♣️از کفر من تا دین تو
♦️پارت766
صدای فریادش از طبقه پایین حرصم و در میاره..
_چیزی جا نزارین.
_ای خدا چرا این بشر انقدر پروووو…
نشستم لب تخت و شلوار تریکوی راحتی که دیشب تنم بود و کشیدم پایین اما حتی فکر پوشیدن اون جین تنگ هم عذاب آوره.
جهنم.. دست دراز میکنم طرف شلوار درآورده تا دوباره بپوشمش که یهو در باز میشه و من جیغ کشان ملافه رو میکشم روی پاهام.
_تو دیگه چه جورآدمی..؟ مگه طویله ست که اینجوری میای تو..!
انگار با دیوارم، مستقیم میاد طرفم..
_دو ساعته بالایی یه گُله آدم معطل توان..
نگاهش روی ساک لباس گوشه ی تخته و به شلوارایی که روی زمینن.
_میری صدا کنی کمک بخوای؟
تا چیزی بگم زانو میزنه و جینم و برمیداره.
_خودم میتونم برو بیرون الان میام.
ملافه رو میکشه که ولش نمیکنم.
_هامرز خودم میتونم.
تیکه میندازه..
_آره برا همین هنوز تا الان علافی.. نگران چی! هرچی داری رو قبلا دیدم چیز پنهون یا جدیدی نیست..
هر بار برمیگردی به تنظیمات کارخانه باید یادآوری کنم چه جوری تو بغلم لخت خوابیدی.؟
_خیلییییی بیشششوری.. چه با افتخار هم از اجبارهاش میگه.
_توهم اسکلی بیش نیستی و نگو که کلی فانتزی تا صبح تو فکرت راجبم نکردی.
کل کل باهاش فایده نداره مخصوصا نیمه لخت هم باشی، ملافه رو محکمتر میکشه و ول میشه پایین تخت..
پاهای لختم و شورتی که هیچ جارو نپوشونده و تیشرتی که هرچه تقلا هم میکنم بلندتر نمیشه و به هر حال یا باید لخت بمونم یا بازم اون راحتی تریکو عروسکی که دیگه حالم از دیدنش بهم میخوره رو برای بقیه راه تحمل کنم.
خوشبختانه مثل یه پسر نجیب نگاهشو از ساق پا بالاتر نمیاره و لنگ های شلوار و از پایین میکنه توی پاهام و آهسته بقیه پاچه رو بالا میکشه تا انگشت هام بزنه بیرون.
_پاشو..
بلند میشم و یهو حس میکنم عوض شلوار این کف دست هاشه که داره آهسته روی رون پام کشیده میشه و میاد بالا.
_هامرز..!
نفس های گرمش و سری که پایین میکشه و دستم که چنگ بازوش شد.
_جونم؟
_کار احمقانه نکن..
_باشه نمیکنم.
اما زمزمه صدای مردونه اش و دست هایی که همونطور اسلوموشن دارن تنم و وجب میکنن و رسیدن روی لپ باسن نیمه پوشم، مغایرت دارن با حرفی که به زبون میاره.
ممنون که منظم پارت میذارین