چشم هام و چرخی میدم و بلاخره چشم از شیشه ای که تصویر خیره اش به خودم اعصابم و خورد کرده، میگیرم و میچرخم طرفش…
_چیه؟!
_بچه شدی؟
پس دیده بود.. به جهنم.. ناراحت از حس طرفداریش از دختر جون آهسته و بی رغبت میگم..
_به اندازه کافی امشب ظرفیتم تکمیل شده خواهشاً شما یکی بیشتر همش نزن.
دستی که روی کیفم مشت شده رو میگیره و اعمال زور روی این مرد فایده ای نداره چه زبونی چه عملی، پس مقاومت نمیکنم.
مثل همیشه پوستش گرمه و با نوک انگشت هاش کف دستم خط میندازه و خیره بهش مثل کسی که بخواد با حرف هاش طرف و مُتنبه و ارشاد کنه شروع به صحبت میکنه ..
_فرامرز به تازگی یکی از طرف قراردادهامون شده همینی که براش تا اینجا کوبیدیم و اومدیم.
حرفشو و اصلاح میکنم.
_یا به زور آورده شدیم.
خط و خطوط های کف دستم نیمی از حواسم و گرفته قلقلکم میاد.
_خواهر زاده ای که تازه چند هفته از ناف اروپا برگشته و بدون پدرو مادر لوس و باری به هرجهت رشد کرده و هرچی خواسته ..
جمله به من چه ربطی داره نوک زبونم و قورت میدم و لمس سر انگشت هاش ضمن حواسم، نگاهمم به خودش اختصاص میده… چی میکشه!
_تو طبق اخلاص جلوش گذاشتن؟
_نباید باهاش ..
_اوه… نباید چیکار میکردم؟ اصلا کاری باهاش کردم؟
لبه ی ناخونش خطی روی پوستم میندازه.
_جلوی مهمونا کِنِفش کردی..
پلکی میزنم و مبهوت میگم…
_تو خودت چی.. چرا باهاش نرقصیدی! میخواستی خرخره شو بجویی!؟
_من فرق..
دستم و میکشم که محکمتر میگیرش..
_نگو فرق دارم که حسابی کفری میشم.. نباید پرنسس و به خاطر قرارداد شما با فرامرز خان آزرده خاطر میکردم! اجازه بدیم هرچی دلش خواست از تو بشقابت برداره و لبخند احمقانه باعث افتخارمون رو تحویلش بدیم.
_من شبیه غذام؟
چینی وسط ابروهام میشینه..
_نمیدونم چه ربطی داره اما اگر بخوام به غذا تشبیهت کنم خرچنگ نیم پز توی بشقاب تعبیر مناسبی.
ابرویی بالا داده..
_چرا نیم پز!
نگاهم از چشمای براقش دوباره روی فشار نوک انگشت هاش میچرخه.
_چنگالای خرچنگ میگه جرات داری بهم نزدیک شو اگر نیمه جون باشه دیگه وحشی تر.