رمان ترنم پارت 16

3.9
(15)

در حال مرگ هم باشم دیگه به بابا زنگ نمیزنم .
این بود محبت و عشق پدری ؟ این بود ارزش من برای بابا ؟
با صدای زنگ موبایلم به خودم اومدم و شماره سام رو روی صفحه گوشیم
دیدم

این بود محبت و عشق پدری ؟ این بود ارزش من برای بابا ؟
با صدای زنگ موبایلم به خودم اومدم و شماره سام رو روی صفحه گوشیم
دیدم
همه مشکلات من از سام شروع شد
با عصبانیت موبایلو برداشتم و تقریبا داد زدم
– چیه ؟ چرا دست از سرم بر نمیداری ؟ دیگه چه دروغی مونده بگی ؟
بلند پشت گوشی خندید و گفت
– به به ترنم خانم … چه عصبانی … این روتو نشونم نداده بودی …
– من چه آزاری داشتم برات که باهام این کارو کردی؟
– هنوز کاری نکردم که عزیزم … منتظر من باید باشی … چنان درسی بهت
بدم که تا عمر داری یادت نره با کی در افتادی .
– من با تو …
هنوز جمله ام تموم نشده بود که قطع کرد
الان تهدیدم کرد ؟
اما چرا ؟ من واقعا چکار داشتم باهاش .
یهو یاد حرف امیر افتادم که گفت جواب سام رو نده .
کلافه ولو شدم رو صندلی . عجب همه چی بهم ریخته بود
حس کردم خونه سرد تر شده . یا شاید من داشتم باز ضعف میکردم .
از ترس اینکه باز از حال برم بلند شدم تا چیزی بخورم …
سام :::::::::::
دیشب ترنم رو من گوشیشو خاموش کرد و این اعصابمو داغون تر کرد .
گوشی رو قطع کردمو پرت کردم رو صندلی
بیشنر گاز دادم تا برسم رستوران .
امیر خوب از نبود من سو استفاده کرده بود .
با وکیلم تو رستوران قرار داشتم تا حساب هارو چک کنیم .
باید میدیدم خبری ازجای خونه ترنم برام پیدا کرده یا نه
فقط اگه بابا بهم آمار میداد … الان جلو در خونه اش بودم .
اما میدونستم اگه اصرار کنم فقط حساس تر میشن .
رسیدم رستوران و ماشینو پارک کردم
ماشین امیر هم اونجا بود .
پس زودتر از من اومده بود که حساباشو ماست مالی کنه
اما از دست من نمیتونی در بری امیر . هم تو هم ترنم … سوژه های جدید من
بودیم برای ادب شدن
رفتم داخلو بدون در زدن وارد اتاق مدیریت شدم

امیر پشت میز نشسته بود و داشت با تلفن صحبت میکرد
نشستم رو مبل وپاهامو رو هم انداختم که امیر تلفنو قطع کرد و گفت
– من یه پیشنهادی دارم سام … بهتر نیست وکیل هامون با هم صحبت کنن…
– نه … من دوست دارم خودمون هم باشیم. دیگه اینبار نمیخوام دور باشم
تکیه داد به صندلیشو گفت
– اما اگه یه بار دیگه مثل دیشب بخوای رفتار کنی … من جور دیگه برخورد
میکنم
بلند حندیدمو با تمسخر گفتم
– چطور مثلا
– خیلی راحت … از راه قانونی …
ابروهامو بالا انداختم و گفتم
– منو تهدید میکنی ؟
– فعلا این توئی که داری منو تهدید میکنی … بهتره اینو بدونی سام . من همه
حساب هام مشخصه … هیچ نگرانی از چیزی ندارم که بخوام بخاطرش از تو
بترسم یا تهدیدت کنم . پس حدود خودتو بدون
– میدونم … میدونم … تو از قبل آماده این اتفاقات بودی
امیر تو سکوت فقط بهم نگاه کرد که در اتاقو زدن
منشی وارد شد و گفت وکیلم اومده
بلند شدمو رو به امیر گفتم
– بگو وکیلت یکساعت دیگه بیاد اینجا … با هم صحبت کنیم
اینو گفتمو زدم بیرون . باید اول با وکیلم خصوصی صحبت میکردم
امیر ::::::::::
سام دردسر بود .
یه دردسر بزرگ …
چون حرف آحساب تو سرش نمیرفت.
نفس عمیق کشیدمو خواستم به وکیلم زنگ بزنم که موبایلم زنگ خورد
با دیدن ام الناز رو گوشیم چند لحظه فقط به صفحه گوشی خیره شدم
الناز معمولا به من زنگ نمیزد . اما عجیب بود حالا زنگ زده
اونم درست بعد از دیشب که حرفش زده شد
رد تماس کردم چون واقعا حوصله اونو نداشتم
چند لحظه نگذشت که مسیج داد و گفت
– خیلی مهمه امیر . جواب بده … مربوط به خودته

چند لحظه نگذشت که مسیج داد و گفت
– خیلی مهمه امیر . جواب بده … مربوط به خودته
اصلا حوصله الناز رو نداشتم .
دیدن سام اعصابمو بهم ریخته بود
ترجیح میدادم اگه وقتی قراره خارج از کار صرف کنم زنگ بزنم به ترنم ببینم
در چه حاله
نفهمیدم چطوری شماره ترنم رو گرفتم
من فقط یه لحظه بهش فکر کردم
اما وقتی به خودم اومدم که گوشیو جواب داده بود و صداش تو سرم پیچید
– امیر …
سریع گفتم
– سلام … بابات اومده ؟
– اومد و رفت
به ساعت نگاه کردم
دو ساعت نکشیده بود . فکر کردم اومده کارای خونه ترنم رو انجام بده
دیگه نپرسیدم پکیج رو براش درست کرد یا نه
چون تو این مدل مسلما نمیتونسته درست کنه
برای همین فقط پرسیدم
– رو به راهی ؟
– نه خیلی … یه اشتباهی کردم
لعنتی . امروز فقط انگار خبربد قرار بود بهم برسه .
– چکار کردی ؟
– سام زنگ زد … عصبی بودم جوابشو دادم
مکث کردم . قرار بود جواب نده . با عصبانیت گفتم
– اینبار هم به حرفم گوش ندادی ترنم … واقعا نمیفهمم چرا نمیخوای بذاری
کمکت کنم
– میدونم اشتباه کردم … حق با تو بود … زنگ زد فقط تهدید کرد … اما من
میخواستم بگم من که کاریش ندارم دست از سرم برداره.
– انتظار نداشتی که اونم بگه چشم
اینبار ترنم سکوت کرد و من گفتم
– باشه … غروب میام صحبت میکنیم . تا غروب لطفا … لطفا … نه بیرون
برو و نه به تلفن سام جواب بده و نه هیچکدوم از وسایلتو جا به جا کن . میشه
اینبار به حرفم گوش کنی ترنم
مکث کرد اما بلاخره گفت چشم و من گوشیو بدون حرف دیگه قطع کردم .
حالا که چیزی از اعصاب برام باقی نمونده بود . بهتر بود به الناز هم زنگ
میزدم تا ترکیب امروزم کامل شه

حالا که چیزی از اعصاب برام باقی نمونده بود . بهتر بود به الناز هم زنگ
میزدم تا ترکیب امروزم کامل شه
با این فکر شماره الناز رو گرفتم
انگار منتظر نشسته بود با زنگ اول نگران جواب داد و گفت
– سلام امیر … باید ببینمت
– خیلی سرم شلوغه الناز … کار مهمت این بود ؟
مکث کرد و آروم گفت
– خیلی مهمه … تلفنی نمیشه
– بگو … همه چی تلفنی میشه …
دوباره مکث کرد و اینبار با تردید گفت
– راستش … شاید هیچی نباشه … اما خب … من نگرانم … میدونی آخه …
من پریودم عقب افتاده …
سریع جواب دادم
– یادت که نرفته ما رابطمون چطوری بود ؟ کسی اینجوری باردار نمیشه
نگران گفت
– میدونم … اما خب پس چرا عقب افتاده … الان ده روز شده …
نگفتم شاید کار کس دیگه ای باشه .
من میدونستم الناز بین این قرار هامون خیلی هم بی کار نیست .
جدا از اینکه خبرش بهم رسیده بود … الناز هم کسی نبود که بیکار باشه و بهم
زنگ نزنه .
رابطه ما دو سر برنده بود .
به هم کاری نداشتیم و وقتی نیازی بود … همو میدیدیم… برای همین هم
طولانی شده بود .
هم آزادی هم رابطه …
اما گفتن اینکه شاید از کس دیگه ای حامله شده باشی در شان من نبود . برای
همین گفتم

– برو آزمایش بده خب … اگه جدا حامله باشی بعد راجبش فکر میکنیم … که
امیدوارم نباشی … چون اونوقت نمیتونم فکر خوبی کنم … میدونی که …
با همین جمله ام میدونستم متوجه منظورم شد . آروم گفت
– باشه … امروز میرم آزمایش میدم … اما امیر …
– میشنوم …
– من با کسی جز تو نبودم …
مکث کوتاهی کردم و گفتم
– جای نگرانی نیست … این روزا آزمایش دی ان ای خیلی کارو راحت کرده .
آره آرومی گفت و خداحافظی کرد . درسته از خودم مطمئن بودم .
اما ترجیح میدادم درگیر حاشیه و دردسر نشم . اونم الان … وقتی درگیر سام
و ترنم بودم .

منشیم در زد . وارد اتاقم شد و گفت
– وکیلتون اومدن
– خوبه بگو بیان تو
با این حرفم از اتاق بیرون رفت و منم سعی کردم ذهنمو از بقیه ماجرا ها
خالی کنم
این قضیه سام اول از همه باید حل می شد ….
ترنم ::::::::::
امیر حسابی عصبانی شده بود
نمیدونستم چرا .
چرا براش انقدر مهم بود که من جواب سام رو دادم
هرچند خودمم پشیمون بودم که چرا جواب دادم .
اما رفتار امیر رو درک نمیکردم
یه جور نگرانی عجیب داشت که باعث میشد فکر کنم که من براش …
سریع سرمو تکون دادم
نه … نه ترنم … خیال بافی نکن … تا چیزی به زبون نیاورده … از رفتار
هاش خیال بافی نکن …
با این فکر دراز کشیدم رو تختم
اما بوسه دیشب و بوسه صبح چی ؟
دو حالت مگه بیشتر داره ؟
یا براش من یه دختر احمقم که میتونه استفاده کنه و لذت ببره …
یا … حالت خوب ماجرا … حسی به من داره …
چشم هامو بستم و رفتارشو دوباره مرور کردم …
یه لحظه مطمئن میشدم بهم حس داره
یه لحظه دو دل میشدم
یه لحظه از خودم متنفر میشدم چرا اصلا گذاشتم بهم دست بزنه…
هر چند شروع کننده همه اینا خودم بودم که دیشب رفتم خونه اش …
دیگه داشتم دیوونه میشدم
بلند شدم تا با درست کردن نهار و بعد هم کارای تابلو هام خودمو سر گرم کنم
.
شب که امیر اومد باهاش رو راست صحبت میکنم
باید تکلیف خودمو بدونم . چرا انقدر بهم توجه داره ؟
اه فکر کرده میتونه با من خوشبگذرونهدر اشتباهه
این فکرهای من و حرف های امیر به هم نمیخوند
اما کافیه چند ساعت تنها بشی تا مغزت برات منطق جدید رو کنه .
در یخچالو بار کردم تا ببینم با همین دارائی ها چی میتونم درست کنم که یاد
کیسه الهام افتادم
در یخچالو بار کردم تا ببینم با همین دارائی ها چی میتونم درستکنم که یاد
کیسه الهام افتادم
هرچند دوست نداشتم به چیزی که اون دروغگو فرستاده دست بزنم
اما رو اوپن بودو مجبور بودم بلاخره یه نگاه بهش بندازم
بازش کردم و با دیدن ظرف های ادویه قدیمی خونه و یه سری وسیله قدیمی
آشپزخونه هم حرصم گرفت و هم دلم گرفت
درسته رابطه خوب یبا الهام نداشتم
اما بلاخره کاری هم باهاش نداشتم دیگه
اما انگار اون کلا از من خوشش نمی اومد
در حالی که بابا اول پدر من بود . بعد شوهر اون شد
با این فکر یهو یاد حرف امیر افتادم
من هیچوقت اینجوری فکر نمیکردم
این فکر و اعتقادم تحت تاثیر حرف های امیر بود
شاید اگه دو ماه پیش بود اینجوری فکر نمی کردم
اما الان از بابا خیلی ناراحت بودم و به خودم حق میدادم که ناراحت باشم
بهم تهمت زده بودن … چیزی که حق من نبود
نایلنو همونجوری برداشتم و بردم سمت در
ترجیح میدم این چیزا نداشته باشم تا اینجوری کهنه های خونه رو برام بفرسته

امیر :::::::::
به ساعت نگاه کردم
نزدیک شیش بود
اول خواستیم چهارتائی صحبت کنیم . منو سام و وکیل هامون
اما بعد از اینکه سام به من و وکیلم پرید دیدیم بی فایده
اصلا انگار نمیخواست بفهمه حرف ها و رفتارش بچه گانه و بی دلیل و منطقه
آخر به زور وکیلش بیرون رفت قرار شد فردا وکیل ها با تمام مدارک با هم
صحبت کنن
اینجوری برای من هم بهتر بود
اگه روز عادی بود تا ده شب میموندم شرکت تا وقت حروم شده امروز رو
جبران کنم
اما باید میرفتم پکیج ترنم رو درست میکردم
کیف و کتم رو برداشتم تا برم بیرون که الناز زنگ زد
الان واقعا حوصله اش رو نداشتم
رد تماس کردم و از شرکت زدم بیرون
اما الناز دوباره زنگ زد و من باز هم رد تماس زدم
ماشینو روشن کردم و به سمت خونه راه افتادم .

الناز برای بار سوم تماس گرفت
میتونستم جوابشو بدم . اما بدم می اومد وقتی رد تماس میکنم کسی سمج میشه
اگه بخوام جواب بدم همون زنگ اول جواب میدم .
پس وقتی جواب ندادم یعنی دست بردار و بعدا زنگ بزن
نمیدونم چرا الناز اینو نمیفهمید
برای همین دوباره تماسشو رد کردم و مسیج مربوط به در حال رانندگی هستم
رو براش فرستادم
گوشیو انداختم رو صندلی و سرعتمو بیشتر کردم
ذهنم درگیر جدا کردن حساب کتاب های شرکت بود
اما ترنم همش تو سرم رژه میرفت
از صبح که بوسیدمش یه آتیشی تو وجودم روشن شده بود که هنوز هم خاموش
نشده بود .
اصلا نفهمیدم چطور رسیدم نزدیک خونه .
وسایل مربوط به تعمیر پکیج ترنم رو خریدمو ماشینو بردم تو پارکینگ .
اول رفتم خونه خودم تا لباس عوض کنم …
ترنم ::::::::::
یه تابلو جدید شروع کرده بودم و خوشبختانه حسابی غرق کار شده بودم که
زنگ واحدمو زدن
قلبم یهو ریخت و به ساعت نگاه کردم
هشت شب بود و حدس میزدم امیر باشه
کل روز تونسته بودم با تابلو خودمو سر گرم کنم
اما نمیشد از رو به رو شدن با امیر جلو گیری کیرد
همین الان هم بوسه صبح و دیشبمون تو سرم رژه میرفتن
موهامو مرتب کردم و با همون تیشرت کار بلند و رنگی که تنم بود رفتم جلو
در
از چشمی چک کردم .
امیر با لباس خونه پشت در بود .
لعنتی با دیدنش هم استرسم بیشتر میشد.
تازه میخواستم امشب باهاش جدی هم حرف بزنم !
حرف چی ؟ بگم منو بوسیدی بقیه اش چی ؟
خدایا … این چه گندی بود زدم به آرامش خودم .
نفس عمیق کشیدم و درو باز کرد
برای لحظه ای هر دو به هم نگاه کردیم که نگاه امیر افتاد به لباسم
ابروهاش بالا پرید و گفت
– داشتی کار میکردی ؟
به وسیله های تو دستش نگاه کردم و گفتم
– آره … اینارو برای پکیج خریدی؟
سر تکون داد ومن کنار ایستادم تا بیاد تو
یهو برگشت و نگاهم کردو گفت
– سلام راستی
ناخداگاه خندیدم و گفتم
– سلام خسته نباشی …
اونم لبخندی زد و گفت مرسی . مستقیم به سمت تراس رفت.
از حال خودم هنگ بودم .
صبح میخواستم با امیر دعوا کنم .
زنگ درو که زد استرس داشت منو میکشت که چکار کنم .
حالا که دیدمش مثل یه دختر بچه احمق عاشق ذوق کرده بودم .
آدم باش ترنم . سنگین باش. نفس عمیق کشیدم تا آروم شم
اما عطر مردونه امیر حالمو بدتر کرد و دلم بیشتر از قبل پیچید …
این استرسی که کنار امیر داشتم هم خودش حس عجیب و دوست داشتنی بود
برام
با این فکر اخم کردم و پشت سر امیر رفتم
استرس دوست داشتنی دیگه چیه ترنم . آدم باش. آدم باش . آدم با
با صدای امیر به خودم اومدم که گفت
– گاز اصلی رو قطع میکنی
– گاز اصلی ؟ کجاست ؟
امیر با دست به شیر گاز اصلی که کنارم بود اشاره کرد و گفت
– خوبی ترنم ؟ شیر کنارته .
سریع به کنارم نگاه کردم. شیر به این بزرگی رو ندیده بودم .
سریع شیرو بستم و برگشتم سمت امیر که هنوز داشت منو نگاه میکرد
اما چیزی نگفت و کارشو ادامه داد .
شرمنده بودم از این گیجی خودم و تکیه دادم به نرده ها که امیر پرسید
– سام دیگه زنگ نزد ؟
– نه … با تو صحبت کرد ؟
امیر پشتش به من بود و من خیره به حرکاتش بودم
بازم همون حس بود . انگار یه بابا داشت وسیله خونه رو درست میکرد و از
بچه اش میپرسید مدرسه چطور بود
امیر پشتش به من بود و من خیره به حرکاتش بودم
بازم همون حس بود . انگار یه بابا داشت وسیله خونه رو درست میکرد و از
بچه اش میپرسید مدرسه چطور بود
تو همون حال گفت
– آره اومده بود رستوران… کل امروز درگیرش بودم …
– راجب من چیزی نگفت ؟
– نه … فقط راجب کار حرف زدیم … بگو دقیق به تو چی گفت وقتی زنگ زد
براش کل مکالممون رو تعریف کردم .
امیر دیگه شلنگ های رابط رو باز کرده بود
همه جرم گرفته و داغون بودن
شلنگ های داغونوانداخت تو سطل آشغال خشک هام رو تراس و گفت
– داغون تر از اونی بود که انتظار داشتم خدا کنه حالا نشتی نده
به ساعت تو اتاق نگاه کردم و گفتم
– بیا استراحت کن . عدس پلو درست کرده بودم گرم کنم برای شام بخوریم
امیر سوالی و با تعجب به من نگاه کرد
با تردید گفتم
– چیه ؟ عدس پلو دوست نداری ؟
با تاسف سر تکون داد و خندید
– ترنم گاز بسته است دختر . نکنه میخوای بخاطر گرم کردن عدس پلو کل
ساختمونو ببری تو هوا ؟
با این حرفش تازه متوجه سوتیم شدم
لبمو گاز گرفتم و چشم هامو بستم
خدایا چرا مغزم پیش امیر از کار می افته .
من هیچوقت تو زندگیم انقدر احمق نبودم
امیر تو گلو خندید و گفت
– فکر کنم خودت خیلی گرسنته . بیا بریم تو شام سفارش بدیم بعد میام بقیه رو
درست میکنم
نگاهش کردم که با لبخند شیطونی رو لبش رفت داخل
کاش میشد سرمو بکوبم به دیوار . پشت سر امیر رفتم تو
خودش به سمت سرویس رفت و منم تلفنو برداشتم
اما هیچ ایده ای نداشتم به کجا زنگ بزنم
نشستم رو کاناپه و توگوشیم سرچ کردم چه رستوران هایی این اطراف هست
که امیر کنار گوشم گفت
– نمیخواد …

نشستم رو کاناپه و توگوشیم سرچ کردم چه رستوران هایی این اطراف هست
که امیر کنار گوشم گفت
– نمیخواد …
از گرمای نفسش کنار گوشم جا خوردم و گوشی از دستم افتاد روپام
امیر از کنارم خم شد و گوشیو از روپام برداشت
با این حرکتش گرمای بدنش از رو تنم رد شد و ناخداگا نفسمو تو سینه حبص
کردم
چیکار داره میکنه ؟
چکار دارم میکنم ؟
نفس گرفتم که امیر اومد کنارم نشست اما نه خیلی دور … نه خیلی نزدیک .
گوشیمو به سمتم گرفت و گفت
– اینجا فقط یه رستوران خوب داره که غذارو گرم میرسونه . بذار منو بهت
بدم امتحان کنی
سعی کردم مثل احمق ها رفتار نکنم
باشه ای گفتم و گوشیمو گذاشتم کنارم
اما نمیدونم چرا حس میکردم رفتارم و حتی نفس کشیدنم هم احمقانه است .
امیر منو از تو گوشیش بهم نشون داد .
رستوران نبود. در واقع تهیه غذا بود . امیر گفت
– من کلا با فست فود حال نمیکنم … اما اگه اینارو دوست نداری یه رستوران
دیگه هم …
نذاشتم ادامه بده و گفتم
– خوبن … من هوس آش کردم . آش رشته .
امیر خندید و گفت
– اتفاقا آش های خوشمزه ای داره . بده گوشیو من سفارش بدم .
گوشی تلفن خونه رو بهش دادم و خودش زنگ زد و سفارش داد.
وقتی برای خودش کوبیده سفارش داد خنده ام گرفت .
واقعا شبیه بابا هاست … شام کوبیده ؟ خیلی انتخاب مردونه ای بود .
تو افکارم بودم که امیر برام شماره اشتراک هم گرفتو شماره رستورانو برام
سیو کرد و گفت
– یه منو کامل برات میاره تو خونه نگه دار .
– مرسی … چقدر دیگه میرسه ؟
– یه ربع … نهایت بیست دقیقه … سر خیابونمونه دقیقا
– چه خوب که …
جمله ام با زنگ گوشی امیر قطع شد .
ناخداگاه چشمم افتاد رو گوشیش .
اسم الناز رو گوشیش اومده بود.
گوشیو به سمتش گرفتم و نگاهش کردم .
اما اون نگاهم نکرد و گوشیو برداشت
بلند شد وگفت
– میشه برم تو اتاق ؟
– آره … آره … راحت باش …
نمیدونم من چرا هول کرده بودم
امیر تماسو وصل کردو برام سر تکون داد و رفت سمت اتاق خواب ها
دیشب امیر گفت الناز دوست دخترش نیست …
اگه نیست … اونوقت … نسبتشون چیه ؟
که امیر رفت تو اتاق خصوصی حرف بزنه .
اصلا نسبت تو با امیر چیه ؟ شاید اونم مثل منه . شاید امیر کلی دختر مثل من
دور و برش داره ؟
سرمو به پشتی کاناپه تکیه دادم .
فکر و خیال جواب نمیده . باید باهاش حرف بزنم
اما چی باید بگم … چی بگم که باز بر نگرده منو زیر سوال ببره .
چی بگم که احمق جلوه نکنم
تو این افکار بودم که امیر برگشت
رفت سمت در تراس و گفت
– یه دستمال قدیمی داری من حرم لوله هارو تمیز کنم تا شام برسه ؟
– آره … الان میدم بهت
بلند شدمو یکی از دستمال های تمیزم که مال نقاشی بود رو براش بردم
نگاهی بهش انداخت و گفت
– به کارت نمیاد؟ سفیده حیفه .
– از این زیاد دارم برای کارم . تا دلت بخواد
سری تکون داد و مشغول شد .
دنبال یه جمله مناسب بودم که حرفو شروع کنم .
اما با صدای آیفون برگشتم تو خونه . شام رسیده بود .
فوری کیف پولمو برداشتم و شالمو از رو جا لباسی گرفتم
تیشرت تنم به اندازه یه تونیک بزرگ و گشاد بود.
شالو انداختم سرم و در واحدو باز کردم
در آسانسور باز شد و پیک شام با یه دختر مو مشکی اما شیک وارد طبقه ما
شدن .

پیک اومد سمت واحد من و اون دختر رفت سمت واحد امیر …
شروع به زدن زنگ واحد امیر کرد.

خیره بهش بودم که پیک گفت
– کارت میکشین یا نقد میذین
سریع گفتم
– کارت میکشم …
اما نگاهم رو اون دختر بود
کلافه پشت سر هم زنگ واحد امیر رو میزد
کارتو دادم به پیک و شام رو گرفتم گذاشتم رو جا کفشی کنارم
برگشتم تو و به امیر نگاه کردم که رو تراس بود
صداش کردم
– امیر …
اما صدامو نشنید …
با صدای من اون دختر برگشت سمت ما …
اما خودمو عقب کشیدم که منو نبینه
دوباره زنگ در امیر رو زد و بلند گفت
– ماشینتو دیدم تو پارکینگ امیر … درو باز کن …
شوکه بودم از رفتارش … کی بود… چی شده بود ؟
دوباره برگشتم داخل و به امیر نگاه کردم . میترسیدم بگم امیر اینجاست و امیر
نخواد اون دخترو ببینه .
نمیدونستم رفتار درست چیه …
پیک ازم رمز کارتمو پرسید .
بهش گفتم و رسید داد .
تشکر کردمو داشت میرفت که امیر از پشت سرم گفت
– منو کامل رو هم آوردین ؟
پیک استاد و گفت
– بله … خدمت شما
اما نگاه من به اون دختر بود که شوکه برگشت سمت ما و با اخم به امیر نگاه
کرد
آروم یه قدم عقب رفتم تا دیده نشم
اما دیر بود
چون با عصبانیت اومد سمت ما و شاکی گفت
– امیر … تو اینجائی؟

با عصبانیت اومد سمت ما و شاکی گفت
– امیر … تو اینجائی؟
امیر خیلی ریلکس منو رو از پیک گرفت و تشکر کرد .
نگاهی به من کرد و گفت

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 15

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
S.rajaee
S.rajaee
3 سال قبل

واییی خدااا یعنیی الان الناز بارداره واییی چقدر پدر ترنم بیشعوره

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x