رمان از کفر من تا دین تو پارت 325

4.3
(59)

 

چشم های ستاره بارونش وقتی به هق هق گریه می افتم و لبم از فشار دندون هام به خون میفته دیدن داره.
_عزیزم….
بر عکس نرمش و ملایمت زیادی که توی تنها کلمه ای که بهم میگه داره اما فقط کمی بهم زمان میده تا بتونم نفسی تازه کنم و تنم خودش و با بزرگی اندامش وفق بده..
و باز ضربه هاشو محکم و پر قدرت ادامه میده و کارش متوقف نمیشه.

دست هام بازو و شونه هاش هرجایی که بتونم دست بندازم و چنگ میزنه و چرا انقدر دردناکه!؟
میدونستم هایمنم ارتجاعی اما دردش وحشتناک بود.
_وای خدای من…
_یکم دیگه تحمل کن.. دختر خوب من… میدونستم.. میدونستم فقط مال منی.. فقط منم که بهت رسیدم..
از اولم برای من بودی و هستی .. دیگه هیچ کس نمیتونه ادعایی برات بکنه.. فقط منم عزیزم..

با هر کلمه یا جمله نفس های تند و کوتاهی می‌کشید و ضربه هاش ادامه داشت تا کم کم درد از رو رفت اما سوزش بی نهایتی رو حس میکردم.
_آه.. آه…. آآآآآآآه..
پیشونیش روی پیشونیم میشینه در حالی که چشم هاش و محکم و با لذت بسته و دهانش برای نفس کشیدن تقلا میکنه.

لخظه ای بدون کنترل روی تنم پهن میشه که سریع یه دستش و جک میکنه تا زیرش له نشم و چشم های فاتحش که زل زدن توی چشم هام.
ناخودآگاه دستم و توی موهای خیس و حالت گرفته اش میکشم و عرقی که از سرو روش میباره.

سرش پایین اومده بوسه ی آرومی روی پیشونی و بعد لب های نیمه بازم میزنه و دستی که دور تنم حلقه کرده و کم کم محکم میشه میچسبونتم به خود‌ش.
بلاخره اجازه میده پاهای خسته ام رو پایین بیارم و آه از نهادم در میاد..
سوزش لای پاهام باعث میشه بهم فشارشون بدم اما ناله ای به ناگه از دهانم بیرون میزنه و توجه اش رو جلب میکنه.
_درد داری عزیزم؟

بغض کرده چشم میبندم که بوسه هاش روی چشم هام و دست های بزرگش روی شکمم میشینن.
_یکم استراحت کن برات مسکن بیارم و وان حموم و برات آماده کنم.
خسته بودم اما یه وان آب گرم دردم و تسکین میداد و بدتر از اون یادم نبود چه گندی به ملافه ها زدیم..

 

 

منکه تجربه ی آنچنانی توی روابط عاشقانه نداشتم! نه اینکه چشم و گوش بسته باشم، از نظر تئوری کلی کتاب و جزوه در مورد انواع و اقسام چیزمیزای زیر نافی مردها و زنها میدونستم حتی چگونگی تحریک پذیری اندام حساس جنسی با کلی فیلم و کلیپ آموزشی.

اما در عمل.. من بودم و کیانی که در درجه اول دخترعمو پسرعمو بودیم و بعد دلبستگی که به خاطرخواهی و بقیه اتفاق ها منجر شد و بجز چند آغوش و بوسه ی ساده هم چیزی بینمون رد و بدل نشد.

هرچند کیان بسیار خواهان کمترین فاصله و بیشترین نزدیکی بود اما قوانین پدرم در این مورد مطلقاً غیر قابل تجدید بود و نمیخواستم در مقابلش دختر ناخلفی به چشم بیام و کمترین توقعی که ازم داشت و زیر پا بزارم.
پس رابطه با کیان هم نمیتونست ملاک درستی برای قیاس چیزی که ذهنم و درگیر کرده بود باشه.

نمونه مورد بررسی دیگه هم پدرو مادرم بودن با اینکه به شدت بهم عشق می‌ورزیدن جلوی من مراعات خیلی از کارهایی که توی خلوت خودشون داشتن و میکردن و به چندتا بوس و لب قانع بودن.

و اما حالا …. دومین مرد مهم زندگی به نظر عاشقانه ام که امشب بهش اجازه دادم بیشتر از هر بنی بشری از خط قرمز هام رد بشه و روی این تخت تمام چیزی که از بدو تولد در من نهادینه شده بود و بی کم و کاست بهش ببخشم..

اما به نظر خودم روابط بین ما کلی جای کار داشت و خلاء های زیادی بینشون به چشم میومد..
نه به خاطر اینکه تا مدت ها بینمون نه از عاشقی خبری بود نه دلدادگی که بیشتر اوقات شبیه دو دشمن به خون هم تشنه بودیم یا در حال دعوا و گرفتن حال همدیگه.. نه..
من یه جور دیگه ای احساس کمبود میکنم، شاید هم توهم زدم اما..

اما چیزی که برام سواله رابطه ایه که این مرد باهام داره.. اینچنین شیفته وار و حریص، طوری که در عین خشونت و مالکانه مثل یه چینی شکسته و قیمتی باهام رفتار میکنه طبیعیه؟
یا اثرات هورمون های استِروئید ترشح شده و تاثیر غالبش روی مغزه!؟
درسته من خودم رو برای خشونت و شدت زیاد توی رابطه باهاش آماده کرده بودم اما انگار تصوراتم و همینطور تجربیات کمی که در مورد خلق و خوی مردها یا این مرد دارم کافی نبوده.

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 59

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان سراب را گفت

خلاصه : حاج محمدهمایون امیران، مردی بسیار معتقد و با ایمان، تاجر معروف و سرشناس تهران، مسبب تصادف دختری جوان به نام یاس ایزدپناه…
رمان کامل

دانلود رمان بر من بتاب

خلاصه:   خورشید و غیاث ( پسر همسایه) باهم دوست معمولی هستند! اما خانواده دختر خیلی سخت گیرند و خورشید بدون اطلاع خانواده اش…
رمان کامل

دانلود رمان ارباب_سالار

خلاصه: داستانه یه دختره دختری که همیشه تنها بوده مثل رمانای دیگه دختره قصه سوگولی نیست ناز پرورده نیست با داشتن پدر هیچ وقت…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x