۱ دیدگاه

رمان آهو و نیما پارت 170

4.3
(48)

بالاخره حامد واقعیت را اعتراف کرده بود!

با این حال حتی دلم نیامد پوزخند بزنم!

حرفی که حامد زده بود چیز جدیدی نبود…

موضوع غافلگیرکننده ای هم نبود…
چیزی بود که چند ماه بعد از آشناییمان فهمیده بودم، اما نمی دانم از

 

روی وابستگی بود، سادگی یا چه که نمی توانستم آن رابطه را تمام کنم!

با وجود آنکه هرروز بدتر از روز قبل میشد، اما من خودم را گول می زدم

 

و به درست شدنش امید داشتم!
– حتما از خودت داری می پرسی پس چرا هیچوقت نمی گفتم رابطه رو

 

تموم کنیم؟!
و خودش ادامه داد: شاید چون تو هیچوقت نذاشته بودی حتی دستت رو

 

بگیرم… بخاطر همین… یعنی می خواستم به چیز دیگه ای برسم و ادامه دادم!
حامد خیلی واضح گفته بود برایش فقط وسیله ای برای سرگرمی بودم و

 

چقدر خوب بود که من دیگر مثل سابق از یادآوری این حقیقت ناراحت نمی شدم!
– تو…
حامد تلخ خندید و ادامه داد: بیشترین طول عمر دوستی من با تو بود!

 

نفس عمیقی کشید.
– درسته که همزمان با تو حداقل با چهار تا دیگه هم بودم… اما خب همه

 

 

شون به نهایت بعد از یه ماه کنار گذاشته می شدن… در مورد تو… من… اون شب… نمی دونم چی باید بگم!

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 48

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان ارکان

خلاصه: همراه ما باشید در رمان فارسی ارکان: زهرا در کافه دوستش مشغول کار و زندگی است و در یک سفر به همراه دوستان…
رمان کامل

دانلود رمان شهر زیبا

خلاصه : به قسمت اعتقاد دارید؟ من نداشتم… هیچوقت نداشتم …ولی شاید قسمت بود که با بزرگترین ترس زندگیم رو به رو بشم…ترس دوباره…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
نازنین مقدم
54 دقیقه قبل

ممنون

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x