طلبکار و عاصی تر از من میگه..
_جدی خیلی رو داری پسر… مثلا الان نگران حالشی! میترسی سرما بخوره؟ به فرضم که خورد با دوتا قرص و آمپول حل و فصل میشه.. کسی از دوتا سرفه و ویروس نمرده..
اما گندی که تو میزنی رو هیچکی نه بلایای طبیعی نه مصنوعی به گرد پاتم نمیتونه برسونه ..
زدی کلا با خاک یکسان کردی طرفو بعد از من طلبکاری روی زمین نشسته؟ عجب پرویی هستی تو مرد!
یه لحظه سکوت و هرکاریم کرده باشم بازم نه به سروش نه به هیچ احدوالناسی روابط منو سامانتا مربوط نبود.
_حوصله کل کل با تو رو ندارم شر ور هم تحویل من نده.. زودتر بیاین خونه این دختره زیر سُرم بود حالش خوب نیست..
پوف کلافه اش و هوهوی بادی که توی گوشی پیچید..
_خاتون کنارشه..
_خود خاتون آفتاب نزده تا ظهر تو بیمارستان وضعش و دید با چه عقلی با تو راهی شدن و نمیدونم؟
مکث سروش و لحنی که برعکس قبل ملایمت بیشتری داره..
_آخه مرتیکه خر نفهم.. تو که انقدر خاطرش و میخوای با تمام غدی و کله خر بازیات بازم کل فکر و ذکرت همین دختر ست، چرا داری اینجور با روح و روانش بازی میکنی!؟
اونم توی این موقعیتی که عزیزترین کسش و از دست داده و چیزی نمونده از هم بپاشه و احتیاج به تسلی و حمایت داره نه شنیدن کلی توهین و افترا از آدمایی که منتظر زمین خوردنش بودن..
گوشم به سروشه و چشمم فنجون قهوه رو تا روی میز دنبال میکنه…
_اینکه مادرش مرد تقصیر منه؟ یا ناتو بودن فک و فامیلش !؟
_قضا و قدر و کار روزگار و کلا همه چی به کنار.. تو کار خودتو گردن بگیر بقیه رو ولش کن..
اون کس و کارشم تو سیخ کردی.. آب ریختی تو لونه شون تا دیوونه بشن و گاز بگیرن وگرنه این بیچاره رو از کجا پیدا میکردن.!
صدای دزدگیر با جمله آخرش یکی میشه..
_با چک کردن ساعات رفت و برگشت و حبس کردنش توی اون عمارت کوفتی نمیتونی پایبندش کنی هامرز .. دلش و ببر تا موندگار بشه..
نگاهی به گوشی قطع شده میکنم و…
_مگه دلش و نبردم! مطمئن بودم بهم حس داره وگرنه دختری که به هیچ مردی روی خوش نشون نمیده شب و با من روی یک تخت نمیگذروند مگر اینکه بهش حسی داشته باشه!…