۱ دیدگاه

رمان شاهرگ پارت 96

4.2
(10)

 

 

-این چیزارو از کجا بلد بودین؟

معین ابرو بالا انداخته نیم‌نگاهی حواله‌ی صورت زنی کرد که شبیه دخترهای چهارده ساله از شرم سرخ شده بود.

-بلد بودم دیگه! توام جمع نبند من و ! زنمی دیگه! سندش دست خودته!

جمع شدن انگشتان ظریف و کشیده‌ی رعنا روی برگه‌ی صیغه‌نامه زیادی واضح بود.

تنش را منقبض کرد و ساکت شد. معین نگاهش را به رو به رو داد.
هنوز راه زیادی برای آب کردن یخ این زن پیش رویش باقی مانده بود.

-چی پرسیدی؟

-من؟

بی اختیار خندید.

-زنم نبودی بهتر بودی ها! چی شد به تو یهو!؟

رعنا لب‌هایش را جمع کرد و سر پایین انداخت.

-رعنا! ای بابا…

-نگو …نگو انقد…

مِن و مِن کرد و یک لطفا هم انتهای کلامش چسباند و باز خاموش شد.

-چی نگم؟؟ نگم رعنا؟

-نه! زنم شدی و نگو…

-نگم؟ چی بگم پس؟

پرسید و بعد از جا به جا کردن دنده خم شد و دست یخ زده‌ی دخترک را بین پنجه‌هایش کشید .

-زنم نشدی مگه!

✨ شــــــإﮫرَگــــــ ✨
#پارت_۴۹۰

 

دخترک نالان به خنده افتاد.

-معین ! توروخدا…من دارم میمیرم…

-خب باشه! نمیگم! اصلا اگه صدای من و شنیدی دیگه!

دخترک چیزی شبیه تشکر زمزمه کرد و هنوز نفس آسوده‌اش را بیرون نفرستاده با صدای بوق زدن ریتمیک معین شانه‌هایش از جا پرید.

-معین! چیکار میکنی؟

باور کردنی نبود اما دیوانه‌ی کناری‌اش در حالی که لب‌هایش را روی هم می‌فشرد خیلی جدی بوق ریتمیک عروسی می‌زد.

-معین مردم دارن نگاه میکنن! توروخدا …

-خب نگاه کنن، رعنا!

جوری جدی گفت که رعنا را لال کرد.
خودش هم نمی‌دانست چه مرگش شده بود.

تمام وجودش از حسی که هیچ تعریفی برای آن نداشت در حال ذوب شدن بود.

-ببینمت!

سر بالا گرفت و نگاهش را به معینی داد که برای مسلط شدن به خودش چشم از روبه رو برنمی‌داشت.

-چی میپرسیدی؟

لحن معین هنوز جدی بود.

زن بیچاره حتی اگر می‌خواست هم دیگر جرأت مِن و مِن کردن نداشت.

-چی پرسیدم!؟

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان کنعان

خلاصه : داستان دختری 24 ساله که طراح کاشی است و با پدر خوانده اش تنها زندگی می کند و در پی کار سرانجام…
رمان کامل

دانلود رمان پاکدخت

    خلاصه: عزیزترین فرد زندگی آناهیتا چند میلیارد بدهی بالا آورده و او در صدد پرداخت بدهی‌هاست؛ تا جایی که مجبور به تن…
رمان کامل

دانلود رمان باوان

    🌸 خلاصه :   همتا دختری که بر اثر تصادف، بدلیل گذشته‌ای که داشته مغزش تصمیم به فراموشی انتخابی می‌گیره. حالا اون…
رمان کامل

دانلود رمان غبار الماس

    ♥️خلاصه: نوه ی جهانگیرخان فرهمند، رئیس کارخانه ی نساجی معروف را به دنیا آورده بودم. اما هیچکس اطلاعی نداشت! تا اینکه دست…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
خواننده رمان
1 دقیقه قبل

اینم پارتاش هر دفعه کمتر از قبلی میشه ممنون قاصدک
نگفتی چرا آواز قو دیشب نبود از کفر من هم دیر به دیر پارت میذاری😉😝

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x