رمان ترنم پارت 3

4.3
(16)

 

دوباره کلافه شدم . دختره بی شعور بدجور آبرومو پیش همه برده بود.
اما ترنم فرصت خوبی بود برای جبران همه چی
البته اگه میتونستم خودمو کنترل کنم

ترنم فرصت خوبی بود برای جبران همه چی
البته اگه میتونستم خودمو کنترل کنم
چهره ترنم تو خاطرم نقش بست
لبخند ناخداگاه رو لبم نشست
کی فکرشو میکرد بری خواستگاری سنتی و چنین لعبتی رو رو کنن
ترنم :::::::::
صبح مثل همیشه 8 بیدار شدم
الهام همیشه 8 میرفت باشگاه ، بعد هم میرفت خونه مادرش یا با دوستاش
بیرون و غروب قبل اومدن بابا میومد و شام درست میکرد
رمان ترنم نویسنده: ترنم ، پرستو
تو این سه سال جز روز های تعطیل و موارد انگشت شمار که الهام مریض
بود و میموند تا استراحت کنه !
هیچوقت یادم نمی اومد که الهام ظهر خونه باشه و با هم نها بخوریم !
اما از این شرایط من راضی بودم
صبحانه مختصری میخوردم و نها هم معمولا میوه یا یه غذای سبک
از بعد فوت مامان به اینجور غذا خوردن عادت کرده بودم
هرچند آشپزی رو دوست داشتم و همیشه شب ها برای بابا و خودم شام درست
میکردم
اما غذا خوردن تنهایی رو دوست نداشتم
تازه وارد کارگاه شدم که صدای زنگ تلفن خونه بلند شد
با بی حوصلگی برگشتم بالا و جواب دادم
بابا بود و گفت ساعت 6 آماده باشم سام میاد دنبالم
همین لحظه زنگ مسیج گوشیم هم بلند شد
چشمی گفتم و گوشیمو چک کردم
مسیج سام بود که همونو گفته بود
دیشب که بهش جواب نداده بودم
حس کردم بی ادبیه اینم جواب ندارم برای همین نوشتم
رمان ترنم نویسنده: ترنم ، پرستو
– سلام … مرسی … میبینمتون
خیلی زود پیام داد
– انقدر رسمی حرف نزن ترنم
ابروهام پرید بالا !
این چه زود خودمونی میشد .

جوابی ندادم و برگشتم کارگاه
تا غروب اصلا نفهمیدم دارم چکار میکنم
تو ذهنم همش این بود که سام امشب چه برخوردی داره
یاد اون لبخند هاش می افتادم و خنده ام میگرفت
بلاخره 5 برگشتم بالا تا حاضر شم .
گوشیم تو گارگاه خوب آنتن نمیداد برای همین وقتی برگشتم بالا تازه صدای
مسیجش پشت سر هم اومد
سه تا مسیج از سام بود
اولی گفته بود چه جور رستورانی دوست داری
دومی پرسید لباس چه رنگی می پوشی که ست کنیم !
به خودم تو آینه نگاه کردم
نه جدا این بشر یکم زیادی عجله داشت
مسیج سومش رو باز کردم که نوشته بود
– چرا جواب نمیدی ناراحت شدی ؟
خنده ام گرفته بود . براش نوشتم
– ببخشید کارگاه بودم آنتن نداشتم . فرقی نداره هر جایی شما میکین بریم .
جواب سوال بعدیشو هم ندادمو آماده شدم
دوباره پیام اومد
رمان ترنم نویسنده: ترنم ، پرستو
– اوکی 6 میبینمت
– مرسی
مرسی جواب خوبی نبود . اما چیز دیگه به ذهنم نرسید .
بلاخره 6 شد سام پیام داد جلوی دره .
از خونه زدم بیرون و به اطراف نگاه کردم .
به هوندای مشکی شیشه دودی با یه 206 سفید شیشه دودی تو کوچه بودن
باید میپرسیدم ماشینش چیه ! چون گفته بود با باباش کار نمیکنه و مستقله حدس
زدم 206 ببیشتر میاد اما تا خواستم به سمت اون برم هوندا چراغ داد و بوق
زد
خدایا چقدر حس بدی بود !
سام از هوندا پیاده شد و سوالی دستشو به گرفت و گفت
-کجا داری میری ؟
خنده ام رو خوردم و رفتم سمتش . سلام کردم و گفتم
– فکر کردم اونجائین
ابروهاشو بالا انداخت اما چیزی نگفت و اشاره کرد سوار شم
نشستیم و راه افتاد .
رمان ترنم نویسنده: ترنم ، پرستو
با سکوت مشکلی نداشتم برای همین حرفی نزدم تا بلاخره خودش گفت
– همیشه انقدر ساکتی ؟
قبل از اینکه من چیزی بگم خودش گفت
– قبلا دوست پسر داشتی ؟

از سوالش سوپرایز شدم و برگشتم سمتش
همون لبخند بزرگشو تحویلم داد و گفت
– با من راحت باش ! این دوره و زمونه دیگه اگه کسی دوست پسر نداشته
باشه عجیبه !
– چرا عجیبه ؟
خندید و گفت
رمان ترنم نویسنده: ترنم ، پرستو
– یعنی میخوای بگی تا حالا نداشی ؟
نفسمو خسته بیرون دادمو برگشتم سمت پنجره
سام ::::::::
یکم منتظر موندم ترنم جواب سوالمو بده !
اما انگار نه انگار .
نمیدونستم الان ناراحت شده یا قهر کرده یا هیچکدوم یا هر دو
دوباره گفتم
– جوابمو نمیدی ؟
– شما الان جواب سوالتونو میدونین .
لب هامو به هم فشار دادم و منم سکوت کردم !
این دیگه چه جور آدمی بود … میخواستم بگم آره دیگه الان میدونم کسی با این
اخلاقت عمرا باهات دوست بشه !
اما هنوز زود بود برای این برخورد
دیگه تا برسیم رستوران حرف نزدم
اونم حرف نزد !
احمق نبودم که باور کنم ! پولدار باشی ! خوشگل باشی ! دوست پسر نداشته
باشی؟!
رمان ترنم نویسنده: ترنم ، پرستو
شاید ترنم نرفته باشه سمت کسی ! اما مگه میشه هیچ پسری نیومده باشه سمتش
!
مگه اینکه کل عمرش از تو اون خونه بیرون نیومده باشه
پارک کردم و هر دو پیاده شدیم
در رو براش باز کردم تا وارد شه .
تشکر کرد و رفت تو ! تیپش کاملا هنری بود و انگار داد میزد من نقاشم .
بدک نبود ! اما همینکه بدن نما نبود برا من کافی بود.
تو لابی اسممو گفتم و به سمت میز رزرو راهنمائیمون کردن
با هم نشستیم و نگاهش کردم
یعنی تا کی میتونست به این سکوت ادامه بده !؟
تصمیم گرفتم کم نیارم و منم سکوت کردم
بدون لبخند یا هیچ حسی نگاهم کرد منم خیره نگاهش کردم که منو هارو
برامون آوردن
به منو اشاره کردم و هر دو خودمون رو با بررسی منو سرگرم کردیم .
گارسون اومد . سفارش گرفت . شام رسید و ما همچنان ساکت بودیم …
خدای من یعنی ممکنه یه دختر بتونه اینهمه مدت ساکت باشه
بلاخره کلافه گفتم
رمان ترنم نویسنده: ترنم ، پرستو
– یعنی جدا نمیخوای حرفی بزنی ؟
– خب چی بگم !
دوست داشتم سرمو بکوبم به میز ! نه میز کم بود ! دیوار ! حتی اونم کم بود !
– اینجوری میخوای با من آشنا شی ؟
نفس عمیق کشید و گفت
– اینجا رستوران خودتونه ؟
بلاخره یه چیزی پرسید . هرچند سوال مسخره ای بود ! چون اگه رستوران من
بود که رزرو نمیکردم
– نه … رستوران ما سمت درکه است … یه روز با هم میریم
سر تکون داد اما قبل از اینکه موتورش خاموش شه پرسیدم
– نمایشگاه نداری این روزا ؟
– چرا… دو روز دیگه
– جدا … چه خوب … کجا برگذار میکنی ؟
ترنم ::::::::::
خسته شده بودم ! حرف مشترکی نداشتیم . یکم حرف های عادی زدیم . از
رستوران و غذا و نقاشی . اما باز هر دو دوباره ساکت شدیم .
واقعا چی باید میگفتم ؟
رمان ترنم نویسنده: ترنم ، پرستو
از چی حرف میزدیم ؟
ساعت تازه 9 بود و ما تو راه خونه بودیم . تو سکوت مطلق .سام قبل از خونه
نگه داشت و تو تاریکی پارک کرد

ساعت تازه 9 بود و ما تو راه خونه بودیم . تو سکوت مطلق .سام قبل از خونه
نگه داشت و تو تاریکی پارک کرد
سام برگشت سمت من و گفت
– میشه یه چیزی رو بدون تعارف بپرسم
سر تکون دادم و نگاهمون قفل شد که گفت
– تو واقعا این مدلی هستی یا داری برای رد کردن من فیلم بازی میکنی ؟
– فیلم بازی میکنم ؟ چه فیلمی ؟
رمان ترنم نویسنده: ترنم ، پرستو
– این رفتارات !
خیلی بهم برخورد این حرفش. اخم کردمو جدی پرسیدم
– دقیقا چه رفتاری ؟
– همین دیگه … حرف نمیزنی … جئاب به زور میدی… نمیخندی !
متعجب نگاهش کردم .
اینا به نظرش فیلم بود ؟ !
– چه انتظاری داری ؟ که دفعه اول دیدمت بپرم بغلت ؟
نیشش تا بنا گوش باز شد و گفت
– البته من از اون هم استقبال میکنم ! اما مسلما انتظار ندارم ! میذارم به
انتخاب خودت .
از سوتی که دادم و از حرف سام ناخداگاه خندیدم و خود سام هم خندید
نگاهمو ازش دزدیدم و گفتم
– خب دفعه اوله اومدیم بیرون …
– خوبه حداقل الان خندیدی … اگه دلیلت اینه اوکی … اما اگه میخوای فیلم
بازی کنی تا منو رد کنی … بهتره بهم بگی چون من از این چیزا خوشم نمیاد
و … عواقب خوبی برات نداره بازی با من…
حرفش منطقی بود اما جمله آخرش توهین آمیز بود به نظرم
برای همین گفتم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 16

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Aida
Aida
4 سال قبل

مرسی ادمین ولی خیلی کمه…

Yas
Yas
4 سال قبل

کسی کانال این رمان رو نداره

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x