رمان آهو و نیما پارت 165

4.1
(117)

 

نیشخند زدم.
– اینطور میگن!
– یعنی چی؟! کی میگه؟!
پدر شیوا این را که پرسید، مهری خانوم گفت: دروغ میگه! من می شناسمش! دروغ میگه! نیما…
حرفش را قطع کردم.
– چرا باید دروغ بگم؟! چه دلیلی داره که تو این وضعیت دروغ بگم؟!

مهری خانوم درمانده بود و نمی دانست چه باید بگوید!

و به همان اندازه پدر و مادر شیوا نگران بودند.
پدر شیوا پرسید: کی میگه نیما تو این موضوع دخالت داشته؟!

بدون هیچ مکثی جواب دادم: همون آدمی که شوهر من و دختر شما رو دزدیده!

بیرون آمدن پرستاری از بخش اورژانس و صدا زدنم مانع از آن شد که پدر شیوا بتواند سؤال دیگری بپرسد.

پرستار بدون آنکه اجازه دهد سؤالی بپرسم ازم خواست به پذیرش مراجعه کنم و کارهای لازم را انجام دهم، در همان حین پرستار دیگری پدر و مادر شیوا را صدا کرد.

***
“چند روز بعد”
امید همان روز با دریافت چند سرم به هوش آمد و با وجود آنکه تنها چند روز از کتک هایی که خورده بود می گذشت، وضعیتش زیاد وخیم نبود.

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 117

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان شاه_مقصود

خلاصه : صدرا مَلِک پسر خلف و سر به راه حاج رضا ملک صاحب بزرگترین جواهرفروشی شهر عاشق و دلباخته‌ی شیدا می‌شه… زنی فوق‌العاده…
رمان کامل

دانلود رمان پشتم باش

  خلاصه: داستان دختری بنام نهال که خانواده اش به طرز مشکوکی به قتل میرسند. تنها فردی که میتواند به این دختر کمک کند،…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x