رمان مفت بر پارت ۵۸
#پارتدویستوهشت #p208 _بی صفت… کل حرصش تنها همین کلمه بود… ابروهای کوروش بالا میپرد…زبان درآورده بود…باید زبانش را میچید… پرتفریح نیشخند میزند: _چیه؟!… صورت می دزدد …میترسید ولی باید میگفت… اگه این
#پارتدویستوهشت #p208 _بی صفت… کل حرصش تنها همین کلمه بود… ابروهای کوروش بالا میپرد…زبان درآورده بود…باید زبانش را میچید… پرتفریح نیشخند میزند: _چیه؟!… صورت می دزدد …میترسید ولی باید میگفت… اگه این
#پارت_۴۱۶ #فصل_۳ زبونم واقعا لال شده بود. داشت دختری رو میزد که یه تیکه از وجود خودش توی بطنش بود. همون دخترکی که این اواخر با همون عطر سردش اروم میگرفت و
#پارتصدوبیست فرید دوباره قهقهه زد. – خستم پاشو با نازی برید بخرید. بهش زنگ بزنم؟ غزل بینی بالا کشید. – خیلی زشت میشه آخه! میگن دختره واسه شکلات گریه میکنه! فرید شانه بالا انداخت و
آخرین نگاه را از آینهی جلو به در بستهی خانهی رعنا انداخت و ادامه داد: -اما زود میرسونم خودم و… گفت و در حالی که تماس را بی خداحافظی قطع و پایش را روی پدال گاز میفشرد آینه ی
با طبقی که دستم بود توی اتوبوس کنار بقیه نشستم و از پنجره به توماجی نگاه کردم که همراه بقیه ی مردا از خونه بیرون اومد. سوار ماشین شد و دنبال اتوبوس راه افتاد. صدای آهنگ شاد و دست
آوش نگاه دوخته بود به هاله … هاله ی زیبا ، آروم ، با وقار … حالا چقدر پیر و بیمار به نظر می رسید ! … – عمداً سقط می کردی بچه هاتو … سه
نمی خواستم بهش امید ببندم. فقط نگاهش کردم. با بغض گفت: – بگو دوستم داری! بگو رویین! دوتا کلمست ولی بعدش معجزه میشه… تلخ خندیدم … بعدش معجزه می شد؟ این وضع تغییر می
#پارت_۴۱۳ #فصل_۳ لبخندم وسط اون همه حال بد،اون همه تشنج ،اون همه وحشت کش اومد. به طفلم قول داده بودم همون شب به باباش بگم که داره میاد. اما وقتی به موهام چنگ زد درد
با چشمهایش ملتمسش نگاهم کرد. – هیییش… توروخدا آروم. الان همه رو بیدار میکنی. آخ… نفسهایش از درد تند شده بود و قلب من هم از ترس بیامان میتپید. دست زیر بازوی درشت و تنومندش انداختم
دخترک ماند اما حق با پاشا بود. خطر در کمین بود اما دلش که می پوسید. بغض کرده ازش جدا شد. -ولی دلم که می پوسه اینجا…؟! پاشا خم شد و لب های برچیده اش را بوسید. اخمی
🍁 رمان 🍁 خلاصه : 5 دختر مدلینگ 5 پسر در نقش خریدار دخترایی که نقش مدلینگو دارن ماموریتی که سرنوشته هر 10 نفرو تغییر میده چه ماموریتی ؟ چه سرنوشتی در انتطارشونه ؟ نقش این 10 نفر تو ماموریت
هامرز جلوتر میکشه و در اتاق دکتری به نام حسین زاده می ایستیم و رو به منشی پشت میز میگه.. _بریم داخل؟ شماره ما رد شده. مرد بی حوصله و خسته نگاهشو رومون تاب میده.. _دیر کردین یکی
خلاصه: پدر امیر و پدر بی تا، دوستان قدیمی و صمیمی هستن.. امیر ازدواج ناموفقی رو پشت سر گذاشته و حاضر به ازدواج دوباره نیست، اما پدرش شرط واگذاری مدیریت شرکتش رو به امیر، ازدواج با بی تا گذاشته.. بی تا ناگزیر به ازدواجه چون پدرش بیماره و درآمدشون ناچیز.. در دوران عقد امیر و بی تا، پدر بی تا میمیره و بی تا ازدواج رو بهم میزنه.. حالا
خلاصه: تمام اتفاقات از یک قسم شروع شد! از قسمی که زیر بیرق سیاه امام حسین در ماه محرم خورده شد! اتفاقاتی که در یک محلهی برو بیا و برای دختر آخر و تهتغاریه آ سِد حسین افتاد… فتانه دختری که سه سال تمام به پای پسری به اسم شاهد ماند تا بلکه پسره شر و دزد محله سر به راه شده و جواب خواستگاریاش مثبت شود اما…
خلاصه: دُرنا که مادرش رو از دست داده و مستقل از پدرش زندگی میکنه، پیامهای ترسناکی دریافت میکنه.. از نقاشی کُشتن یک دختر تا عکس خصوصی خودش توی آپارتمانش.. دُرنا تک فرزند پدر و مادریه که دیر بچه دار شدن و جزء البرز که دوست خانوادگیش هست همدمی نداره.. منشاء این وحشت گذشته ایه که دُرنا با یادآوریش باید از گروه خبیث بگه که …….
خلاصه: باده خام حرفهای عاشقانه یاسین پسرخاله و نشان کردهاش میشود و در مستی از دنیای دخترانگی وداع میکند. در شب جشن تولد ۱۶سالگی باده که قرار بود جشن بله برونش هم باشد، یاسین نیامد و باده ماند با دنیایی از ترس و اضطراب.
خلاصه: با قدم هایی لرزان و خسته؛ تلوتلو خوران از پله ها بالا رفت و دستگیره را پایین کشید و داخل شد. او زنی که روی تخت با لباس خوابی که بود و نبودش هیچ فرقی نداشت را میپرستید. با تیرکشیدن شقیقهاش،انگشتانش را به پیشانیاش فشرد و قدم به قدم نزدیک تخت شد. لباس کاریاش را از تنش درآورد و چهار دست و پا روی تخت خزید. موهای کوتاه همسرش
دانلود رمان پروانه ام به صورت pdf کامل نویسـنده: صدف_ز خلاصه : با قتل مشکوک “سیاوش امیر افشار” ، برادر کوچکترش “آوش” به ایران فرا خونده میشه برای تصرف و کنترل همه چیز … حتی بیوهی جوان و حاملهی برادرش …