

لبخندی زدمو گفتم : مرسی

یه دختر دیگ سریع از اتاق پرید بیرونو گفت : شیده من خوبم ؟؟

سمیر اومده دنبالم ، وای وای
آها بیا وسط

نگاهی بهش کردم که مثل خلا میرقصید

شیده – شیما بسه

شیما نگاهی بهم کردو گفت : سلام ؛ خداحافظ

بدو از خونه زد بیرون زد

شیده – خواهرم عاشق شده ؛ دست خودش نیست
بیاتو
دستمو گرفت سمت اتاقش کشون
رو تختش نشستو گفت : بابام رفته شرکت یه نیم ساعت دیگ میاد

میخوای تا بیاد منو ماساژ بدی ؟؟

– باشه

رو تخت دراز کشید پیراهنشو دراورد کنارش رو تخت نشستم
چشمم خورد به خال مشکی پشتش ؛ آروم روش دستی کشیدم

سمتم برگشتو گفت : داری چیکار میکنی ؟؟
نکنه لزی

– نه نه ؛ فقط

شیده – فقط چی ؟؟

– منم دقیقا همین خالرو رو پشتم دارم

شیده – جدی ؟؟

– آره

تو حاش نشستو منو برگردون لباسمو زد بالا دستی رو خالم کشیدو گفت : دقیقا همین جایی که برامن داره

سمتش برگشتم ، دوتایی خیره بهم نگاه کردیم
نمیدونم تو چشماش چی دیدم ؛ ولی دلم خواست بغلش کنم

نمیدونستم ناراحت میشه ؛ تا خواستم سمتش برم
محکم بغلم کرد ؛ حس خوبی بهم دست داد
منم محکم به خودم فشردمش

از بغلش بیرون اومدم و گفتم : جالبه

شیده – من تا حالا هیچ دوستی نداشتم ؛ همه منو یه ادم تخس و مغرور میشناسن ولی نمیدونم چرا دوست دارم بات دوست باشم

لبخند گرمی زدمو گفتم : باهم دوستیم

سرشو بصورت تایید تکون داد ..
صدای مردی پیچید تو خونه

+شیده بابا ، کجایی

شیده نگاهی بهم کردو گفت : بیا بابام اومده

دوتایی از اتاق بیرون رفتیم ؛ نگاهی به مرد میان سال خوشتیپ رو به روم کردو گفتم : سلام

مهلقا -شما ؟؟!!

شیده – ماساژور که بهتون گفتم باباجون

مهرداد – سلام خانم ؛ بفرمایید بالا

لبخندی زدمو سرمو به صورت تایید تکون دادم
چرا این خانواده یه حس خاصی بهم منتقل میکنن

وسایلامو گرفتمو با شیده دوتایی از پله ها بالا رفتیم
وارد اتاقش شدیم

مهرداد کدشو دراورد همزمان یه عکس ا کدش افتاد
نگاهی به عکس کردم ؛ شبیه عکس مامان بود

به سرعت عکسو ورداشت گذاشت تو جیبش
خواستم دهن باز کنم بگم عکسو ببینم ولی جلو خودمو گرفتمو حرفی نزدم

رو تخت دراز کشید ؛ آروم شروع کردم به ماساژ دادن

مهرداد – اسمت چیه ؟؟

– یاس

نگاهی بهم کرد ؛ حس کردم چشماش پر از اشک شد
اخم ریزی کردمو دقیق تر نگاش کردم

چشماشو بستو منتظرشد کارمو ادامه بدم
چه خانواده عجیبین اینا

کارمو که انجام دادم ار جام بلند شدمو گفتم : خوب تموم شده

مهرداد – آخیش خیلی خوب بود

لبخندی زدمو گفتم : خداروشکر

شیده – یه کم میمونی ؟؟

خودمم دلم نمیخواست برم؛ سرمو به صورت تایید تکون دادم

دستمو کشید سمت اتاقش رفتیم ؛ رو تخت نشستیم و گفت : چند وقته کار میکنی؟؟

– من خیلی وقته ؛ من از وقتی که یادمه کار میکنم

شیده – چرا ؟؟

خندیدمو گفتم : برا خودم ، مامانم

شیده – پدرت فوت شده؟؟

و باز اسمش اومد تموم این بیستو یک سال وقتی ازش پرسیدن فقط بغض کردم‌
نگاهی بهش کردمو گفتم : نمیدونم کجاست
ترکمون کرده

شیده – اخ متاسفم

لبخندی زدمو گفتم : مهم نیست دیگه برام عادی شده

شیده – واقعا عادی شده ؟؟

– نه ..

صدا زنگ موبایلم بلند شد ؛ دستمو تو کیفم بردمو نگاهی به صفحه موبایلم کردم

خاله بود …

– سلام ؛ جانم

خاله – یاسی من دارم میرم سرکار
سوگند حتما امروز باید بره دکتر ؛ نزار تنها بره
میتونی همراش بری ؟؟

– آره ، آره کارامو انجام دادم ؛ الان میرم دنبالش

خاله – قربونت برم ؛ فعلا

گوشیو قطع کردمو نگاهی به شیده کردم که زل زده بود به من

لبخندی زدمو گفتم : با من کاری نداری ؟؟

شیده – میری ؟؟

نمیدونم چرا جدا شدن از این دختر برام سخت شده بود درک نمیکنم رفتارمو من که اصلا هیچوقت از این احلاقا نداشتم ؛ انگار ناخدا گاه قلبم میلرزه
نمیفهمم این چه حسیه و از کجا اومده

– آره دیگه باید برم

شیده – میتونی هفته ی دوبار بیای ؟؟

– اگ همین ساعت باشه ؛ آره میتونم

شیده – پس میبینمت

– فعلا

لبخندی زدو از اتاق بیرون اومدیم ؛ از خونه بیرون رفتم

بدو سمت تاکسی رفتم ؛ سوار شدم
موبایلمو دراوردم به مامان زنگ زدم

سوگند – جانم

– سلام ، مامان تو برو دکتر نوبتتو بگیر ؛ من تا بیامو بریم دیر میشه ، من از همین سمت میام پیشتت

سوگند – باشه مادر

موبایلو قطع کردمو چشمامو بستم ؛ سرمو چسبوندم به پنجره به امروز فکر کردم

به اون دکتره ؛ وقتی شیشرو کشید پایین
به کارای خودم خندم گرفته بود

با خودش فکر میکنه ؛ من دیوونم

دستمو تو جیبم گذاشتم ؛ کارتی که شیده بهم داده بودو از جیبم دراوردم نگاهی به کارت کردم

برا شرکت باباش بود ؛ مهرداد رستمی راد
اگ اون دکتره پسرعموشه چرا فامیلیش راد ؟؟!!

حتما خلاصه کرده ،، خندیمو گفتم : راد

از تاکسی پیاده شدم ؛ ووییی هوا چقدر سرد شده
کلاهمو از تو کیفم دراوردم و گذاشتم رو سرم

شالگردنمو بالاتر کشوندمو بدو وارد مطب شدم
نگاهی به پله ها کردم

ووییی کی حوصله داره بره طبقه سوم
سمت آسانسور رفتم ؛ دکمه آسانسور و فشردم

منتظر ایستادم درآسانسور باز شه
دستمو رو بند کولم گذاشتم

در باز شد وارد آسانسور شدم زیر لب شروع کردم به آهنگ خوندن

نگاهی از تو آیینه نگاهی به خودم کردم ؛ یه کمی از موهامو آوردم بیرون کلاه رو مرتب کردمو براخودم

بوس فرستادم ؛ خندیدمو نگاهی به آسانسور کردم
طبقه ی دوم
یه طبقه مونده …

دستمو تو جیبم گذاشتم موبایلمو در بیارم
یهوو آسانسور باسرعت سمت پایین رفت

موبایلم پرت شد از دستم ؛ جیغی کشیدمو
افتادم رو زمین

وای خدایا چیشده ؛ دوباره با سرعت رفت بالا
خدایااا

– کمکککک یکی کمک کنه

دستمو رو دکمه خطر گذاشتم فشردمش کار نمیکرد
گریم گرفته بود

با مشت به در آسانسور کوبیدمو گفتم : کمک کسی صدای منو میشنوه
تورو خدا کمک کنید

دوباره کمی پایین رفت ؛ استرسم بیشتر شد
خدایا چرا کسی کمک نمیکنه

صدای یه مرد پیچید از پشت در آسانسور

+کسی اون توئه

– آرره تو رو خدا کمک کنید ؛ آسانسور خراب شده

(سمیر)

با صدای بلندی داد زدم ؛ نگهبان ، نگهبان

دوباره صدای دختری که تو آسانسور گیر کرده بود و شنیدم
با گریه داد زد : تورو خدایکی کمک کنه

با صدای بلند تری نگهبانو صدا زدم
با مشت به در آسانسور کوبیدمو گفتم : خوبی ؟؟
خانم
خانم صدامو میشنوی ؟؟

نگهبان بدو سمتم اومدو گفت : چیشده دکتر

– این بی صاحب خراب شده ؛ باز کن درشو
صدای ازش در نمیاد
ممکنه از حال رفته باشه

نگهبان درو باز کرد و وارد آسانسور شد
با دیدن اون دختر ماساژور وارد آسانسور شدم

نگهبانو کنار زدمو ، بغلش کردم از آسانسور بیرون اوردمش

رو کف زمین درازش دادم ؛ نگاهی به نگهبان کردمو گفتم : ترسیده از حال رفته
یه لیوان اب بیار

چند نفر دورمون جمع شده بودن ، نگاهی به صورت سفید بی نقصش کردم
یاد کار امروز افتادم ؛ چه بوسیم میفرستاد برا خودش
خندم گرفته بود

نگهبان لیوان آبو دستم داد ؛ سرشو کنی بالا اوردمو گفتم : خانم ؟؟ خوبین ؟؟

چند قطره آب رو صورتش ریختم ؛ چند پلک زد
بی جونو رنگ پریده نگام کردو گفت : درست شد

سرمو به صورت تایید تکون داادم ؛ دوباره چشماشو بست
با تعجب نگاش کردم این دختره واقعا مریضه

دوباره چشماشو کرد و تکیه به دیوار نشست ؛ لیوان آبو دستش دادمو از جام بلند شدم ؛ به سرعت دستمو گرفت : گنگ نگاش کردم

قیافشو شبیه گربه شرک کردو گفت : میشه کمکم کنید بلند شم

یه تای ابرو مو بالا زدمو دستمو سمتش دراز کردم
بلند شد ؛ لبخند دندون نمایی زدو گفت : وای که چقدر مرگ نزدیکه ؛ وای نزدیک بودا

من که هنوز عروس نشدم

بدون توجه به حرفاش وارد مطب شدم ؛ پشت به من وارد مطب شد

به مریضا سلامو احوال پرسی کردمو وارد اتاقم شدم
کدمو دراوردم رو صندلی نشستم

پوووف چقدر حرف میزنه این ادم
دست مهرانو از پشت بسته

مامان – خوبی ؟؟ چرا رنگت پریده

– میگم مامان

مامان – بگو

– فکر کنم دکتره عاشقم شده

مامان – از کجا به این نتیجه رسیدی

– بخدا ؛ من تو آسانسور گیر کردم ؛ همه جا تاریک بود و سوکت ؛ چند بار داد زدم کمک کمک
ولی کسی نشنید صدامو

سرجام نشستم زانوهامو تو بغلم جمع کردم
یهوو یه مرد خوش هیکل اومد تو منو بغلم کرد
نجاتم داد

مامان – بسم الله ؛ دیوونم که شدی به سلامتی

ریز ریز خندیدمو گفتم : نوچ دیوونه بودم

مامان – حالت خوبه ؟؟ هزیون چرا میگی ؟؟
منو باش با کی اومدم دکتر

– خیلی خوب ؛ شوخی میکردم

مامان – واقعا گیر کردی تو اسانسور ؟؟

– نه

منشی – سلام ؛ خوبی ؟؟

لبخند دندون نمایی زدمو گفتم : با مشتریای که تو فرستادی چرا خوب نباشم

لپمو کشیدو گفت : چقدر بامزه ای

پشت چشمی براش نازک کردم و دستی رو گونم کشیدمو گفتم : توام که خیلی زود صمیمی میشی

لبخندشو حمع کردو گفت : بفرمایید نوبت شماست

با مامان از وارد اتاق اقای دکتر شدیم ؛ اخم ریزی کرده بودو مشغول نوشتن بود

نیم‌نگاهی بهم کردو رو به مامان گفت : سلام امروز حالتون چطوره ؟؟

چه مهربون شده ؛ حالا با من فقط با علامت سر حرف میزنن ؛ پیر خرفت

نگاهی به دستاش کردم ؛ سفید و کشیده ناخنای مرتب
زل زدم به دستاش

(سمیر)

نگاهی به ساعت کردم ۷ غروب بود ؛ دیگه مطب خلوت شده بود

کش قوسی به بدنم دادو سرمو رو میز گذاشتم
صدا زنگ موبایلم بلند شد

بی حوصله نگاهی به صفحه گوشی کردم
عمو بود

– سلام

مهرداد – سلام سمیر ؛ مزاحمت که نشدم ؟؟

– نه ، جانم

مهرداد – به اتفاقی افتاده

– چه اتفاقی

مهرداد – یه دختر ماساژوره ؛ اسمش یاسه

– خوب

مهرداد – قرار بود اسم دختری ک ازم جداست یاس باشه همون قضیه ای بیست سال پیش که برات تعریف کردم

– عمو این فقط اسمش یاسه

مهرداد – اون ماساژم داد ؛ نگاش ؛ رفتاراش دلمو لرزونده

– احساساتی شدین

مهرداد – اون بوی سوگندو میداد ؛ من حس میکنم اون گمشده ی منه ؛ یکاری میتونی برام انجام بدی؟؟

– آره ؛ هرکاری که بخواین

مهرداد – بهش نزدیک شو .. قبل اینکه صداش در بیاد
باید مطمعن شم اون یاس منه

– اخه چجوری بهش نزدیک شم

مهرداد – لطفا سمیر ؛ غیر تو کسی از این موضوع خبرنداره ؛ نمیدونم باید از کی کمک بگیرم

چشمامو روهم بستمو گفتم : خیلی خوب ؛ کمکتون میکنم

مهرداد- چجوری بهش نزدیک میشی ؟؟

– یکاری میکنیم ؛ اگ بتونم ناخنشو بیارم آزمایش میگیریم مشخص میشه

مهرداد – ممنونم عمو جان

– خبرتون میدم

مهرداد – خداحافظ

گوشیو قطع کردم ؛ کلافه گوشیو رو میز پرت کردم
اه …

آخه من چجوری به اون دختر نزدیک شم
ای بابا

کلافه چنگی به موهام زدم پووفی کشیدم از جام بلند شدم
از مطب بیرون زدم

سوار ماشین شدم ؛ سمت خونه حرکت کردم
نگاهی به جاده کردم

عمو گفت : سوگند اسم اون زن سوگنده
یعنی واقعا اون یاسی که عمو ازش برام تعریف کرده

بعد از این هم سال پیداشون شده
یعنی چی ؟؟
فعلا راجب اسم سوگند حرفی نمیزنم تا مطمعن شم
فقط چحوری باید به اون دختره نزدیک شم

اه ، اه
واقعا ادم نچسبیه

جلو خونه توقف کردم ، وارد خونه شدم

مامان – سلام خسته نباشی

– مرسی عزیزم

شیده از تو اشپزخونه بیرون اومدو گفت : سلام دکتر

– سلام ؛ چطوری ؟؟

شیده – خوبم

– بیا تو اتاقم کارت دارم

شیده – چیکارم داری ؟؟

بدون هیچ حرفی سمت اتاقم رفتم ؛ کدمو دراوردم رو تخت پرت کردم

شیده – چیزی شده ؟؟

– شماره اون دخترو بهم بده

شیده – کدوم دختر ؟؟

– ماساژور

شیده- وای سمیر

– هوم

شیده – خوشت اومده ازش ؟؟!!

خندیدمو گفتم : اخه من چرا باید ار اون جیغ حیغو خوشم بیاد ؟؟

شیده – خیلی خوب ، تو گوشیمه شمارش صبر کن برات بیارم

– باشه

رو تخت نشستم ، کلافه چنگی به موهام

مهران – سلام دکتر

– سلام ؛ چرا نرفتی شرکت

مهران – بودم ؛ مهلقا اومده بود شرکت دوباره شید رو اذیت کرد ؛ اوردمش اینجا

قیافه سوگند اومد جلو چشم ؛ قیافه مظلوم بامزش معلومه که مادر خوبیه ؛ حیف شیده
کاش پیش مادرش بود

شیده – بیا این شمارشه

مهران – شماره کیه

– به تو مربوط نیست
حالا دیگ برید بیرون

شیده – خوب چیکارش داری

دستشو کشیدمو ار اتاق بیرونش کردم

شمارشو زدم تو گوشیم ؛ حالا باید چیکار کنم
وارد پیام شدم

تایپ کردم

سلام ؛ خوبین ؟؟! امروز تو آسانسور حالتون بد شده بود ..
نگرانتون شدم ، الان خوبین ؟

نگاهی به پیام کردم ؛ خندم گرفته بود ؛ منو این حرفا؟
سندو زدمو ارسال

چشمامو بستم این لحظه شومو نبینم

زل زدم به گوشی ؛ منتظر جوابش موندم
چند دیقه ای گذشت بود ولی هیچ جوابی نیومد

حتما هنوز ندیده ، چشمامو بستمو گوشیو کنار تخت پرت کردم

شیده – میشه بیام تو

– بیا

وارد اتاق شد نگاهی بهم کردو گفت : میخوای بخوابی؟؟

– نه ، بیا

نگاهی بهم کردو رو تخت نشست ، دستمو زیر سرم گذاشتمو گفتم : چته ؟؟!

شیده – چیزی نیست

– چیزی نیست که اینجوری بغض کردی
بازم مهلقا ؟؟

سرشو بصورت تایید تکون داد ، با چشمای اشکیش نگام کردو گفت : میشه کلید خونتو بدی یه مدت اونجا بمونم

– تنها ؟؟

شیده – آره

– نه ، نمیشه

شیده – من تو خونه اضافیم ؛ نمیشه اونجا بمونم
من دیگه اونجا نمیمونم ؛ حس میکنم بابام فقط دلش میسوزه برام
راستش من مطمعنم که بچشون نیستم
حالا چرا و چحوری باهاش زندگی میکنمو خدا میدونه

– تو کپی باباتی

شیده – ولش اینارو ، با اون دختره چیکار داشتی؟؟

– امروز تو آسانسور گیر کرد ؛ حالش بد شد
خواستم حالشو بپرسم

شیطون خندیدو گفت : که حالشو بپرسی

– اوهوم

شیده – تو داداش منی ؛ نباید کسیو دوست داشته باشی

با مشت به بازوم کوبید ؛ خندیدمو دستی رو بازم کشیدمو گفتم : چرا وحشی میشی

شیده – نمیدی کلیدو ؟؟

– نه ، شیده نمیشه تنها زندگی کنی ؛ به مهران هم اعتماد ندارم بفرستم پیشت

خندیدو گفت : خیلی خوب

لبخندی زدمو گفتم : حالا برو میخوام بخوابم

شیده – باشه ، خوب بخوابی

از اتاق بیرون رفت …

سریع سمت گوشی رفتم ؛ نگاهی بهش کردم
هیچ پیامی نیومده بود

عجب دختر خریه ؛ چرا جواب نمیده
دوباره نگاهی به پیاما کردم

صدای زنگ پیامم بلند شد ؛ با لبخند بازش کردم
خودش بود

+شما ؟؟

جواب دادم : دکتر راد

+ سلام ، یعنی حال من مهمه ؟؟!!!!

دختری خر ، ببین چحوری جوابمو میده
با حرص لبامو بهم فشردمو جواب دادم

– حالتون خوب نبود ، خواستم حالتونو بپرسم

+ تشکر ؛ خوبم ، شب خوش

چشمام گرد شد ؛ این عنتر ببینا چحوری بامن حرف میزنه

ها به میگه شب خوش
یعنی خفشو پیام نده

کلافه از جام بلند شدم ؛ چنگی به موهام زدم
دور اتاق راه رفتم

الان منظورش چی بوده ؟؟ یعنی خفشو پیام نده
با مشت به دیوار کوبیدم

اه ، نباید بهش پیام میدادم
اصلا به چه حقی با من اینحوری حرف زده
اون که درست مثل خنگا بوده

چجوری تونست اینحوری با من حرف بزنه
دختری خر

حالتو جا میارم ؛ حالا ببین
یکاری میکنم روزی صد بار بهم پیام بدی

حالا که اینجوری شده ؛ بچرخ تا بچرخیم کوچولو
با حرص زیر لب گفتم : زشتو

خودمو پرت کردم رو تخت ، صدا زنگ پیام بلند شد
شیرجه زدم سمت موبایل

شیما بود ، پوووفی کشیدمو بدون اینکه بازش کنم
پرتش کردم اون طرف

چشمامو روهم بستم

(یاس)

جواب بده
جواب بده دیگههه

اوووف الان باید بگی شب شما خوش
اه این دیگه چجور مخ زدنیه

عجب …

یعنی چی اصلا چرا پیام داده ؛ یعنی باور کنم برا حال من بود
اونکه حتی به حرفامم گوش نمیداد
چه برسه بخواد پیام بده

دوباره پیاماشو خوندم ؛ لب خندی زدم و دستمو گذاشتم زیر چونم

خاله – اهای به چی فکر میکنی

– آ ، هیچی

خاله – به چی میخندی ؛ چرا نیشت باز شده

– عه خاله گیر دادیا

از جام بلند شدم سمت اتاقم رفتم ؛ روتخت دراز کشیدم
دوباره نگاهی به گوشی کردم

نه پیام بده نیست

ای کاش اینجوری جواب نمیدادم
نه
بهتر شده
نباید فکر کنه ازم سر تره

خرسمو ورداشتم بغلش کردم ؛ یاد آسانسور افتادم
بغلم کرده بود ، چه بوی خوبی میداد

چرا من اینقدر از این آدم خوشم اومده
خوبه زشتم هست

خرسو بیشتر به خودم فشردم و لبخندی زدمو چشمامو روهم بستم

***

مامان – یاااس دیرت شده ؛ بلند شو

چشمامو باز کردم ، کش قوسی به بدنم دادمو بی حوصله از جام بلند شدم و سمت آشپز خونه رفتم

دستو صورتمو شستم و لقمرو از دست مامان ورداشتم گذاشتم تو دهنم

لباسمو پوشیدم موبایلمو ورداشتم ؛ یاد سمیر افتادم
نگاهی به صفحه گوشی کردم ؛ هیچ پیامی نداده بود

پووفی کشیدمو موبایلو انداختم تو کیفم و از حونه بیرون زدم

وارد موسسه شدم

از پله ها بالا رفتم ؛ به بچه ها سلام کردمو وارد اتاقم شدم

جلو آیینه ایستادم ؛ یه قری به کمرم دادمو مانتومو دراوردم
مانتو سفیدمو پوشیدم

صدای آیناز از بیرون میومد که میگفت : آقا اینجا ورود آقایون ممنوعه

صدای مرد – آها پس برا همین خونه به خونه مردارو ماساژ میده

شیرجه زدم سمت در و درو باز کردم ؛ نگاهی به آیناز کردم

سمت اون مرد برگشتم ؛ سمیر بود

با قدمای بلند سمتش رفتم ؛ دستاشو گرفتم
کشیدمش سمت اتاقم

نگاهی بهش کردمو با عصبانیت گفتم : چته ؟؟
چی میگی
واسه چی اومدی اینجا
قصدت از اینکارا چیه

میخوای اخراجم کنن ؟؟

نگاهی بهم کردو قیافه پشیمونی به خودش گرفتو گفت : نه اصلا
فکر کردم تو موسسه هم آقایونو ماساژ میدین

– یعنی چی ؛ یعنی نمیدونی این کار قانونی نیست ؟؟

سمیر – نه ، میتونی منم ماساژ بدی ؟؟

نگام رفت سمت چشماش ؛ شیطون بود نگاش
با همیشه فرق میکرد
سردو یخ نبود

– نه نمیشه

سرشو بهم نزدیک کرد ؛ کمی خودمو عقب کشیدم
کنار گوشم گفت : آدرس خونمو برات مسیج میزنم

منتظرتم …

مقابلم ایستاد ؛ لبخندی زد و بدون هیچ حرف دیگه ای از اتاق بیرون زد

نفس حبس شدمو رها کردم .. دستمو رو قلبم گذاشتم
رو صندلی نشستم

خدایا این دیگه چی میگه ، چرا این خانواده اینقدر مشکوکن
باید ازشون دوری کنم ؛ حتما ادمای خطرناکین

آیناز – این کی بود یاس

– هیچکی

آیناز – نزدیک بود اخراج شی

– چطور

آیناز – خوب اگه رئیس میفهمید که بیرون برا مردا کار میکنی

– آها . اره

صدا زنگ پیامم بلند شد ؛ سمتش رفتم ، بازش کردم
آدرس فرستاده بود

یعنی چی ؟؟
اون دکتره چرا باید اینکارا رو کنه ؛ کارش بی دلیل نیست

سرمو به چپو راست تکون دادم تا این فکرا ازم جداشه
داشتم رسما خل میشدم

کارای مشتریارو راه انداختمو خسته رو مبل نشستم
نگاهی به موبایلم کردم

تموم امروز به حرفای سمیر فکر کردم
منظورش از اینکارا چیه

حتما یه چیزی هست ، وگرنه اونو چه به من
دستامو لای موهام گذاشتمو چنگ زدم

خدایا رسما دارم خل میشم ؛ باید به مامان بگم
شاید اون بتونه کمکم کنه

نه اون دیوونس اگ الان بهش بگم ؛ دیگ ولم نمیکنه
نگاهی به آدرسی که داده بود کردم

بهتره که برم ازش بپرسم این کارگاه بازی ها برا چیه
آره باید بفهمم

به خونه زنگ زدم
بعد از چند بوق …

مامان – جانم یاسی

– سلام ؛ مامان من امروز مشتری دارم باید برم
ممکنه دیر بیام خونه

مامان – باشه مادر ؛ فقط مواظب خودت باش

– چشم ، فعلا

گوشیو قطع کردم از جام بلند شدم
مانتومو پوشیدم ؛ کنار آیینه ایستادم ؛ رژلبمو ورداشتم
مالوندم به لبام

خدایا امیدوارم کار درستو انجام بدم
مواظبم باش

از موسسه بیرون زدم ؛ سوار تا کسی شدم سمت آدرسی که فرستاده بود رفتم

*
*
*

راننده – خانم رسیدیم

نگاهی به کوچه روبه روم کردمو از ماشین پیاده شدم
وارد کوچه شدم

خونه ویلایی در سفید

کنار خونه ایستادم ؛ نگاهی به پلاک کردم خودش بود
نفس عمیقی کشیدمو

موبایلمو از تو جیبم دراوردم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 52

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

🦋🦋 رمان درخواستی 🦋🦋

    🔴دوستان رمان های درخواستی خودتون رو اینجا کامنت کنید،تونستم پیدا کنم تو سایت میزارم و کسانی که عضو کانال تلگرامم هستن  لطفا…
رمان کامل

دانلود رمان سراب را گفت

خلاصه : حاج محمدهمایون امیران، مردی بسیار معتقد و با ایمان، تاجر معروف و سرشناس تهران، مسبب تصادف دختری جوان به نام یاس ایزدپناه…
رمان کامل

دانلود رمان شاه_صنم

  ♥️خلاصه : شاه صنم دختری کنجکاو که به خاطر گذشته ی پردردسرش نسبت به مردها بی اهمیته تااینکه پسر مغرور دانشگاه جذبش میشه،شاه…
رمان کامل

دانلود رمان عروس خان

  خلاصه:   رمان در مورد دختری که شوهرش میمیره و پدر شوهرش اونو به پسر دیگش فرهاد میده دختره باکره بوده…شب اول.. سختی…
رمان کامل

دانلود رمان قلب دیوار

    خلاصه: پری که در آستانه ۳۲سالگی در یک رابطه‌ی بی‌ سروته و عشقی ده ساله گرفتار شده، تصمیم می‌گیرد تغییری در زندگیش…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
14 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
fatemehm
5 سال قبل

عالیه عاشقش شدم کاش می شد هر روز دوپارت بزارین ادمین جان

fatemehm
5 سال قبل

سلام ادمینی اگه تل داشتم الان چن بار این رمان تموم کرده بودم میشه خواهش کنم هر روز دوپارت بزارین لطفا????

سایان
5 سال قبل

خواهشاً واسه ما هایی که تلگرام نداریم حداکثر روزی دوپارت و بزارین

نیلا
5 سال قبل

قربون دستت آدمین جون ۱۰تا رو باهم بزار …ممنون

fatemehm
5 سال قبل

اووووو ده تا‌پارت

گلی
5 سال قبل

ساعت چند پارت جدید میزاری

Amir
5 سال قبل

من نتونستم کانال تلگرامیتونو پیدا کنم میشه ادرسشوبگید؟؟؟؟

Amir
5 سال قبل

اونکه میبینم کورنیستم ولی وقتی کلیک میکنم میرنه دسترسی امکان پذیر نمی باشد

5 سال قبل

مرسی

5 سال قبل

مرسی ادمین

5 سال قبل

عالیه

دسته‌ها

14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x