رمان شالوده عشق پارت 357

4.1
(50)

 

 

 

-بس کن سوما…

 

 

-تو بس کن امیرخان… با حرف هایی که زدی نه تنها نتونستی نظرمو تغییر بدی تازه کاری کردی بیشتر هم ازش بدم بیاد!

 

 

و این‌بار صدای تقریباً فریاد مانند امیرخان در سالن پیچید.

 

 

-گفتم بس کن. تو نبودی از هیچی خبر نداری. نمی‌دونی من و شمیم چه چیزهایی رو از سر گذروندیم پس الآنم حق نداری یهو بیای و بخوای همه چیزو از دید خودت بالا و پایین کنی. چه ازش خوشت بیاد چه نیاد، چه داشته باشمش چه نه، این دختر همه زندگی منه! برای همین کسی که منو می‌خواد باید اون رو هم بخواد!

 

 

-صبر کن ببینم، این دیگه چه جمله‌ایه؟ کسی که منو بخواد باید اون رو هم بخواد؟ پسر نکنه تو هنوزم فکر می‌کنی جایی تو زندگی خواهر من داری؟!

 

 

-…

 

 

-گوش کنید، من دارم با گندم ازدواج می‌کنم درسته اما هیچکس اندازه خواهرم برام اولویت نیست. وقتی میگه نمی‌خواد راجع ‌بهش حرف بزنید پس سکوت کنید لطفاً و درضمن امیرخان بزرگ این حرف هارو باید وقتی زنت بود می‌زدی داداش… شرمنده ولی تاریخ انقضات گذشته!

 

 

 

 

 

 

 

و با اظهار نظر رادان مانند همیشه استارت بحث‌های دیوانه کننده‌شان زده شد اما قبل آنکه درگیری‌ بینشان بالا بگیرد با صدای بسیار بلندی گفتم:

 

 

-همتون ساکت باشید… گـفتم همتـون سـاکت باشیـد!

 

 

صدای جیغ مانندم شوکه‌شان کرد و نمی‌توانستم نگاه متاسفم را از هیچ کدامشان جدا کنم.

 

 

ایستادم و همانطور که به سختی تن لرزانم را سرپا نگه داشته بودم، از هیلدا و شایان که با نگرانی خیره‌ام بودند چشم گرفتم و با قدمی که رو به عقب برداشتم گفتم:

 

 

-من به هیچکس احتیاج ندارم که ازم دفاع کنه. من یه زن کاملم که خداروشکر هم زبون دارم هم عقل… پس ساکت شید و بیشتر از این خودتونو از چشم نندازید!

 

 

-روزی که اومدی و گفتی گندمو می‌خوای رو یادته؟ من مخالفت کردم اما نتونستی یه ذره هم که شده درکم کنی. مستقیم بهت نگفتم اما خودتم خوب می‌دونستی این خواستن یعنی چی و اون روز باید به این فکر می‌کردی که با وصلت تو خواهرت قراره هر بار با برگشتن به جمعی که ترکش کرده، چقدر عذاب بکشه و اذیت بشه!

 

 

 

 

رنگ از رخش پرید و نالان جلو آمد.

 

 

-شمیم خواهش می‌کنم اینجوری نگو تو که می‌دونی چرا این انتخابو کردم!

 

 

-…

 

 

-من نمی‌خواستم ناراحتت کنم عمرم قسم می‌خورم اما… اما چطوری می‌تونستم با این بار رو دوشم زندگی کنم و…

 

 

کف دستم را مقابلش گرفتم تا ادامه ندهد.

 

 

-برای من صغری کبری نچین رادان! دلیلت هر چی که بود تو بدترین انتخاب ممکن رو داشتی و من فقط و فقط بخاطر تو اینجام. سر این میز نشستم و با آدم هایی که ترکشون کردم، شام خوردم. پس لطفاً از این دفاع کردن های مسخرت دست بردار. شرمنده که اینو میگم داداشی اما نمی‌تونی یه چیزی رو بشکنی و بعد به خودت این باورو بدی که شکسته شدنش اونقدرها هم بد نیست! شکستن شکستنه عزیزم. خوب و بد نداره و تو با انتخاب این دختر برای دومین بار منو شکستی!

 

 

و این اولین بار بود که چشم های برادرم را نمناک می‌دیدم.

 

 

 

 

 

صورتش شبیه مشت خورده ها بود و خدا می‌دانست دیدن حالش چقدر عذابم می‌دهد اما چاره‌ای جز این نداشتم!

 

 

نمی‌خواستم عذاب بکشد ولی حال که قرار بود با خواهر امیر ازدواج کند، حال که داشت با ممنوعه ترین خانواده‌ی ممکن وصلت می‌کرد، باید می‌فهمید حدش را بداند!

 

 

اگر می‌خواست با هر بحثی در جمع زنش را کوچک کند و فریاد بزند من اولویتش هستم، بی‌شَک زندگی‌اش یک هفته هم دوام نمی‌آورد.

 

 

و من این را برای تنها عضو خانواده‌ام نمی‌خواستم!

 

 

برای قلب عاشقش که برای گندم رفته بود، نمی‌خواستم!

 

 

باید زندگی‌اش را از طوفان من و امیرخان جدا می‌کرد!

 

 

من نتوانسته بودم اما او باید فرصت پیدا می‌کرد سالیان طولانی با زنی که دوستش دارد، زندگی کند!

 

 

نگاهم را به سختی از رادان گرفتم و به امیرخان دوختم.

 

نوبت به او رسیده بود!

 

 

 

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 50

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان نهلان

  خلاصه: نهلان روایت زندگی زنی به نام تابان میباشد که بعد از پشت سر گذاشتن دوره ای تاریک از زندگی خود ، در…
رمان کامل

دانلود رمان باوان

    🌸 خلاصه :   همتا دختری که بر اثر تصادف، بدلیل گذشته‌ای که داشته مغزش تصمیم به فراموشی انتخابی می‌گیره. حالا اون…
رمان کامل

دانلود رمان دژخیم

  خلاصه رمان: عشقی از جنس خون! روایت پسری به نام سیاوش، که با امضای یه قرارداد، ناخواسته وارد یه فرقه‌ی دارک و ممنوعه…
رمان کامل

دانلود رمان دژکوب

خلاصه: بهراد ، مرد زخم دیده ایست که فقط به حرمت یک قسم آتش انتقام را روز به روز در سینه بیشتر و فروزان…
رمان کامل

دانلود رمان ارکان

خلاصه: همراه ما باشید در رمان فارسی ارکان: زهرا در کافه دوستش مشغول کار و زندگی است و در یک سفر به همراه دوستان…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x