در سکوت نگاهش کردم که ادامه داد: نیما، امید! واقعا تو به چشم شوهر به این دو نفر نگاه کردی؟!
مثل همیشه با وقاحت حرف هایش را زده بود!
– سلیقه ت قبلا خیلی بهتر بود!
به خودش اشاره ای کرد.
– وقتی با من دوست بودی… یعنی وقتی از من خوشت اومد!
نتوانستم جلوی پوزخندم را بگیرم.
– خریت هام رو یادم نیار لطفا!
– خریت؟! می خوای بگی که…
– دوستی با تو اشتباه محض بود! هیچوقت خودم رو بخاطر ساده لوح بودنم نمی بخشم!
حامد چند ثانیه خیره نگاهم کرد.
– این حرف ها بخاطر شب پارتیه؟! من اون شب…
پلک هایم را محکم روی هم فشار دادم.
متنفر بودم از تکرار آن شب نحس…
شب و اتفاقی که چند ساعت بیشتر طول نکشیده بود، اما زندگی ام را کاملا نابود کرده بود!
با بلندترین صدای ممکن داد زدم: بسه!
– چرا؟! اون شب بهترین بود برای من آهو!
دستانم را روی گوش هایم گذاشتم.
– خفه شو! فقط خفه شو!
اما صدای او همچنان به گوشم می رسید.
– مزاحم های دورمون نذاشتن درباره ی اون شب با هم حرف بزنیم!