البته که هیچی این مرد شبیه به آدمیزاد نبود چه برسه به بقیه همنوعاش..
با این حال کی بدش میاد در اوج نیاز و لذت اینجور قربون صدقه ها و نوازش هارو دریافت نکنه اونم از هامرز..
شایدم یک چیز معمول توی رابطه های جنسی بود نه میدونستم نه تجربه شو داشتم.
ولی چیزی که اذیتم میکرد هم دقیقا همین نکته بود.. شاید وسواس فکری من باشه اما مگه نباید همونقدر که رفتارش توی رابطه جنسی باهام پر مهر و محبت گونه بود خارج از رابطه و تخت هم همینجوری باشه!؟
حتی احساس میکنم قبلا گرمتر نگاهم میکرد.. مسکن برات میارم؟.. وان حموم و آماده میکنم! واقعا!؟ به همین سردی و روتینی!
یه جورایی دپرسم، حالم گرفته ست.. هم میدونم چه مرگمه هم نمیدونم. این نیست که بگم به زور وادار به همخوابی شدم اما حس و حالم اصلا تعریفی نداره انگار مستی و منگی رابطه از سرم پریده و حالا با عواقبی که جلوی روم ردیف شده میفهمم یه غلطی کردم که دیگه راه برگشت نداره.
ولی آیا نمیدونستم چشم اندازم بعد نزدیکی با هامرز چی هست!.. خبر داشتم من چندین ماه برای فکر کردن به این زمان و مکان وقت داشتم و بلاخره انتخابش کردم.
سرم و از لبه ی وان به طرف در ورودی میچرخونم.. به جز صدای آبی که از تکون دادن جزئی دست و پاهام به گوش میرسه، سکوت مطلق اینجا و اون بیرون جریان داره.
نزدیک نیم ساعته این تو خودم و حبس و مثلا خلوت کردم و اجازه ندادم هامرز داخل بیاد.
وقتی وان و حاضر کرد ملافه پیچ خودم و انداختم داخل و درو روی قیافه متعجب و شیطونش بستم و تازه اجازه دادم تمام تنم از خجالت کارهایی که ساعتی پیش تو اوج آتشفشان هورمون های فعال جنسیمون انجام دادیم سرخ بشه.
دست به لبه ی وان کمک گرفته و از آبی که دیگه بخاری ازش بلند نمیشه یا علی گویان حرکت میکنم.
با هر تکون زیر شکم، خود شکم و این کمر لامصب خودی نشون میدن کلا قسمت وسط تنه انتقام یه لذت لحظه ای رو چندین دقیقه و ساعته که دارن ازم میگیرن.
خب حالا میرسیم به قسمت سخت ماجرا..روبه رو شدن با مردی که تمام قسمت های خصوصی بدنم و رصد کرده .!؟
آهی کشیده و حوله رو دورم میپیچم، خوش به حال مردا اصلا عیب و عار، خجالت و کم رویی نمیدونن چیه..
برعکس تصورم از حضورش اونم نشسته لبه ی تخت شوکه میشم.. اینجا منتظرمه!
_یکم دیگه میموندی پوست مینداختی.
خب جمله عاشقانه ای نیست اما عین حقیقته.. مثل اسکلا حوله رو محکمتر میگیرم..
چیزی مونده که ندیده باشه!؟ به هر جایی نگاه میکنم الا این مرد و با پاهایی که چند تن وزن دارن به زور خودم و وادار میکنم از در سرویس عبور کنم.
چشم هام به یک دستِ دیگه از لباساش که روی تخته میفته و کاش نگاه سنگینش و با اون هیکلش برداره ببره بیرون.
حتی به یک قدمیشم نزدیک نمیشم و به هوای سروسامون دادن به موهام میشینم روبه روی درآور و دردی که زیر شکم و کمرم میپیچه رو نادید میگیرم.
نم موهارو با کلاه میگیرم و حواسم به قدم های بلندش طرفم هست.
_کمک میخوای؟
_نه..
جواب قاطعم انگار زیاد مهم نیست که دست هام و کناری زده و خودش کلاه و روی سرم چرخ میده و مثلا داره ادای آدمای ملاحظه کار و با محبت و در میاره!؟
همیشه انرژی گردش انگشت هاش و لابه لای موهام دوست داشتم و اگه یکم دیگه ادامه میداد صدای میویی شبیه خماری گربه ها بعد نوازش موهای کمرشون، ازم در میومد که سرم و با پیچیدن موهام دور دستش عقب میکشه و نمیدونم چه علاقه ای به افسار کردن این بی زبونا داره!
توی طول رابطه هم چند باری این حرکت و ازش دیدم… حدس میزنم یه جورایی به سلطه و اطلاق حس مالکیت توی رابطه ربط داره..!
چشم هام و به صورت معکوسش که روم خم شده میدوزم.. با دقت زل میزنه به صورت و بعد چشم هام..
_پشت اون سنگر کوفتیت قایم نشو.. هر بار مغزت و آپدیت کن که من دیشب با این مرد رابطه داشتم.. پس فاصله گرفتن و بی محلی نداریم.
اوه… مگه میشه یادم بره دیشب با همین مرد چه کارها که نکردیم هر لحظه اش با جزئیات جلوی چشم هام چرخ میخوره..
ابروهام توهم گره میخوره و قبل اینکه چیزی بگم لب هاش دهنم و مهرو موم میکنن.
و مشام من پر میشه از بوی تازگی و شامپوی زیر گلوش.. دوشی که مشخصه توی یکی از اتاق ها گرفته.
لب گوشتی و درشت پایینش دقیقا توی دهنمه و بلعکس..بعد چند لحظه که مطمئنم نمیدونه تو چه موقعیتی هستیم و همچنان خوراکی لذیذش و میخوره و دل من تاپ تاپ میفته و تا منم از خود بیخود نشدم، گاز کوچیکی از گوشه ی لبش میگیرم تا این گردن شکسته بیچاره رو فدای یه لب گرفتن نکنه.
دستت درد نکنه قاصدک جان ای پارت به ذره بیشتر از همیشه بود.آهو و نیما کلا فراموش شده لطفا یه پارت بلند ازش بذار
فراموش نکردم پارتش کوتاه بود نزاشتم
قاصدکی لطفا پارت های آواز قو و آناشید و زود زود طولانی بزار ❤️🥲😘