رمان ترنم پارت 9

3.9
(24)

 

به چیزی که هیچ ربطی به من نداشت
سام بود. سریع جواب دادم
– بله ؟
– ترنم کجاست ؟
– خونشون !
با این حرفم مکث کرد که گفتم
– قدیما یه سلام میکردی …
– داغونم امیر … دیشب چی شد ؟
– من نمیدونم … ترنم از پله ها اومد پائین رفت سمت در … رفتم دنبالش گفتم
کجا ؟ گفت باید برم خونه سام بیهوش شده .
– جدا ؟ لعنتی … فکر کنم مشروبش بد بود
– منو که اذیت نکرد .
– رسوندیش خونه ؟

– آره دیگه ؟ پس میبردمش خونه ام ؟ بهت زنگ زدم ببینم چطوری … گفتی
خوابم صبح حرف بزنیم قطع کردی …
– اه … اینهمه برنامه ریختم … چه گندی شد توش …
سکوت کردم .
حرفش عصبانی ترم کرده بود .
یعنی واقعا چیزی یادش نمی اومد… یا …
با سوالش از افکارم جدا شدم
– ترنم ازم عصبانی بود ؟
– حرفی نزد … بیشتر بهش میخورد ترسیده باشه
– لعنتی … باید بهش زنگ بزنم … مرسی امیر … کاری نداری ؟
سعی کردم صدام آروم باشه و گفتم
– نه … فعلا
گوشی رو قطع کردم و پرت کردم رو صندلی کنارم .
اصلا به من چه !
به درک که میخواد الان به ترنم زنگ بزنه .
مگه تو چکاره ای این وسط…
جمع کن خودتو برو به زندگیت برس
ماشینو روشن کردم و نذاشتم دیگه هیچ فکری از ترنم منو مشغول کنه …
سام ::::::::
هیچی از دیشب تو سرم نبود .
ادامه دارد ….
هر صبح و هر شب با ادامه این داستان با ما همراه باشید

سام ::::::::
هیچی از دیشب تو سرم نبود .
دیدن بدن ترنم آخرین چیزی بود که تو سرم بود .
درد سرم اصلا بهتر نشده بود .
پنج بار به ترنم زنگ زدم
اما جواب نداد .
لابد ازم خیلی شاکی بود
شایدم هنوز خواب بود. هرچند بعید میدونستم
بهش پیام دادم و براش نوشتم
– معذرت میخوام برای دیشب … امیر بهم گفت چی شده … باید صحبت کنیم

همین پیامو براش فرستادمو تکیه دادم به صندلیم …
کل برنامه هام بهم ریخته بود …
پیمان اومد پیشم و گفت
– چرا تو سرما نشستی ؟
– گفتم یه باد به سرم بخوره شاید خوب شم
– بیا تو قرص بخور … این سر دردا با باد و بود خوب نمیشه …
خندیدمو بلند شدم .
حالا این خونه ترکیده رو هم باید جمع میکردم
اینهمه هزینه …
نتیجه اما پوچ …
باید یه فکر دیگه برای قطعی کردن ترنم با خودم پیدا میکردم .
مطمئن بودم دیگه عمرا هیچ مهمونی باهام بیاد
ترنم ::::::::::::
از حمام اومدم بیرون و رو تخت ولو شدم
انگار حالم بدتر شده بود
داغ تر بودم و چشم هام هم درد میکرد
دوتا سرما خوردگی خوردم و خواستم بخوابم که گوشیم زنگ خورد
بابا بود …
جواب دادم و حالمو پرسید .
گفت اومدن سمت جاده آنتن داشتن پیامم رسیده .
فکر کردم دارن میان خونه
اما گفت الهام هوس دریا کرده دارن میرن بابلسر دریا …
قطع که کرد تازه گوشیمو چک کردم .
فکر کردم دارن میان خونه
اما گفت الهام هوس دریا کرده دارن میرن بابلسر دریا …
قطع که کرد تازه گوشیمو چک کردم .
کلی تماس ا دست رفته از سام داشتم با یه مسیج
سریع بازش کردم
– معذرت میخوام برای دیشب … امیر بهم گفت چی شده … باید صحبت کنیم

امیر بهم گفت چی شده ؟
یعنی چی ؟
امیر چی گفت ؟
به گوشی تو دستم خیره شدم .
منظورش چی بود ؟
ما فقط صحبت کردیم بگه منو رسوند خونه .
اما انگار چیزاس دیگه ای هم به سام گفته بود .
چون به جای اینکه عصبانی باشه با اون دکوری سرشو داغون کردم !
ازم معذرت هم خواسته بود .
براش نوشتم
– سلام . یکم سرما خوردم قرص خوردم بخوابم . بهتر شدم صحبت میکنیم .
واقعا مغزم جواب نمیداد بخوام الان باهاش حرف بزنم
گوشی رو سایلنت کردم و زیر پتو کز کردم
بدنم داغ بود اما سردم بود …
امیر :::::::::
رسیدم خونه و رو کاناپه لم دادم
هرچقدر سعی کردم به سام و ترنم فکر نکنم نشد
اگه واقعا سام هیچی از اتفاقات دیشب یادش نبود …
باید به ترنم میگفتم که اونم وانمود کنه اتفاقی نیفتاده
وقتی کارتمو بهش دادم …
کاش شماره اش رو میگرفتم …
سرمو به کاناپه چسبوندم …
دیگه مسلما با هم صحبت کردن و برا این فکرا دیر شده .
از جام بلند شدمو به سمت اتاق کار رفتم

آخه به تو چه امیر …
به تو چه …
اما فکر لعنتیم این چیزا سرش نمیشد …

سام ::::::::::::
نزدیک 12 بود که تقریبا خونه مرتب شد
بچه ها کم کم رفته بودن
منو پیمان فقط موندیم
نشستم رو کاناپه و یه سیگار روشن کردم
حس مرگ داشتم .
سر و بدنم افتضاح درد میکرد
گوشیو بیرون آوردم چک کنم که پیام ترنم رو دیدم
یه ساعت پیش پیام داده بود میخوابه بعد صحبت کنیم
خوب بود پس اوضاع خیلی هم خراب نبود
البته در ظاهر …
پیمان رو به روم ولو شد و پرید
– کی بود ترنم ؟ دوست دختر جدیدته ؟
– دختر همکار بابامه … دارم رو مخش کار میکنم …
– موقع رقص دیدم مثل همیشه نمیپیچی به طرف

از حرفش بلند خندیدم و گفتم
– سعیمو میکنم بلاخره … اما زیاد پا نمیده …
خندیدو پاهاشو انداخت رو میز و گفت
– اخلاقشو نمیدونم اما با ظاهرش می ارزید یکم سختی بکشی …
سر تکون دادم و گفتم
– اخلاقشم بدک نیست … یکم کلاس میاد … اما بدک نیست
پیمان سرشو تکیه داد به کاناپه و گفت
– بلاخره هیچ چیزی مفتی بدست نمیاد که …
حق با پیمان بود .
اما هر چیزی بدست آوردنش یه راهی داره .
من باید راه ترنم رو پیدا میکردم …

میخواستم جوری تو دستم بگیرمش که نتونه تکون بخوره …
یکم با پیمان نشستیم و حرف زدیم
دیگه هر دو گرسنه بودیم
بلند شدیمو باقی آشغال هارو جمع کردیمو برگشتیم سمت تهران
به پیمان گفتم نهار مهمون من باشه
دیشب بهش خیلی زحمت داده بودم .
هرچند خودش همیشه پایه این کار هاست
اما سعی میکنم بعدش جبران کنم .
تا نهار و بعد اون هیچ خبری از ترنم نشد
از پیمان که جدا شدم دوباره به ترنم پیام دادم
– خوبی عزیزم ؟ سرمات بهتر شد ؟
خبری از جواب نبود
راه افتادم سمت خونه … اما اعصاب خونه رو نداشتم
زنگ زدم به امیر …
درسته سرم درد میکرد اما ترجیح میدادم با یه نفر سرمو گرم کنم تا اینکه تنها
باشم
امیر ::::::::::
با زنگ موبایلم به گوشی نگاه کردم
اصلا متوجه گذر زمان نشده بودم . ساعت 3 بود و من نهار هم نخورده بودم
سام بود . اینهمه سعی کردم بهشون فکر نکنم
باز خودش زنگ زد تا گند بزنه به تمرکزم
جواب دادم و گفت میاد پیشم
خیلی وقت بود نیومده بود اینجا
نمیدونستم با ترنم حرف زده یا نه
بهش گفتم سر راه برام نهار بگیره … خیلی طول نکشید که رسید
درو براش باز کردم و جعبه پیتزا رو بهم داد

میدونه اهل فست فود نیستم باز این آشغالارو برا من میگیره .
نشستم سر میز آشپزخونه و اونم باهام نشست و گفت
– من نهار خوردم … تو بزن …
– بهت گفتم غذا بگیری … این آشغالا چیه میگیری …
خندید و پاشو انداخت رو صندلی دیگه و گفت
– الان به جرم توهین به پیتزا طرفداراش میتونن دارت بزنن . یکم سلیقه داشته
باش… کی آخه پیتزا دوست نداره
از زور گرسنگی گازی به یه تیکه پیتزا زدم و گفتم

– من دنبال کیفیتم نه مزه …
دستشو تو موهاش کشید و پشت سرشو دست کشید
قیافه اش تو هم شد و گفت
– سرم داره میترکه انگار پتک خورده تو سرم
خودمو جمع و جور کردم که نخندم
ترنم پس خوب زده بود تو سر سام
قبل از اینکه چیزی بگم گوشی موبایلم رو میز ویبره زد
یه شماره سیو نشده بود
یهو شک کردم نکنه ترنم باشه …
سریع گوشیو برداشتم و قطع کردم و گذاشتم تو جیبم
سام خیره به گوشیم گفت
– کیه ؟
– باز الناز میخواد منو چک کنه لابد .
بلند خندید و گفت
– مگه از این کارا هم میکنه ؟
– تا دلت بخواد
– اونوقت تو چیکار میکنی ؟
– توجه نمیکنم
– احمقی دیگه … باید باهاشون رل بزنی که درس عبرتش بشه دیگه تورو
اینجوری امتحان نکنه
خواستم جواب سام رو بدم که گوشیم تو جیبم دوباره ویبره خورد
بلند شدمو گفتم
– مگه مثل تو ام آخه پسر … برم به این جواب بدم
سام ابرو بالا انداخت و گفت
– بری؟ باشه برو …
اولین بار بود نمیخواستم جلو سام به گوشیم جواب بدم و حسابی جلب توجه
کرده بود
شاید اصلا ترنم نبود و من فقط توهم زده بودم
وارد اتاقم شدمو در رو بستم

خواستم جواب بدم که قطع شد
چند لحظه به گوشی نگاه کردم شاید دوباره زنگ بزنه
اما خبری نشد
ترنم ::::::::::::
تنها راهی که به فکرم رسیده بود همین بود
زنگ بزنم به امیر ببینم چی گفته به سام
اما دوبار زنگ زدم جواب نداد
بعد از ظهر بود … شاید خواب بود …
دلمو زدم به دریا . هندزفریمو گذاشتم گوشم و برای دفعه سوم شماره رو گرفتم
خیره به صفحه گوشی بودم که جواب داد

– الو …
– ام … امیر ؟
با صدای خیلی آرومی گفت
– ترنم ؟
– آره … خودمم … ببخشید مزاحم شدم… می…
پرید وسط حرفم و آروم گفت
– سام خونه منه … سریع کارتو بگو تا شک نکرده
هول شدمو تا خواستم حرف بزنم زنگ پشت خطی خورد گوشیم
به گوشی نگاه کردم
سام بود . فقط تونستم بگم
– دوباره زنگ میزنم سام پشت خطمه
قطع کردم و جواب سام رو دادم
– الو …
– سلام عزیزم

تازه مغزم به کار افتاد ! چقدر تو احمقی ترنم … میخواستی بپرسی امیر به سام
چی گفته بعد با سام حرف بزنی… اونوقت … مثل احمقا … هول شدی و
جواب سام رو دادی … حالا چی میخوای بگی ؟
خفه جواب سلامشو دادم که سام گفت
– قهری؟ بخاطر دیشب ؟
نمیدونستم واقعا چی بگم ! قهرم؟ عصبانیم؟ میترسم ! نمیدونستم موضع سام
چیه… اون بهم میخواست تجاوز کنه ! اونم با اون طرز فجیع … بعد الان
میپرسه قهری؟
یعنی بعد اون رفتار وحشیانه کسی قهر میکنه ؟ آروم گفتم
– دیشب حالت خیلی بد بود …
– مشروبش بهم نساخت … من کلا اینجوری نیستم ترنم … دیشب بهم ریختم …
میدونی … دیشب اولین بار بود اینجوری شدم …
یه مسیج اومد رو صفحه گوشیم و ناخداگاه بازش کردم

از شماره امیر بود
نوشته بود
سام چیزی از ضربه تو به سرش یادش نمیاد … بهتره چیزی نگی فعلا … من
فقط گفتم از حال رفت و تو خواستی بری خونه منم رسوندمت همین…
سام داشت همینجور حرف میزد و من تمرکز نداشتم به حرف هر دو هم زمان
توجه کنم
فقط برای امیر نوشتم مرسی و به سام گوش دادم
– برا خودمم عجیب بود چرا … اما الان همه تنم و سرم درد میکنه
با آوردن اسم سرش لبمو گاز گرفتم که سام گفت
– من واقعا معذرت میخوام ترنم … میشه عصر ببینمت ؟
سریع و ناخداگاه گفتم
– مسلمه که نه …
– چرا؟
چرا؟ چقدر پر رو بود. کلمه به کلمه گفتم
– تو قبل اینکه از حال بری رو یادت نیست ؟ من منظورم اون بود که گفتم
حالت خیلی بد بوده
با این حرفم یهو لحنش عوض شد و شوکه گفت
– چی ؟ قبلش ؟ نه ! مگه چی شده بود ؟
جدا داشت راستشو میگفت ؟ یا اونم داشت مثل من فیلم بازی میکرد .
با ناراحتی گفتم
– تو اذیتم کردی سام …
– چه اذیتی؟
– نمیخوام راجبش حرف بزنم … نمیخوام هم دیگه ادامه بدیم… ما به درد هم
نمیخوریم
سام شوکه گفت
– چی میگی ترنم . مگه چکار کردم؟
بدون اینکه جوابشو بدم قطع کردم

داشت دروغ میگفت . مطمئن بودم . چون از حال رفتنش از مستی نبود. از
ضربه من بود
اصلا وقتی اومد تو اتاق مست نبود . حتی اگه واقعا یادش هم نمیاومد… اون
حرکاتش از ذات واقعیش بود. نه مستیش
پس بحث بی فایده بود . اونم با آدم حق به جانبی مثل سام
سام:::::::::
ترنم رو من گوشیو قطع کرد .
گوشیو پائین گذاشتم و خیره شدم به امیر که با اخم داشت پیتزا میخورد.
تکیه دادم به صندلی که امیر پرسید

– چی شد ؟
– قطع کرد !
یه ابروش بالا رفت و گفت
– نکنه گند دیگه ای هم زدی ؟
خواستم به امیر بگم برنامه ام چی بود و چکار کردم .
اما یهو مردد شدم . بهتر بود اونم ندونه .
برای همین به دروغ خودمو زدم به کلافگی و گفتم
– نه والا … چیزی یادم نیست … رفتم تو اتاق دنبالش … دیگه هیچی یادم
نیست … بد مست شده بودم
امیر مشکوک نگاهم کرد و گفت
– داشتی میرفتی که بد مست نبودی …
نکنه ترنم بهش چیزی گفته باشه ؟
خودمو زدم به ندونستن و سرمو بین دستام گرفتم و گفتم
– نه … هیچی یادم نیست امیر … نمیدونم چی کوفت کرده بودم اینجوری شدم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 24

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Aida
Aida
3 سال قبل

مرسی ادمین …

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x