مرضیه اخم کرد.
-مامان خدای تخریب فقط خودت!
میخوای دل پری رو ببری واسه چی مارو تخریب میکنی؟
-واه واه واه. بیا من و بخور خجالت هم نکش، دختر. چی گفتم مگه وزه خانم؟
شنیدن صدای آسیه عذابش میداد.
تنها نیم رخش را به طرف مرضیه گرداند و چیزی شبیه لبخند به نشان تشکر تحویلش داد بعد بلافاصله پاهایش را به دنبال جسم ویرانش به سمت آشپزخانه کشید.
-رعنا خانم ماست وارفته پریسا خانم لعبت پر رنگ و لعاب…
با خودش غر میزد و استکان پریسا را از چای پر میکرد.
حتی نپرسیده بود که برای بقیه هم چای بریزد یا فقط از دختری که برای شوهرش نشان شده بود پذیرایی کند.
آهی سنگین از سینهاش به بیرون راه گرفت. واقعیت به وحشتناکترین شکل ممکن در برابرش بود و هیچ جای انکاری نداشت.
-ماست وارفته برای سوگولی خانم چایی میبره…
گفت و تلخ خندید و سینی به دست از آشپزخانه بیرون زد .
به انتهای راهروی متصل به پذیرایی نرسیده چرخیدن کلید در قفل و بعد از آن دیدن هیبت معین در قاب در همهی درد و دلخوریاش را از یاد برده بود.
✨ شــــــإﮫرَگــــــ ✨
#پارت_۵۲۲
-سلام…
طبیعی بود که با دیدن معینی که تا چند دقیقهی پیش میان بازوهایش نفس کشیده بود مثل دیوانهها دوباره سلام کند؟
اصلا هم که هول نکرده و گونههایش هم گل نیانداخته بود.
-چیکار داری میکنی؟
لحن تند و تلخ معین کاملا دور از انتظارش بود. سینی را کمی جلو آورد و آرام لب جنباند:
-چایی …چایی میبرم.
نگاه معین از تک فنجان داخل سینی کنده نمیشد. آسیه خنده کنان نزدیک شد.
-دورت بگردم مامان کجا مونده بودی پس؟ خاله چشم به راهت بود.
معین به جای جواب دادن به آسیه دست دراز کرد و سینی را با حرص از بین انگشتان رعنا بیرون کشید.
-یا امام غریب . چیکار میکنی، مامان؟ باز جن رفته بهت؟ بسم الله بسم الله…
حالا نوبت رعنا بود که از چای سرریز شده داخل سینی چشم بر ندارد.
-از رعنا علیه سلام تر تو این خونه نیست که این زن با این وضعیتش باید بلند شه چایی بیاره، حاج خانم؟
آسیه لب گزید اما صدای معین بلندتر و بیملاحظهتر از آن بود که به گوش ساکنان نشسته در مهمان خانه نرسیده باشد.
آسیه به گونه چنگ انداخت.
✨ شــــــإﮫرَگــــــ ✨
#پارت_۵۲۳
-خدا مرگم بده. صدات و بیار پایین، یتیم مونده . مگه فرستادیم معدن و بشکافه؟
معین سینی را به شدت روی میز نزدیک در کوبید.
-من معدن پعدن حالیم نیست. آی مرضی! پاشو ببینم.
مرضیه نگاهش را از گوشی گرفت.
-بله داداش؟
-بذار کنار اون صاب مرده رو. پاشو این چایی رو عوض کن.
مرضیه با غرولند از جا بلند شد و آسیه دندان به هم سابید:
-چی زیر گوشش خوندی زنیکهی…
معین حتی اجازهی به پایان رساندن جمله را هم به مادرش نداد.
دستش را شبیه محافظی بدون اصابت به تن رعنا پشتش گرفت و به سالن اشاره کرد:
-برو بشین، رعنا. تو این خونه به جز دری وری و ناله نفرین کسی چیزی کاسب نمیشه.
از رفتار معین خوشحال نبود برعکس انگار درون دیگ آب جوش هلش داده بودند.
بی آن که حرفی بزند تنها با اشارهی دست معین؛ حتی به صورت سرخ و برافروختهی آسیه نگاهی هم نیانداخته به سمت سالن پذیرایی برگشت.
معین درست پشت سرش بود و سکوت وحشتناکی در مهمان خانهی شکیباها جریان داشت.
-سکوت پارتیه؟
*** بعدی آناشید
دمت گرم معیین
خیلی مرده آقا معین