باز هم آن شب!
تمام تلاشم را کردم که تغییری در حالت چهره ام ایجاد نشود!
نمی خواستم در دیداری که به احتمال زیاد آخرینش هم بود، نقطه ضعف دستش دهم.
– من هم می خواستم ولت کنم… هم می خواستم پیشت بمونم!
حتی نمی توانستم برای یک لحظه هم به این فکر کنم اگر آن شب حامد می ماند، زندگی ام چگونه رقم می خورد!
هرچند که بدون فکر کردن هم میشد فهمید زندگی با او عاقبت خوبی نداشت!
آدمی که در یک رابطه متعهد نبود، چگونه می توانست وارد زندگی مشترک شود و نسبت به طرف مقابلش وفادار بماند؟!
حامد از اولش هم رفتنی بود…
آدم رفتنی هم دیر یا زود می رفت…
تنها کافی بود راهش را پیدا کند…
صدای حامد مرا به خودم آورد.
– اون شب تو اولین بار بود که مست کرده بودی، تو اوج مستی تو اون اتفاق افتاد… اما من…
نفس عمیقی کشید.
– اما من برخلاف تو اولین بارم نبود… مست بودم، اما نه اونقدر زیاد… تو تموم اون لحظات فقط داشتم به این فکر می کردم که بعدش باید چیکار کنم! بمونم یا برم؟!