سر به عقب میدم و چهره خشن هامرز با صدای فریادی که سر میده، همزمان میشه با ضربه ای که منو به پشت دوباره روی صندلی های پلاستیکی پرت میکنه.
_بگیرررررش..
تمام حواسم مختل شده و جیغ بلند و زنانه ی دیگه ای هم به پس زمینه اضافه میشه.
_حالت خوبه؟
نگاه ماتی به هامرز که جلوم زانو زده میندازم.
_سامانتا؟
_چی شده!
صورتش نگرانی و خشونت بی حدی رو تو خودش نمایش میده.
چندباری پلک میزنم که دستش یک طرف صورتم میشینه، گرماش باعث جمع شدن حواسم شده و به سمت خروجی کلینیک نگاه کنم جز همهمه و تجمع چند نفری چیزی به چشم نمیخوره..
_سامانتا؟ حواست و به من بده، دستت چطوره..؟ آسیب ندیدی؟
_هوم؟
اینبار نگاهم روی بازوم میچرخه و انگار با دیدنش میتونم عمق درد و اندازه بگیرم و خوشبختانه با این آتل صحرایی و دستی که محافظش شده آسیب بیشتری از قبل ندیده، هرچند نمیتونم برای ماتحتم همچنین نظری بدم.
_میشناختیش؟
_کی رو؟ اون معلمه!
پوزخندی از عصبانیت روی صورتش میشینه.
_مرتیکه پوفیوز..
_چیکار کرده بود؟.. چی شده!
قبل جواب محافظی که تازه جای خالیش و حس کردم، نفس نفس زنان میرسه کنارمون..
_در رفت رئیس.. مثه قرقی بود لامصب..
_مهم نیست.. فکر نمیکنم دیگه پیداشون بشه اما شیش دونگ حواستون باشه.
_چشم رئیس..
دست بالا میاره و با ملایمت شالی که نمیدونم چه وقت عقب رفته رو جلو میکشه و موهای کوتاه در رفته از بند کش رو به زیر میفرسته.
از بازوی سالمم میگیره و آهسته کمک میکنه تا بلند بشم و من همچنان توی بهت چیزیم که دیدم و نمیتونم هضمش کنم.
از کنار نگاه های خیره چند نفری که شاهد صحنه ی گنگ چند دقیقه قبل بودن رد شده و پیچ سالن و دور زده وارد راهروی باریکی میشیم..
چند متری جلوتر سالن بزرگتری پدیدار میشه با جمعیت زیادی که روی نیمکت های یک سره کیپ تا کیپ نشستن.
ایول هامرز ی تا باشند فکر دک کردن ودورزنتو از به ذهنشون خطور هم نکنه چه برسه به عملی کردن 😁😉
ممنون قاصدک جون 🥰🥰
این دختر هنوز دوزاریش نیافتاده که میخواستن بدزدنش ممنون قاصدک جان
قاصدک جونم من اشتراک گرفتم دوباره ولی به رمانهای کامل دسترسی ندارم میشه رسیدگی کنی لطفا
به کدوما دسترسی نداری؟
رمان نوشیکا رو میخوام دانلود کنم نمیشه همین امروز ساعت سه اینا بود اشتراک خریدم
شما تو رمان دونی خرید کردید نه اینجا