رمان هیلیر پارت 178

4.4
(59)

 

 

ابرویی بالا انداخت و یه چیزی توی کاغذ نوشت.
گفتم:

– اینو پاکش کن! چی نوشتی؟

معصومانه گفت:

– گذارش کارتو!

داد زدم:

– پاکش کن ریک!

جدی گفت:

– باهام بیا سر قرار تا پاکش کنم!

از بین دندونام گفتم:

– خیلی نس و رذلی! واقعا که! خط بزن اون کثافتو!

خیلی ریلکس ابرویی بالا انداخت و گفت:

– جیمز خوشحال میشه بدونه داره میلیونی برای لباس کسی خرج می کنه که حتی یه خط نت هم ننوشته!

داد زدم:

– این قدر خایه مال نباش ریک! خطش بزن!

🎆HEALER
🖤#PART_848

 

سری تکون داد و گفت:

– دیگه چیزی نمونده که ازت بپرسم! برای امروز همینا کافیه. من باید یه سر برم پیش جیمز!

– یه قدم برداری قلم پاتو میشکنم!

جدی گفت:

– پس باهام بیا بیرون! بعدشم بریم خونه من!

مرتیکه قرمساق جاکش!
گفتم:

– چفدر تو بدبختی ریک! مجبور کردن یه خانم و تهدید کردنش برای این که راضی بشه جرمه!

شونه ای بالا انداخت و گفت:

– نمیخوام! جیمز لازمه کارمنداشو بشناسه…

و گوشی رو در آورد و شماره گرفت

دیدم اگه دست بجنبونم بیچاره میشم…
اگر به گوش جیمز می رسید اونم از طریق ریک قطعا برام بد می شد!
این شد که تصمیم به یه اقدام انتحاری گرفتم!

🎆HEALER
🖤#PART_849

 

ازش پرسیدم:

– خطش نمی زنی نه؟

ابرو بالا انداخت و با طمانینه شماره گرفت.

لب زدم:

– خودت خواستی مرتیکه!

گفت:

– میدونی که من فحشای فارسی رو بلدم!

برو بابایی گفتم و گوشیمو برداشتم. پرسید:

– میشه بپرسم داری چه غلطی م یکنی؟

تخس کفتم:

– نه!

و بعد تماس گرفتم با کسی…

– بله دلیار؟

– کیت؟ وصلم کن به جیمز! سریع! به دفترش!

ریک متعجب گفت:

– دراگ زدی؟ چرا با جیمز تماس گرفتی؟

قبل از این که به خودش بیاد به جیمز گفتم:

– هی سلام جیمز! راستش ریک این جاست و داره اذیتم می کنه!

🎆HEALER
🖤#PART_850

 

چشمای ریک درشت شد و گفت:

– هی! دلیار!

بی توجه بهش گفتم:

– نمیدونم چه فکری کردی این احمقو فرستادی استودیوی من. ولی الان داره تهدیدم می کنه و میگه اگه باهاش قرار نذارم میاد بهم میگه من حتی یه صفحه از آهنگمم ننوشتم.

جیمز گفت:

– میخواد با تو بره سر قرار؟ میذاری روی بلند گو؟

نیشخندی به ریک زدم و گذاشتم روی بلند گو. جیمز گفت:

– هول بازیاتو ببر بیرون از کمپانی ریکاردو! محیط کارو به گند نکش و حواست به خودت باشه…!

ریک با اخمی رو به من به جیمز گفت:

– داره مزخرف میگه پسر! همین الان بهم گفت حتی یه صفحه هم ننوشته!

جیمز گفت:

– خودتو جمع کن! حواست باشه چی میگی. تنها چیزی که الان نیاز نداریم حاشیه درست شدن پشت دلیاره!

🎆HEALER
🖤#PART_851

 

نیشخندی زدم و گفتم:

– همینو بگو! هزار بار هم بهش گفتم من و تو اصلا بهم نمیایم ولی گوشش بدهکار نیست که نیست! ممنون که این مشکلو حل کردی. دفعه دیگه ادم قابل اعتماد تری بفرست دفترم.

و نشنیدم چی داره میگه چون تماسو رو قطع کرده بودم.

ریک با حرص از استودیوم رفت بیرون. لبخندی زدم و این لبخند به آنی از روی لبام محو شد…

یه حس کثافت خاصی داشتم!
والت دیزنی میخواست برای من هزینه کنه و لباس طراحی کنه… کل دنیا قراره منو ببننن و من هیچی ندارم.
هیچی که ندارم هیچ…
حتی فکر می کنم لایق اون جایزه هم نیستم!

با خودم که رودرواسی نداشتم!
کاتایا رو من نساخته بودم.
درسته چهارچوب اصلیش از من بود اما اونی که بهش جون داد، بهش شخصیت داد، بهش لباس حقیقت پوشوند کس دیگه ای بود!

من لایق اون جایزه نبودم.
فقط همین توی ذهنم اکو می شد…

🎆HEALER
🖤#PART_852

 

پوف کلافه ای کشیدم و گوشیمو برداشتم…
باید سریع تر اقدام م یکردم این طوری فایده نداشت…

شماره مامان رو گرفتم… ویدیو کال بود؛ همون طوری که عادل دوست داشت من باهاشون حرف بزنم.

یه مدت طولانی طول کشید تا جواب بده. وقتی دید منم با تعجب دستشو گرفت جلوی دهنش و لب زد:

– فر.. فرزاد؟

چمامو تو کاسه چرخوندم.
بابا خیلی سریع توی کادر مشخص شد و گفت:

– دلیار زنگ زده؟

پوزخند زدم و گفتم:

– آره منم! چقدرم منتظرم بودی!

خواست از خودش دفاع کنه که اجازه ندادم. گفتم:

– بیخیال بابا! بحثو پیش نکش فعلا که من این جام. یه درخواستی از مامان داشتم…اون کیه؟

مامان گفت:

– جان؟ چی میخوای؟

بعدا میتونستم به جان گفتن مادرم در جواب من برای اولین بار جشن بگیرم. الان یعچیزی روی مبل روی مخم بود…

پرسیدم:

– این کیه روی کاناپه اتون خوابیده؟

یهویی یه نگاه محتاط بهم انداختن. اصرار کردم:

– کیه؟

کشید کنار تا ببینم کیه…
با دیدن کسی که روی کاناپه پشت سر بابا نشسته بود تموم وجودم یخ زد!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 59

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان موج نهم

خلاصه: گیسو و دوستانش که دندونپزشک های تازه کاری هستن، توی کلینیک دانشگاه مشغول به کارند.. گیسو که به تازگی پدرش رو از دست…
رمان کامل

دانلود رمان کافه آگات

خلاصه: زندگی کیارش کامیاب به دنبال حرکت انتقام جویانه ی هومن، سرایدار ویلای پدرش با زندگی هانیه، خواهر هومن گره می خوره.
رمان کامل

دانلود رمان انار

خلاصه : خزان عکاس جوانی است در استانه سی و یک سالگی که گذشته سختی رو پشت سر گذاشته دختری که در نوجوانی به…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x