رمان از کفر من تا دین تو پارت276

4.6
(76)

 

خاتون عصبی از پیچوندن های سروش میتوپه..

_منو مسخره کردی!؟…

سروش چشمای خسته اش و با دو انگشت میماله و مظلومانه لب میزنه..

_نه والا.. من غلط بکنم. یهو دلم یکم نازکشی خواست.

 

چهره و لحنش صداقت و فریاد میزدن.. مطمئنا خاتون هم درک کرد و بیشتر از من احساس عطوفتش گل کرد و به نگاه بسنده نکرده دستش و بند سر سروش میکنه و میکشش پایین تا بتونه صورتش و ببوسه.

_پسره ی لوس.. خوب نیست آدم به داداشش حسودی کنه.

_آخییییش توجه خونم کشیده بود پایین..بعد اینم اسم اون مرتیکه ابوالهول گوشت تلخ و پیشم بیاری رابطمونو کات میکنم.. وسلام

 

پوف… حالا که میدونه بی‌صبرانه منتظر خبری از هامرز و کارخونه ایم لوس بازیش گل کرد.

نگاهش مستقیم منو نشونه میگیره و بدجنسانه چشمکی تحویلم میده.

_تو نمیخوای توجه ای بوسی بغلی ماچی!.. هیچی؟

 

واکنشی که ازم نمیبینه صورتش و چین داده ادامه میده.

_کِنس بدبخت.. خب ابراز احساسات بسه حالا میخوام چاییم و بخورم.

_کارخونه چقدر….

_هییییس… اول چایی..

 

بزله گوییش هم نمیتونه واکنشی به لب های ثابت و فشرده ام بده و به اجبار مشغول تماشای چای و شیرینی خوردنش میشیم و این فنجون مگه ته نداشت که یک ساعته داره سر میکشش.

_بسه بچه ادا اطوارت و بزار کنار بگو ببینم چه خبره.. هامرز کجاست؟ کارخونه چقدر خسارت دیده! آخه اصلا چه جوری یهو آتیش گرفته؟

 

سروش جدی شده و با نفس عمیقی شروع به صحبت میکنه.

_صبحی که از مسافرت رسیدیم خبر رسید قبل طلوع خورشید یه قسمت از انبار کارخونه مازندران آتیش گرفته و تا سرایدار و نگهبان بفهمن یه تیکه کامل سوخته و تا آتش نشانی بفهمه یه تیکه دیگه و همینجور تیکه تیکه تقریبا نصف انبار رفت رو هوا و به لطف حول قوه الهی نصفش برامون مونده اونم با بوی دودی که پارچه ها گرفتن حالا حالا ها قابل استفاده نیست.

 

با عذاب وجدان و ناراحتی چشم روی هم میزارم و ثانیه ای بعد با صدای برخورد سیلی مانندی چشم باز میکنم و خاتون صورتش و هدف چهار انگشتش قرار داده بود.

_خدا مرگم بده… خیلی سوخته؟ من فکر کردم داری شوخی میکنی بچه! آخه سر چی! نگفتن از چی بوده؟ ای وای من..

این چند روزه درگیر همین بودین؟ هامرز کجا مونده! چقدر خسارت دیدین؟ بیمه که داشتین..! نداشتین؟

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 76

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان عسل تلخ

خلاصه: شرح حال زنی است که پس از ازدواجی ناموفق براثر سهلانگاری به زندان میافتد و از تنها فرزند خود دور میماند. او وقتی…
رمان کامل

دانلود رمان بومرنگ

خلاصه: سبا بعد از فوت پدر و مادرش هم‌خانه خانواده برادرش می‌شود اما چند سال بعد، به دنبال راه چاره‌ای برای مشکلات زندگی‌اش؛ تصمیم…
رمان کامل

دانلود رمان بهار خزان

  خلاصه : امیرارسلان به خاطر کینه از خانواده ای، دختر خانواده رو اسیر خودش میکنه تا انتقام بگیره ولی متوجه میشه بهار دختر…
رمان کامل

دانلود رمان قلب سوخته

      خلاصه: کاوه پسر سرد و مغروری که توی حادثه‌ی آتیش سوزی، دختر عموش رو که چهارده‌سال از خودش کوچیکتره نجات میده،…
رمان کامل

دانلود رمان کنعان

خلاصه : داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x