رمان گل گازانیا پارت ۲۶

4.3
(138)

 

گُـــلـــِ گــازانـــ🍃ـــیـــا:

#پارت‌نود

 

 

بازویش را گرفت.

– نمی‌شنوی میگم لباس منو اتو کن؟

 

– خب من مسئول اتوی لباس شما نیستم، اما فرهام چرا… یعنی من برای فرهام زن شما شدم.

 

فرید دستش را سوی میز اتو کشید.

– میخوای فرهام و حاضر کنی و بری پایین آره؟

 

– خب آره.

 

پوزخند زد و به اتو اشاره کرد.

 

– دستت و می‌بوسه. اتو کن. بعدش تا من لباس می‌پوشم، میری فرهام و حاضر می‌کنی و باهم میریم پایین. اوکی؟

 

دستش را کشید.

– اگه سوزوندم، غر غر نکنید.

 

 

فرید با لبخند سری تکان داد.

– تو جرات داری بسوزون!

 

غزل چشم تنگ کرد.

– جرات ندارم پس؟

 

فرید شانه بالا انداخت.

– بدجوری اذیتت می‌کنم.

 

 

غزل شانه بالا انداخت و اتو را روشن کرد.

– خوبه… امتحان کنیم فرید خان؟

 

 

برق چشمهایش، هیجان خاصی در قلب فرید زنده کرد.

سری تکان داد.

– امتحان کنیم.

 

پیراهن را صاف روی میز گذاشت.

همانگونه که به فرید لبخند میزد، اتو را روی پیراهن گذاشت.

 

دست به سینه مقابلش رفت.

– باهم نگاه کنیم چطوری پیراهن قشنگتون به فنا میره؟ هوم فرید خان؟

 

 

فرید با اخم دخترک را کنار زد و اتو را برداشت.

– من یه پدری از تو در بیارم دختره‌ی پررو! گمشو فرهام و حاضر کن.

 

 

با حفظ لبخندش، دامن ماکسیش را گرفت. با قدم‌هایی آرام و خرامان خرامان، اتاق را ترک کرد.

 

 

فرید با تعجب به پیراهنش نگاه کرد.

ناخودآگاه خندید.

– دیوونه است!

 

 

سری برای خودش تکان داد و راهی حمام شد.

 

 

این رفتارهای غزل که به یکباره تغییر کرده بود، فرید را متعجب میکرد و همین تعجب، موجب می‌شد بیشتر نظرش سوی دخترک جلب شود.

 

 

 

°•

°•°•°•°•°•°•°•

 

 

نازنین چشمکی به غزل زد.

– پسرشون خوشگله؟

 

غزل خندید و شانه بالا انداخت.

– من که نگاه نکردم دیوونه، ولی خب آقای محترمی بود. یعنی یه کوچولو هم دیدمش، اما دقت نکردم. توی همون نگاه اول،خوب بود.

 

نازنین قری به گردنش داد.

– مهمون بیاد،‌ خوشگلشم بیاد… چی از این بهتر؟

 

غزل لبخند زد اما با صدایی که از پشت سرش بلند شد، لبخند هردو محو شد.

– که پسره مهمون خوشگله اره؟

 

غزل به سوی فرید برگشت.

– کدوم پسر؟!

 

#پارت‌نودویک

 

 

فرید قهقهه زد.

– پس میخوای بگی من اشتباه شنیدم؟

 

 

نازنین هم ناخودآگاه خنده‌اش گرفت.

– خب فرید! داشت واسه من پسره رو لقمه می‌گرفت.

 

 

فرید با خشم دست غزل را گرفت.

با نگاهی شماتت بار به نازنین نگاه کرد.

– مواظب حرفات باش بچه! اینم مثل خودت بی حیا نکن!

 

غزل بینی برچید.

– اسمم غزله… این نیستم.

 

فرید با جدیت و اخم به نازنین توپید.

– ببین اینم عین خودت پررو نمیکنی!.

 

 

دست غزل را گرفت.

– فرهام و حاضر کردی؟

 

لبش را برچید.

– فرهام و بردم پایین.. آقا دیار بغلش گرفته، بازی می‌کنه.

 

چشمهای فرید به یکباره شماتت گر شد‌.

– بچه پایین بغل یه مرد غریبه است و تو اینجا داری درمورد زیبایی های همون مرد میگی!

 

 

نازنین با خنده لبش را گزید.

– خب بریم دیگه زشته.

 

غزل دستش را از دست فرید کشید و جلو جلو رفت.

– اره بهناز خانم هم دست تنها موند.

 

پسرک چند بار پشت سرهم نفس تازه کرد و سپس، زمزمه کرد.

– غزل…

 

غزل سوالی نگاهش کرد و نازنین با شیطنت و قدم‌های سریع، سالن را ترک کرد.

 

غزل با لبخند نگاهش کرد.

– بله؟

 

چشمهایش را تنگ کرد.

– هرچی باشی و هر قراری بین ما باشه، نمیتونی با آبروی من بازی کنی و توی جمع چشمت به پسر مردم باشه! تا وقتی زن منی، مواظب رفتارت باش.

 

 

چشمهای غزل با خشم و بغض به اخم آذین شد.

– من چکار کردم که به خودتون اجازه همچین حرفی و میدین؟ من بخاطر شما که اصلا، اما بخاطر خودم حتما مواظب جایگاه و رفتارم هستم.

 

به دنبال حرفش، شتابزده دستش را کشیده و به سوی پایین بدم برداشت.

 

فرید با لبخند سری تکان داد و پس از سر و سامان دادن به موهایش، راهی طبقه پایین شد.

 

 

°•

°•°•°•°•°•°•°•°•

 

برخلاف تصورش، مهمان ها آدمهای خونگرم و خوش مشربی بودند و سریع با دیار گرم گرفت.

 

 

آخرای شب بود که غزل، فرهام را بغل گرفت و به اتاق فرهام رفت.

فرهام را روی پایش گذاشت و به آرامی شروع کرد تکان دادن پاهایش.

در همان حال، به آرامی شروع کرد دستهای سفید و نرم فرهام را نوازش کردن.

 

فرهام نق زد و غزل با خستگی در آغوشش گرفت.

– جونم کوچولوی من؟

 

#پارت‌نودودو

 

 

فرهام سرش را روی سینه‌ی غزل فشار داد و چشمهای درشتش را با بغض بست.

 

غزل بوسه روی موهای روشنش زد.

در اتاق که گشوده شد، غزل دستش را روی دهانش گذاشت.

 

فرید سری تکان داد و در حالی که نگاهش به فرهام بود، لبخند عمیقی بر لبش نشست.

 

– خوابید؟

 

غزل با سر جواب داد و بعد به آرامی فرهام را در جایش گذاشت.

– واسه چی حلقه دستت نیست؟

 

سوالی که پرسید، موجب شد که با تعجب به سوی فرید برگردد.

– بله!؟

 

فرید دستش را گرفت و به سوی خودش کشید.

– بیا اینور بچه بیدار نشه…

 

غزل سوالی و با دقت نگاهش کرد.

 

 

– بفرمایید..

 

فرید با اخم به دستش اشاره کرد.

– حلقه چرا دستت نیست؟

 

غزل لبخند زد.

– آهان… توی حموم درش آوردم، یادم رفت دستم کنم.

 

با چشمهایی اخمو سر تکان داد.

– دستت کن. امشب فرهام و بیار و پیش من بخوابید، مهمون ها میمونن. دیار اینجا می‌خوابه.

 

خواست از اتاق خارج شود، دوباره برگشت.

بدون توجه به نگاه منتظر غزل، دستش جلو رفت و یقه‌ی ماکسی غزل را بالا کشید.

– خم میشی تا نافت معلومه!

 

 

غزل نتوانست جلودار لبخندش شود و با چشم‌های نورانی و لبخندی شیطنت‌ آمیز، سر تکان داد.

– ممنون.

 

فرید بازهم نگاهش نکرده و اتاق را ترک کرد.

 

دستش را در اهوا تکان داد و به باسنش قر ریزی داد.

– ایوالله داری نازنین!

 

 

با خوشحالی به فرهام نزدیک شد و با ملایمت، پسرک را در آغوش گرفت.

بینی چین داد و بویش را عمیق به ریه فرستاد.

حق با نازنین بود، حسی که به فرهام پیدا کرده بود، چیزی فراتر از حس یک پرستار و یا حتی مادرخوانده بود!

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 138

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان دژکوب 4.4 (5)

بدون دیدگاه
خلاصه: بهراد ، مرد زخم دیده ایست که فقط به حرمت یک قسم آتش انتقام را روز به روز در سینه بیشتر و فروزان تر میکند.. سرنوشت او را تا…

دانلود رمان زئوس 3.3 (12)

بدون دیدگاه
    خلاصه : سلـیم…. مردی که یه دنیا ازش وحشت دارن و اسلحه جز لاینفک وسایل شخصیش محسوب میشه…. اون از دروغ و خیانت بیزاره و گناهکارها رو به…

دانلود رمان آن شب 4.4 (14)

بدون دیدگاه
          خلاصه: ماهین در شبی که برادرش قراره از سفرِ کاری برگرده به خونه‌اش میره تا قبل از اومدنش خونه‌شو مرتب کنه و براش آشپزی کنه،…

دانلود رمان مهکام 3.6 (9)

بدون دیدگاه
خلاصه : مهران جم سرگرد خشنی که به دلیل به قتل رسیدن نامزدش لیا؛ در پی گرفتن انتقام و رسیدن به قاتل پا به سالن زیبایی مهکام می ذاره! مهکام…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
23 روز قبل

امشب دیگه پارت نیست

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x