رمان گل گازانیا پارت ۳۳

4
(124)

گُـــلـــِ گــازانـــ🍃ـــیـــا:

#پارت‌صدو‌یازده

 

 

 

غزل سری به تایید تکان داد.

 

– درسته. من خیلی ساده هستم و ذاتا این سادگی و حفظ کردم. نمی‌دونم چطوری باید واسه شما توضیح بدم، اما دید انسانهایی مثل شما هیچ ارزشی نداره. یعنی من درمورد خوبی و بدی کسی نظر نمیدم، اما حتی بلد نیستین بچه‌ای که از جونت هست و دوست داشته باشید! درسته ریحانه خانم، من آدم خیلی ساده و بی آلایشی هستم که ممکنه برای آدمی مثل فرید خان اصلا جذاب نباشم.

 

 

پوزخند زد و اشاره‌ای به فرهام کرد.

– اما فرهام همین الانم داره تلاش می‌کنه که پیش من باشه.

 

 

فرهام را عقب کشید و پسرک لب برچید.

سپس با چشمهایی تنگ شده زمزمه کرد.

 

– من همین الانم اراده کنم میتونم فرید و دوباره به دست بیارم و بگردم سر خونه زندگیم..

 

 

غزل با خوشحالی سری تکان داد.

 

– چقدر خوب… واقعا تحسین می‌کنم. اما می‌دونید مشکل چیه؟ من با این کار خیلی خوشحال میشم.یعنی من آرزوم اینه شما برگردین و من آزاد بشم.

 

 

به دنبال حرفش دستی به موهایش فرهام کشید و پس از نثار کردنِ لبخندی مهربان به روی فرهام، از کنارشان گذشته و پایین رفت.

 

 

 

فرید که با کلافگی به صحبت هایشان گوش سپرده بود، با پایین آمدنِ غزل، سریع دستش را گرفت و محکم فشرد.

 

– چرا جوابش و میدی توهم! اون میخواد بیاد اینجا و روح و روان منو بهم بریزه، چرا بیشتر بهش میدون میدی تو؟

 

 

– ببخشید اما نمیتونستم اجازه بدم که بهم بی‌احترامی کنه! سریعتر بریم که به بهناز خانمم خبر بدیم. چشمم آب نمیخوره این زن درست و حسابی از فرهام مراقبت کنه.

 

 

فرید به نیم رخش خیره شد.

 

– تا اونجایی که من فهمیدم، تو نگران من نیستی، نگران این هستی که اون زن به فرهام نزدیک بشه. یعنی غیرتی نمیشی که به شوهرت چشم داره، غیرتی میشی که میخواد بیاد دیدن پسرش!

 

 

غزل آرام خندید و دستش را سوی گوشه‌ی حیاط دراز کرد.

– اونجا هستن.

 

 

فرید با اینکه جوابی دریافت نکرده بود، دستش را میان دستهای خودش نگه داشته و از همانجا با صدای بلند، مادرش را مخاطب قرار داد.

 

– بهی ما میریم بیرون… لطفاً سریعتر کارت و انجام بده و برو پیش ریحانه، میخواد چند ساعتی و پیش فرهام بمونه.

 

#پارت‌صدو‌دوازده

 

 

بهناز با مهربانی لبخند زد.

– باشه مامان جان.. یکی دوتا گلدون مونده آب بدم.

 

 

فرید با سر تکان دادنی تشکر کرده و اشاره کرد به غزل که راه بیفتند.

 

 

°•

°•°•°•°•°•°•°•

 

 

چشمهایش را با نگاهی شماتت گر به فرید دوخت.

– این خراب شده کجاست! از اینجا بهترش نبود که مارو بیاری فرید خان؟

 

 

فرید با خشم روی فرمان کوبید.

– من مگه علم غیب دارم دختر! از کجا باید بدونم که ماشین خراب میشه!

 

 

غزل با پوزخند نگاهش کرد.

– یعنی چی آخه… ما قرار بود همش یک ساعت با ماشین دور بزنیم، قرار نبود شما از شهر خارج بشی!

 

 

– وقتی گفتند که ریحانه واسه شامم میمونه، گفتم یکم بیشتر بیرون بمونیم که زیاد رو به رو نشم باهاش… زنگ میزنم دوستم بیاد دنبالمون.

 

 

غزل با کلافگی سری تکان داد و چشمهایش را بست.

 

زیر لب غر زد.

– از اینجا نزدیکتر و شلوغ تر پیدا نشد! حتما باید می آوردین بیابون… حتما باید من بدبخت حرص بخورم!

 

 

فرید که حوصله‌ای برای بحث و صحبت کردن نداشت، موبایلش را بیرون آورد و با رضا تماس گرفت.

 

طبق معمول خیلی دیر جواب داد.

– جان دلم؟

 

– وقت ندارم زیاد توضیح بدم رضا، گوشیم داره خاموشه میشه… ماشینم خراب شده بد جایی موندم! وسط به جاده فرعی هستم، بهت لوکیشن میدم، بیا داداش…

 

– چشم. بفرست میام.

 

نگاهش به شارژ موبایلش بود و بدون اینکه چیزی به غزل بگویید، تماس را پایان داد و قبل از اینکه موبایلش خاموش شود، سریع لوکیشن ارسال کرد.

 

همینکه ارسال زد، موبایل خاموش شد.

لبش را گزید و نیم نگاهی به غزل انداخت.

 

امکان داشت پیام ارسال نشده باشد!؟ ذاتا وسط جاده آنتن ضعیف بود!

 

 

غزل شالش را اندکی شل کرد و از گوشه‌ی چشم نگاهی به فرید انداخت.

– میاد دوستتون؟

 

– میاد… من برم پایین یه نگاه به ماشین بندازم، موبایلت باهات هست؟ واسه چراغ قوه لازم دارم.

 

غزل سر بالا انداخت.

– نه صبح نازنین کار داشت باهاش، بعدش یادم رفت بگیرم ازش.. مونده پیشش.

 

 

فرید نفسش را یک ضرب رها کرد.

به ناچار لبخند زد.

– خب پس، صبر کنم تا رضا بیاد..

 

#پارت‌صدو‌سیزده

 

 

با برخورد نور به چشمهایش، با اخم سر جایش نشست.

متعجب به فرید نگاه کرد که پشت فرمان، دست به سینه خوابیده بود.

 

 

گلویی صاف کرد و دستش را روی بازوی فرید گذاشت.

 

– فرید خان.. فرید خان صبح شده ها!

 

 

فرید گلویی صاف کرد و با اخم چشم گشود.

نگاهی به صورت متعجب دخترک انداخت و با کلافگی به صورتش دست کشید.

– دیشب… یعنی یه چیزی و بهت نگفتم.

 

 

غزل گوش تیز کرد.

– یعنی؟

 

فرید به سویش برگشت.

– یعنی اینکه گوشی من دیشب قبل اینکه مطمئن بشم پیامم واسه رضا ارسال شده، خاموش شد… از اونجایی که رضا نیومده، یعنی پیام ارسال نشده.! پس باید با پا بریم تا نزدیکیِ جاده…

 

 

غزل با ناراحتی و ناباوری لب زد.

– فرید خان! شما راه رو بلدین حالا؟

 

 

فرید سر تکان داد.

– بلدم اما باید ماشین و جا بذاریم بریم. میتونی پیاده روی کنی دیگه؟

 

– میتونم.

 

 

فرید لبخند زد و شروع کرد جمع کردن وسیله هایش.

غزل که فقط یک کیف با خودش آورده بود، کیفش را برداشت و پیاده شد.

 

سوز باد صبحگاهی موجب شد نفس عمیقی بکشد و سپس در ماشین را بست.

 

فرید پیاده شد و پس از قفل درهای ماشین، به روی غزل لبخند زد.

– حداقل زن غر غرویی نیستی، خیلی خوبه!

 

 

غزل خندید.

– بریم لطفاً زودتر…بقیه نگران شدن.

 

 

فرید دستش را مقابلش دراز کرد.

– بارون خورده اینجاها همش سراشیبه، دستم و بگیر که نیفتی.

 

 

غزل پوزخند زد.

– مثلا تو روستا بزرگ شدم. من سوسول نیستم و لازمم ندارم کسی تو راه رفتن کمکم کنه.

 

فرید با اینکه میترسید که دخترک بیفتند، تنها سری تکان داد.

 

غزل با قدم‌های آهسته و محتاطانه دنبال فرید به راه افتاد و فرید از آنجا که راه را بلد بود، شروع کرد با اطمینان سوی جاده قدم برداشتن.

 

دیشب هم می‌توانست این مسافت را با پا طی کنند اما چون جای خلوتی بود میترسید نصف شب با غزل باشد!

اگر تنها بود که همان دیشب بدون ماشین خودش را به خانه رسانده بود.

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 124

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان فودوشین 3.5 (10)

بدون دیدگاه
  خلاصه: آرامش بدلیل اینکه در کودکی مورد آزار و تعرض برادرش قرار گرفته در خانه‌ای مستقل، دور از خانواده با خواهرش زندگی می‌کند. خواهرش بخاطر آرامش مدام عروسیش را…

دانلود رمان التیام 4.1 (14)

۱ دیدگاه
  خلاصه: رعنا دختری که در روز ختم مادرش چشمانش به گلنار، زن پدر جدیدش افتاد که دوشادوش پدرش ایستاده بود. بلافاصله پس از مرگ مادرش پی به خیانت مهراب،…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
فرشته منصوری
11 روز قبل

چراشوکا فایل شدهههه حالاماهایی که اشتراک نداریم چجوری بخونیمش خیلی بی انصافیه

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x