رمان از کفر من تا دین تو پارت263

4.5
(71)

 

زمزمه میکنم..

_نمیدونم .. اما فکر کردم شاید تو بشناسیش!

چهره درهم میکشه و انگار بهش توهین کردم.

_ هرچی در مورد من گفته چرت بوده، این جور زنا تو رده علاقه مندی من نیستن.

 

با ناامیدی و تاسف از گوشه چشم نگاهش میکنم.

_جدی؟ چه بد… اما فکر میکنم بد نباشه یکم دیدگاهت و از تخت و علاقه های مسخره ات فاصله بدی و به محیط کاریت توجه کنی.

این زن و اون مردی که توی بیمارستان دیدیم به نظر یه وجه اشتراکاتی باهم دارن.

 

حالا موضوع به نظرش جالب توجه تر اومد..

_از کجا فهمیدی؟

_داشت زیر زبونم و میکشید.. اصرار داشت تو منو زدی و نمیدونم چرا بین همه روی تو فوکس کرده بود.

انگار میدونست بیشترین ربط و توی این گروه تو با من داری.

 

جمله ام تموم نشده با قدم های بلند مسیر خروجی رستوران و طی میکنه و به نظر بیهوده میاد چون اگر اون زن ریگی به کفشش بود تا الان دیگه ردشم پیدا نبود.

_برو سر میز جای سروش تا برگردم.

 

توجهی به دستورش نمیکنم و همونجا صندلی بیرون کشیده و منتظر میشم تا برگرده و دقیقه ای بعد پیداش شده و مستقیم میاد طرفم.

_نگفتم تنها نمون..

تابلو بود پیداش نکرده.. خیره به صورتم مکثی میکنه، فکرش مشغوله و میبینم در حال جمع بندی و نتیجه گیری و در آخر دست میندازه زیر بازوم.

_بریم سر میز سروش منتظره..

 

سروش غذای محافظای بیرون و سفارش داده و اون دوتایی هم که همراهمون بودن با فاصله از یک میز کنارمون نشستن و مشغول خوردنن.

_کجا موندین!.. خوبه عجله داشتیم.

کنار سروش و روبه روی هامرز میشینم.

_چیزی سفارش دادی؟

_سوپ و قزل آلا با کباب ..

 

هامرز چیزی از زن مشکوفه من نمیگه اما مشخصا فکرش و مشغول کرده.

خوردن یا یک دست چندان ساده نبود اما شکم خالی این چیزا حالیش نمیشه.. هرچند محبت سروش که با دقت تکه های ماهی رو زیر رو کرده و برام میریزه توی ظرف هم دلگرم کننده بود.

 

با کمترین صحبت غذا رو تموم کرده و دوباره راهی ماشین ها میشیم و اینبار هوشیار و بیدار تا آخر راه چشم به جاده میدوزم و خاموشی مسیر شهرهای کویری که ازشون عبور میکنیم.

_یه زمانی مثل این دخترهای نوجوون که رویاهای عاشقانه شون و از توی رمان ها دست چین میکنن منم آرزو داشتم با عشقم بزنیم تو دل جاده و کنار رودخونه چادر بزنیم و شبا دور آتیش بزم و سوروسات عیش و نوش بچینیم.

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 71

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان دژخیم

  خلاصه رمان: عشقی از جنس خون! روایت پسری به نام سیاوش، که با امضای یه قرارداد، ناخواسته وارد یه فرقه‌ی دارک و ممنوعه…
اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x