رمان از کفر من تا دین تو پارت279

4.4
(84)

 

 

فکر نمیکردم تا آخر عمرم به این مردک جز احساس چندش و رو اعصاب بودن چیز دیگه ای حس کنم اما الان به شخصه خودم و مدیونش میدونستم اونم به خاطر مردی که خودخواهیش باعث از هم پاشیدن زندگیم شد.
_اینا به تو ربطی نداره سامانتا.. خودتو سرزنش نکن.
نیشخند پر تمسخری میزنم..
_باشه همونی که تو میگی..هر چند سال یکبار امکان داره یک کارخونه دچار سوختگی بشه اونم دقیقا یک شب بعد اینکه طرفِ تهدید یه نفر قرار بگیره!؟
و خرابکاری توی یه شهر دیگه و در کوتاهترین زمان نسبت به حادثه قبلی.؟ بازم بگو همه چی آرومه من چقدر بی خیالم.

باز هم گوشی دوباره به صدا درمیاد و اینبار بدون بلند شدن جوابش و میده.
_بلللله…!
دستی به سرش میکشه و مشخصه از حرف های طرف پشت خط عاصی شده..
_از سر شب روی اعصابمی هامرز.. نگرانی خودت میومدی چرا منو فرستادی؟

با شنیدن اسمش گوشام تیز میشه..
_الان چیکار کنم؟.. بگم درو پنجره هارو تخته کنن؟! دیگه هر یک قدم یکی رو کاشتم دارن حیاط و وجب میکنن کم مونده تو هر رفت و برگشت برن تو بغل همدیگه.

نگاه سروش طرفم میچرخه و یکم دیر خودم و میزنم به اون راه که چشمم به دهنت نیست تا بفهمم موضوع چیه و از مرد پست خطی خبری بگیرم.
_میخوای بدم با خودش صحبت کنی؟
ابرویی بالا میندازم که ابروهای سروش توهم فرو میره و پشت گوشی میغره..
_دیگه شورش و درآوری مرتیکه.. معلوم نیست با خودت چند چندی.

گوشی رو خاموش کرده روی مبل کناری میندازه.
_پاک زده به سرش پسره..
طاقت نمیارم و میپرسم..
_قضیه چیه سروش..
_هیچی ولش کن.. یکم اعصابش خرابه اونم درست میشه.
_کاش دست تنها ولش نمیکردی اونجا..

اینبار چپ چپی بهم میره..
_شبیه اون زنای مرد ذلیل صحبت نکن.. خوبه جفتتون دماغتون و برا هم سر بالا میگیرین و عالم و آدم روهم گاو فرض میکنین.
از این طرفم اینجور مثلا غیر مستقیم نگران همین.. ماهم که عرعر اصلا نمی‌فهمیم این وسط چه خبره!

ابرو توهم میکشم و سعی میکنم از تهمتی که بهم زده مبرا بشم..
_من همون اندازه هم نگران تو میشم چه ربطی داره آسمون ریسمونِ گاو و به خر میبافی!؟
چه زیبا خر شد و گفت..
_آره جون عمت.. منم باورم شد.

8

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 84

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان زمردم

  خلاصه : زمرد از ترس ازدواج اجباری به پسرخاله اش پناه می برد، علی ای که مردانگی اش زبان زد است و دوازده…
رمان کامل

دانلود رمان یاسمن

خلاصه: این رمان حکایت دختری است که بعد از کشف حقیقت زندگی اش به ایران باز می گردد و در خانه ی عمه اش…
رمان کامل

دانلود رمان پاکدخت

    خلاصه: عزیزترین فرد زندگی آناهیتا چند میلیارد بدهی بالا آورده و او در صدد پرداخت بدهی‌هاست؛ تا جایی که مجبور به تن…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x