رمان از کفر من تا دین تو پارت 312

4.2
(69)

 

ا

 

با گز گز انگشت هام متوجه فشار زیادی که به لبه ی وان وارد میکنم میشم.
حوله کوچیک و دور کمرم گره زده وارد اتاق میشم.. چشم های متوهمم اول تخت و نشونه میرن و مثلا چرا انتظار داشتم اونجا در حالی که برای من خودش و آماده کرده منتظر دراز کشیده؟

پاکوبان سمت کشوها رفته شلوارکی بیرون کشیده پا میزنم.
داخل سالن به سکوت و خلوتی وارد شدنمه.. اگر قبل اومدن به اتاق صدای پاش و نشنیده بودم میگفتم اصلا داخل نشده.
دست به کمر وسط هال می ایستم و میدونم کجا پیداش کنم.. چرا حالا که منو بی خواب کرده خودش راحت چشم روهم بزاره!؟

در اتاقش و یهو باز کرده مثل حیوانی نجیب داخل میشم اما برعکس تصورم اتاق جز بوی عطرش هیچ نشونی از حضورش نداره.
قبل اینکه نظرم به سرویس بره در تراس نیمه باز توجهم و جلب میکنه.
و بوی خفیف و آشنایی که با نزدیک شدن بهش مشامم و پر کرد.

تصویری که از لای در روبه روم قد علم میکنه درآن واحد هم میتونه آتیشم بزنه هم لذت آرومی رو وارد رگ هام کنه.
_فکر میکردم از بوش بدت میاد.
سر به آسمون گرفته و دود غلیظ و از بین لب های رژ خورده اش به بیرون فوت میکنه، بدون اون سربند با موهای باز مثل یک الهه دیده میشد.

پس توهم حضورش داخل اتاقم چندان هم بیراه نبود. باید به شامه تیزم امیدوار باشم.
_آره بدم میاد اما سیگار تو رو دوست دارم.
_فقط سیگارم؟
همین جمله به ظاهر ساده کاری باهام میکنه که اثر هوای سرد و روی تن نمدار و تب زده ام خنثی میکنه.

جوابی به سوال دو پهلوم نمیده.. کنارش ایستاده سیگار و از روی لبش برمیدارم و به لب میبرم.
_از کی میکشی؟
نگاهش با دستم روی لب هام میشینه..
_یاغی گری های دوران نوجوونی..
_فکر میکردم همیشه همینجور شسته رفته و مامان بزرگی بودی.
پوک زده رو توی صورتش فوت کرده سیگار و میزارم بین لب های نیمه بازش..

نگاه خمار و جمع شده اش به سیبک گلومه و میدونم دارم خودداریمو از دست میدم..
_سرده..
_میخوای گرمم کنی؟ یا..!
پوک عمیقی زده و برعکس من دودش و به طرف شهر میفرسته.
_یا!
قدمی جلو رفته نزدیکتر میشم..
_گرمت کنم؟

نیشخندی زده و سری تاب میده..
_به نظر هر دوش یک معنی رو داره.
_پس به نظر باهم تفاهم داریم ..
_بعضی وقتا فقط لفظا یکی اما تفکرا به تفاوت روز و شبن .

برای پُک بعدی سیگار و بالا میبره و به فیلتر رسیده..
دستش و نیمه راه گرفته به طرف لب هام برده و کام آخر و عمیق میگیرم و دودش و نگه داشته دست میندازم دور گردنش و خیره تو نگاه دو دو زنش که میگه میدونم قصدم چیه.
سر پایین کشیده لب روی لبش میزارم و و دود و از بین شیار وسوسه انگیزش داخل دهانش فوت میکنم.

لذتبخش ترین سیگار نصفه نیمه و شریکی عمرم و مزه کردم. نفس تند و داغش مغایر با دست های سردش روی پوست سر شونه هام میشینه.
_نکن..
نگاهم روی چشم ها و بعد لب هاش چرخ میدم..کلمه اش هزاران معنی داشت اما من فقط اونچه که دلم میخواست و ازش برداشت کردم.
_نکردم.. هنوز نکردم..

فشار کف دستش و سر انگشت های من..
_هیچ وقت..
_فکر میکنی راهی داری؟
_همیشه همه چی به تو نمیرسه..
زبونم و روی لب هاش کشیده و طعم جدیدش و مزه میکنم.
_برای تو فقط منم..
زمزمه های آهسته و نفس بریده اش تاثیر گذارتر از الکل مستم میکنه.

زبونم بیقرار داخل دهانش و میخواد و انتظار چشیدن طعم و مزه ی آشنا و به شدت مخدرش دیوونم میکنه.
و بلاخره راهش و پیدا کرده و چنگم دور موهای بلندش گردنش و برای دسترسی بیشتر چشیدنش تنظیم میکنم.

همه ی دنیا بُعد زمان و مکان با بودنش از اهمیت میفتن.
نفس های تند و داغ با زبون های خیس پیچیده درهم هوای تراس و پر کردن.
میتونم شل شدن زانوهاش و حس کنم، دست انداخته زیر تنش بالا کشیده تا پاهاش و دور کمرم قفل کنه.
اتصال و بند اومدن نفس هامون پاره میکنه و سرش که روی شونم فرود میاد.
بی قرار داخل اتاق رفته انتخابی جز تخت بزرگ وسط نیست.
_نه… نه

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 69

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان غمزه

  خلاصه: امیرکاوه کاویان ۳۳ساله. مدیرعامل یه کارخونه ی قطعات ماشین فوق العاده بی اعصاب و کله خر! پدرش یکی از بزرگ ترین کارخانه…
رمان کامل

دانلود رمان کنعان

خلاصه : داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
2 روز قبل

ممنون قاصدکی دیشب ندیده بودمش

Batool
2 روز قبل

ممنونم قاصدک جان مرسی عزیزدلم 😁😍

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x