رمان ماتیک پارت 212

4.2
(214)

 

قبل از خروج از در آخرین طعنه را هم زد!

 

_ نترس ، نزدیک آب نمی‌شم

دستوراتت اجرا میشه آقای ناپدری!

 

ساواش پوف کشید

 

دخترک بی توجه به او سمت ساحل می‌رفت

 

پیشانی‌اش را مالید و با اعصابی خورد جوجه هارا در ظرف پرت کرد

 

این حاملگی دیگر از کجا آمده بود وسطِ زندگیِ بی در و پیکر آن ها؟!

 

کاش آن روز جوابِ زنگِ خواهر لادن را نمی‌داد

 

کاش قبل از او لادن خبردار می‌شد تا حالا گیر چنین مخمصه ای نمی‌افتاد

 

او مرد خانواده بودن را یاد نداشت!

 

تمام چیزهایی که بلد بود همین امر و نهی کردن سر خوردن و خوابیدن به دخترک بود تا حداقل تغذیه مناسب داشته باشد و استراحت ‌کند

 

او را از دفتر کتاب هایش دور کرد تا کمی اوقات فراغت داشته باشد و حالا هر نیم ساعت مثل سگ و گربه به جان هم می افتادند

 

باید تا قبل از‌برگشت به تهران همه‌چیز را به لادن می‌گفت

 

باید آزمایش خون می‌داد تا مطمئن شوند

 

خواهرش تنها شک داشت وحتی معلوم نبود چنین چیزی حقیقت دارد یا نه

 

#part835 ‌‌مــــــ💄ــــــاتیک

 

به نظر او که دخترک هیچ علائمی نداشت

 

اصلا شبیه به زنان حامله‌ی سریال های ایرانی حالت تهوع نداشت و از بوی غذاها هم بدش نمی‌آمد

 

غرق در فکر سیخ بعدی را روی آتش گذاشت

 

اگر واقعا حامله بود چه می‌شد؟

 

هفت هشت ماه دیگر به دنیا می آمد و آن ها پدر مادر میشدند؟

 

خودش به جهنم ، دختری با شرایطِ لادن می‌توانست برای بچه مادری کند؟

 

بلفرض که او و لادن با هم کنار می‌آمدند و پدر مادر خوبی می شدند ، تکلیف گذشته چه می‌شد؟

 

مغز او هنوز پر از سوال های بی جواب بود!

 

شاید روزی لادن را می‌بخشید اما نمی‌توانست فراموش کند

 

از لحظه‌ی اول ازدواجشان نفرت در لحظاتشان جاری بود

 

انتقامِ لادن از او و بعد سایه‌ی شوم خیانت که تا ابد روی زندگی‌اشان می‌ماند!

 

وحشی‌گری و کینه های او از دخترک ، تاوان پس گرفتنش ، زندگیِ جهنمی‌اشان در آن چند ماه…

 

مگر فراموش کردنی بود؟!

 

#part836 ‌‌مــــــ💄ــــــاتیک

 

***

روی ماسه ها پشت صخره‌ی بزرگی نشسته و چانه‌اش را روی زانوهایش گذاشته بود

 

صدای آب روحش را نوازش می‌کرد

 

روزها بود جز تست ها و آزمون های لعنتی‌اش به هیچ چیز دیگر فکر نکرده بود

 

اگر رابطه‌اش با ساواش بهتر بود به او اعتراف می‌کرد که چقدر به این ریکاوری احتیاج داشته است

 

_ امیر می‌فهمی چی میخوای؟

من دارم میگم بابا گفته زودتر خانوادتو دعوت کن ایران تا کارای عقد رو انجام بدیم

بعد تو همه فکر و ذکرت سهام و کارخونه‌است؟

 

صدا از آن طرف صخره می‌آمد

 

انگار زوجی در حال بحث کردن بودند

 

لادن کلافه پوف کشید و زیرلب غر زد

 

_ اینجام آرامش نداریم!

از دعوا با ساواش فرار کردم تا بیام به دعوای بقیه گوش بدم!

 

خواست از جا بلند شود که صدای مردانه‌ی آشنایی میخکوبش کرد

 

_ عزیزم من بیشتر از تو مشتاقم برای ازدواج ولی بابات داره چوب لا چرخمون میذاره

من چطور برای یه خواستگاری همه‌ی خانوادم رو جمع کنم؟

خواهرم ایتالیاست ، پدر و مادرمم که کانادا

امکانش نیست وگرنه من که از خدامه

باباتو راضی کن رضایت بده عقد کنیم…

برای عروسی همشون میان

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 214

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان یاسمن

خلاصه: این رمان حکایت دختری است که بعد از کشف حقیقت زندگی اش به ایران باز می گردد و در خانه ی عمه اش…
رمان کامل

دانلود رمان موج نهم

خلاصه: گیسو و دوستانش که دندونپزشک های تازه کاری هستن، توی کلینیک دانشگاه مشغول به کارند.. گیسو که به تازگی پدرش رو از دست…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
2 ماه قبل

نمیدونم چی شده نویسنده افتخار داده امروز دو خط پارت از دلارای گذاشته دو خط ماتیک بعد از مدتها👏👏👏

عضو
پاسخ به  خواننده رمان
2 ماه قبل

واقعااااا چه افتخاریی😂😂😂

فرشته منصوری
2 ماه قبل

اوه صدای اون کثافته باز رفته سراغ یه بدبخت دگه

دسته‌ها

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x