رمان از کفر من تا دین تو پارت 309

4.5
(73)

 

 

 

قدمی پیش اومده و دست دراز میکنه طرفم، قبل رسیدن به بازوم عقب میکشم و صدای نفس بلند و گامی که به جلو برداشته میشه رو از پشت سر متوجه میشم.

_کافی دستت بهش بخوره.. قسم میخورم دیگه انگشتی برات نمیمونه تا صدای اون ماسماسکا رو دربیاری.

 

پوزخندی زده دست روی هوا مونده اش رو اول بالا و بعد دور لبش میکشه.

_خوب سگی دنبال خودت انداختی.. هر کی رو دورو برت ببینه گاز میگیره.

_غیرت و خوب حالیشه..

 

شوکه از جواب ضربتیم ابرویی بالا داده میگه..

_قراره همینجا صحبت کنیم؟

_جاش زیاد برام مهم نیست حرفت و بزن داری وقت و هدر میدی.

نگاهش اینبار دقیقتر روی چهره و تنم میگرده، انگار بیشتر کنجکاوه تا هیز..

_بزرگ شدی..خانوم شدی اما من سفید برفی قبل و بیشتر دوست داشتم.

_شاید چون دیگه اثری از سفید برفی در من نمیبینی.. موند توی همون بچگی که پشت سر گذاشتم.

 

صدامون نه انقدری بلند بود که بقیه واضح بشنون نه زمزمه وار که به درگوشی بمونه.

_عوض شدی!

_اما عوضی نشدم.

تک خنده ی خشک و طعنه دارش برام مهم نیست.

_بعد این همه مدت، این همه سالی که رفتی و کسی نتونست پیدات کنه حالا حتی نمیتونم دو کلمه به راحتی باهات صحبت کنم.

 

اشاره سرش به عقب میگه منظورش به کی..

_چرا این!؟ من چیم از این آدم کمتر بود! اصلا میشناسیش یا توهم گول ظاهر خوش رنگ و لعابش و خوردی..؟ میدونی چه پرونده ای داره؟.. جلو چشم خودم چه کارا و هرزه بازی هایی که نکرده.!

چطور تو دامش افتادی.؟

 

لبخند سخته اما میتونه به اجبار روی صورتم بشینه..

_به راحتی.. یه قلاب و منم گرفتمش..

_فکر میکنی خنده داره یا انقدری برات ارزش نداره که براش غیرت خرج کنی!؟

حداقل مثل اون ظاهرت و حفظ کن.. بزار فکر کنم یه حس هایی این وسط بوده که کارتون به اینجا کشیده.

 

 

آهی میکشه که خیلی واقعی…

_هرچند تو که این چیزا حالیت نمیشه.. قلبت از سنگه و شاید باید دلم برای اون آدم بسوزه تا تو… تویی که حتی به منم رحم نکردی..!

نصف بیشتر عمرت و کنار من قد کشیده و بزرگ شدی تموم بچگی و نوجوونیت پر از تفریحات و خاطره های باهم بودنمون بود اما…

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 73

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان کاریزما

    خلاصه: همیشه که نباید پورشه یا فراری باشد؛ گاهی حتی یک تاکسی زنگ زده هم رخش آرزوهای دل دخترک می‌شود. داستانی که…
رمان کامل

دانلود رمان طعم جنون

💚 خلاصه: نیاز با مدرک هتلداری در هتل بزرگی در تهران مشغول بکار میشود. او بصورت موقت تا زمانی که صاحب هتل که پسر…
رمان کامل

دانلود رمان آن شب

          خلاصه: ماهین در شبی که برادرش قراره از سفرِ کاری برگرده به خونه‌اش میره تا قبل از اومدنش خونه‌شو…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
2 روز قبل

ممنون قاصدک جانم🙏😍

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x