رمان شالوده عشق پارت 334

4.2
(70)

 

 

 

-صداتو شنیدم بهتر شدم فداتشم… حالت خوبه دیگه مگه نه؟ راحتی؟ کم و کسری ای چیزی نداری؟!

 

 

میزان دفعاتی که این سوال را پرسیده بود جدا از دستم دررفته بود!

 

 

باورم نمیشد که بعد از آن همه نه شنیدن هنوز هم از رو نرفته باشد!

 

 

-نه همه چی خوبه داریم برای عروسی نصیر و گلی حاضر می‌شیم، فردا شب جشنشونه.

 

 

-آره می‌دونم نصیر بهم گفت اما متاسفانه هنوز کارم تموم نشده و عمراً زودتر از یک هفته دیگه نمی‌تونم بیام ایران… تو که از دستم ناراحت نمیشی مگه نه عزیزم؟!

 

 

با جمله‌ی آخرش نفس راحتی کشیدم و نگاه قدردانم را به گلی دوختم که سوالی سر تکان داد.

 

 

رادان کاملاً بی‌خبر بود و مشخص بود که نه او و نه نصیر از حضور امیرخان به او هیچ چیز نگفتند و با انکه من استخدامشان نکرده بودم، هر روز بیشتر از قبل وفاداری و صداقتشان برایم ثابت میشد!

 

 

-نه… فکر نمی‌کنم نسبت به کارهایی که کردی این خیلیم بد باشه!

 

 

 

 

نفسش تند شد و بی‌قرار تا اسمم را صدا زد:

 

-شمیم…

 

-بیبی نمیای؟

 

 

صدای یک دختر با طنازی و لوندی بسیار از پس زمینه تلفن آمد و ناخودآگاه بینی‌ام چین خورد.

 

 

-شمیمو… واقعاً برام سواله رادان! تا حالا اینو ازت نپرسیدم اما تو دلم مونده! کاری با این ندارم که گندم با من و خانوادش چیکارا که نکرد. بدترینم اگه بود واسه ما برای تو بهترین بود! چطوری کسی که دوست داشتو اِنقدر راحت بازی دادی؟! بازی دادن به کنار چطوری اِنقدر راحتتر کسی که زندگیش بخاطر تو زیرورو شدرو کنار گذاشتی و الآن داری با بیبی ها خوش می‌گذرونی؟! بگو ببینم شب ها راحت می‌خوابی؟!

 

 

بلندتر اسمم را صدا زد و نفس هایم تند شده بود.

 

 

-شمیم چرا نمی‌خوای بفهمی؟ من فقط برای اینکه به تو نزدیک بشم و…

 

 

حرصی اما آرام پچ زدم:

 

 

-مطمئنم اگه می‌گشتی راه های دیگه‌ای هم پیدا می‌کردی! به جز مرگ هیچی نیست که چاره نداشته باشه اما تو راحت ترین راهو انتخاب کردی… انتقامو انتخاب کردی و جهنمت همه رو سوزوند!

 

 

 

 

 

 

-باشه من اشتباه کردم قبول اما اون دختر برخلاف ظاهر معصومش اصلاً قلب خوبی نداره و…

 

 

کلافه میان حرفش پریدم.

 

 

-قطع می‌کنم رادان واقعاً حوصله‌ی شنیدن این حرف های تکراری رو ندارم. حوصله اینکه نمی‌فهمی درد من این نیست که گندم آدمه خوبیه یا نه رو ندارم! حوصله اینکه نمی‌فهمی درد من گناهیه که تو در حق کسی که دوست داشت کردی، حالا چه خوب باشه چه بدو ندارم. حوصله‌ی بهانه هایی که خودت رو باهاشون گول می‌زنی رو که دیگه اصلاً ندارم… برای همین خداحافظت!

 

 

بعد تمام شدن جمله‌ام سریع قطع کردم و تلفن را به دست گلی که با نگرانی خیره‌ام بود، دادم.

 

 

-نبینم اخماتو دختر مثلاً داری عروس میشیا… بخند یه ذره!

 

 

-خوبید؟ صورتتون سرخ شده.

 

 

نفس عمیقی کشیدم تا خودم را آرام کنم و حرصی از صدای زنانه‌ای که شنیده بودم، تک خنده‌ای زدم و اَدایش را برای گلی بیچاره از همه جا بی‌خبرم درآوردم.

 

 

-خوبم بیبی نگران نباش، بیا بریم لباستو پرو کن ببین دوستش داری.

 

 

با آوردن اسم لباس چشمانش درخشید و تند گفت:

 

 

-وای خانوم جان تموم شد مگه؟!

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 70

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان گندم

    .خلاصه : داستان درباره ی یک خانواده ثروتمنده که بیشتر اعضای اون کنار هم زندگی میکنن . طی اتفاقاتی یکی از شخصیت…
رمان کامل

دانلود رمان تاروت

  خلاصه رمان :     رازک دختری از خانواده معمولی برای طرح دانشگاهی وارد شرکت ساختمانی بنام و مطرحی از یه خانواده پولدار…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
2 روز قبل

قاصدک جان امروز از کفر من نداری قبلا یه روز در میون بود

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x