رمان از کفر من تا دین تو پارت336

4.4
(54)

 

به نظر، من بیشتر از اون به این آغوشی که چند روز از داشتنش می‌گذشت محتاج بودم و ولی در این حد رفع دلتنگی رو باور نداشتم و بلاخره تونستم نفس راحتی بکشم.
دقیقه ها با صدای گریه و فشردن لباسی که توی چنگش برای تخلیه فشاری که متحمل میشد، گذشت تا بلاخره بی حس و حال از برون ریزی غم و اندوهی که حالا حالا ها اونو با خودش حمل میکرد ازم جدا شد.

به اجبار دستی که پشتش و تمام وقت نوازش میکرد و متوقف کرده و بی میل اجازه میدم عقب بکشه.
_میشه تنهام بزاری.؟
_نه… غذات و بخور..
روش و ازم میگیره و با دستمالی بینیشو فشار میده.
_میخوام تنها باشم..

بغض صداش بیشتر از اونه که بگه با چند دقیقه گریه تخلیه شده اما فعلا برای مراعات حالش باید تنهاش بزارم.
_چند دقیقه دیگه میام. بهتره تنهایی هات و زیاد طولانی نکنی.. خوش ندارم بهش عادت کنی.

پوزخندش حرصم و درمیاره اما اینم به وقتش درست میکنم.. میخوام برگردم یه جوری فشارش بدم که یادش بیاد من کی بودم و کجای زندگیشم.
_یکی دو روز دیگه میریم یه سفر چند روزه یکم حال و هوات عوض بشه و بتونی استراحت کنی.

نگاهش خنثی بهم دوخته میشه انگار داره دیوونه ای رو رصد میکنه و نمیدونه باهاش چیکار کنه و بهش چی بگه..
قبل بستن در تاکید میکنم غذاش و بخوره و از اتاق میزنم بیرون.
_حالش چطوره؟ چیزی خورد؟
نگرانی خاتون و درک میکنم یه جورایی این دختر شبیه من و خودش و سروش..
هممون هم یه جورایی بی کس و کاریم.
_گریه شو در آوردم..

خاتون لبخندی به لحنم میزنه.. تا حالا برای فعال کردن غدد اشکی کسی به خودم افتخار نکرده بودم، که امشب بهش نائل شدم.
دستی روی شونم میزنه و میره سراغ کارای خودش..
کلی کار دارم اما حوصله بیرون زدن و ندارم، پایین پله های بیرونی عمارت می ایستم و دستی به سروگوش دوتا زبون بسته ای که چند وقتی هست بهشون توجهی نداشتم و حالا از شدت ذوق پارس کنان دم تکون میدم، میکشم.

انسان هم مثل حیوونا بنده محبت و توجه بود و چقدر باید ذات انسان ها پست و خراب باشه که رحمی به هم خون خودشون نداشته باشن.
پالتویی که الکی روی دوشم انداختم و تن میزنم و هوا سوز بدی داره.. پیامکی که منتظرش بودم صداش از گوشی توی جیبم بلند میشه… بله…
عماد رفته سراغ وکیل خانوادگی صولتی ها…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 54

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان زئوس

    خلاصه : سلـیم…. مردی که یه دنیا ازش وحشت دارن و اسلحه جز لاینفک وسایل شخصیش محسوب میشه…. اون از دروغ و…
رمان کامل

دانلود رمان مهکام

خلاصه : مهران جم سرگرد خشنی که به دلیل به قتل رسیدن نامزدش لیا؛ در پی گرفتن انتقام و رسیدن به قاتل پا به…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x