رمان از کفر من تا دین تو پارت 256

4.3
(102)

 

 

نمیدونم در جواب بهش چی بگم حتی لبهام هم بیخودی کش نمیان و دسته وبال گردنم اذیتم میکنه.

که یهو از جا بلند میشه و قد بلند و اندام متناسبش روم سایه میندازه و با لحنی خواهش گونه میگه..

_قصد توهین به شما رو ندارم. هیچ منظوری هم پشت حرفم نیست اما.. فقط میشه چند لحظه بیاین شمارو ببینه؟

 

با دیدن نگاه متعجبم با تک خنده خجالت زده ای دستی به موهای کوتاه سرش کشیده و دوباره اصرار میکنه..

_لطفاً همین‌جاست اتاق پشتی.. میخوام بهش نشونتون بدم بگم خیلی هم اوضاعم خراب نیست.

 

بهش نمی‌خورد آدم بدی باشه حرف های معمولی تیپ معقول.. در ضمن من برای معلم ها احترام خاصی قائل بودم.

هامرز هم که هنوز پیداش نبود و من دودلِ نگاهِ منتظر مرد برای سرگرم شدن و خلاصی چند دقیقه ای از دردی که رفته رفته ناتوانم میکرد از روی نیمکت بلند میشم.

_خیییلی ممنون از لطفتون.. خوشحال میشه شما رو ببینه..

 

هنوز داره تعارف تیکه پاره میکنه و راه و بهم نشون میده که چهره آشنای محافظ هامرز از پشت روش سایه میندازه و راه و سد میکنه.

_خانم؟

مرد چرخیده و با دیدن مردی حجیم تر از خودش میگه..

_چی شده؟ مشکلی دارین؟

_نه وقتی شما برین به راه خودتون.

 

مرد مکثی میکنه و انگار نمیدونه چی بگه..

_مزاحم نشین آقا وگرنه حراست بیمارستان و خبر میکنم.

اوه حراست! اصلا نمیدونستم یکی از مردای هامرز هم تو سالنه..! برای خوابوندن قائله ای که به نظرم بی خودی داره پا میگیره میگم..

_نه این آقا با منه..

 

اینبار رو میکنم طرف مرد معلم .. خدایا حتی نمیدونم اسماشون چیه..

مثه یه مرغ چلاغ وسط دو مرد که مثل خروس جنگی بهم گارد گرفتن دارم بال بال میزنم.

_ببینین.. مشکلی نیست من فقط تا این اتاق پشتی میرم و برمیگردم.

 

چشم های محافظ از روی مرد کنده نمیشه و تصور اینکه اصلا برای حرفم تره هم خورد نکرد ناراحتم میکنه.

ولی وقتی بدون حرف قدمی عقب میزاره، متعجب از سریع کوتاه اومدنش مکثی میکنم و حالا دیگه خودم هم اشتیاقی برای رفتن ندارم و مسکن ها آخرین اثرشون روهم از دست دادن.

 

رو به مرد معلم که به نظر عجله داره میگم..

_عذر میخوام ولی…

اما نگاهش به من نیست بلکه به پشت سرمه و سفت شدن آواره فکش میگه از چیزی که دیده خوشش نمیاد.

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 102

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دانلود رمان سونامی 3.8 (9)

بدون دیدگاه
خلاصه : رضا رستگار کارخانه داری به نام، با اتهام تولید داروهای تقلبی به شکل عجیبی از بازی حذف می شود. پس از مرگش وفا، با خشمی که فروکش نمی…

دانلود رمان فودوشین 3.5 (10)

بدون دیدگاه
  خلاصه: آرامش بدلیل اینکه در کودکی مورد آزار و تعرض برادرش قرار گرفته در خانه‌ای مستقل، دور از خانواده با خواهرش زندگی می‌کند. خواهرش بخاطر آرامش مدام عروسیش را…

دانلود رمان نمک گیر 4 (19)

بدون دیدگاه
    خلاصه رمان : شاید رویا…رویایی که باید به واقعیت می پیوست.‌‌…دیگر هیچ از دنیا نمی خواست…همین…!همین که یک دستش توی حلقه ی موهای او باشدو یک دستش دور…

دانلود رمان باوان 3.3 (3)

بدون دیدگاه
    🌸 خلاصه :   همتا دختری که بر اثر تصادف، بدلیل گذشته‌ای که داشته مغزش تصمیم به فراموشی انتخابی می‌گیره. حالا اون دختر حس می‌کنه هیچ‌کدوم از چیزایی…

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Batool
11 روز قبل

جانمی جان 🤩🤩حدس زدم که این مردک یه کاسه ی زیر نیم کاسش داره ومیخواد سامی رو گول بزنه ولی کور خوندن حریف هامرز بشن 😁😉مرسی قاصدکی راستی قاصدک جون یه پارت بدهکار دیروز پارت نداشتیم آفرین یه پارت دیگه نداریی امروزم بزاری برامون دارم دق میکنم ببینم چی شد 🥲🙃

آخرین ویرایش 11 روز قبل توسط Batool
خواننده رمان
11 روز قبل

خوب شد هامرز و محفظش بودن وگرنه این سامانتا گول مردک شیاد رو میخورد

خواننده رمان
10 روز قبل

قاصدکی چرا اینقدر تعداد پارتا کم شده روزا یه پارت شبا دو یا سه پارت حجمشونم که نگم دیگه😕

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x