رمان شیطان یاغی پارت ۸۲

4.2
(85)

 

 

 

 

صورت افسون به یکباره سرخ شد…

لب گزید و با اخم هایی درهم رو به بهار گفت: خاک به سرم بهار خیلی هول شدی…!

 

 

 

بهار با پرروی تاک ابرویی بالا انداخت…

-تازه میگن ورزشکارا همچین کلفت تر و پر بارتره…!!!

 

 

این بار دیگر دهان تارا هم باز ماند ولی افسون چنان حرصی شد که دمپایی اش را در آورد و سمت بهار پرت کرد…!!!

 

 

-خیر نبینی دختره خر…!!!

 

تارا اما خندید…

-این هلاک شووره… ولش کن این تحفه رو هیچی جز همونی که میگه حالیش نیس….!!!

 

 

افسون نفسش را بیرون داد…

این هم از حضور دوستان پر باری که مثلا آمده بودند تا تسلای دل دردمندش شوند اما بحثشان به جاهای باریکی کشید و در آخر بهار موفق شد تا توجه آرش را جلب کند و شماره اش را بگیرد…

 

****

 

نگاه خاص و پر شور پاشا روی لبخند پهن و صورت سرخ از خنده افسون بود…

 

نسیم دلنوازی از دلش عبور کرد.

دوستانش حرف می زدند و او می خندید…

از شدت خنده صورتش سرخ بود و عجیب این سرخی را دوست می داشت…

 

 

حتی حرف های دوستانش را شنیده بود که به محافظانش چشم داشتند…

سری برای این همه سرخوش بودنشان تکان داد و نوشیدنی اش را به آرامی و لذت از دیدن دخترک مزه مزه می کرد…

 

حضور بابک هم حتی باعث نشد نگاه بگیرد…

 

-دو تا از بچه ها رو بفرست تا مراقب دخترا باشن…!

 

بابک نیم نگاهی بهش کرد و لبخند زد…

انگاراین دختر نیامده زیادی عزیز شده بود که حتی پاشا از دوستانش هم مراقبت می کرد یا اجازه می داد رفت و آمد داشته باشند تا عزیز کرده اش خوشحال باشد…

 

– اونا آماده ان…! خانوم احتشام رو چیکارش کنیم…؟!

 

 

پاشا اخم کرد.

ان زن دیگر مثل سابق نمی شد اما ان مردک حاجی دوزاری سخت تاوان می داد…!

 

-خاطرات بد فراموش نمیشن اما به مرور زمان بهش عادت می کنی…!!!

 

 

 

 

بابک عمیق نگاهش کرد.

حق با پاشا بود.

دردها به مرور زمان فقط کمرنگ می شوند و هرچه باشد جای زخم می ماند…

مانند زخم هایی که پاشا هیچ وقت فراموش نمی کند.

 

 

نگاهش را به بیرون داد و نوشیدنی اش را مزه کرد…

-تکلیف اون پدر و پسر آخرش چی میشه…؟! چرا نکشتیشون….؟!

 

 

پاشا خیره دلبرکش بود که با لبخند روی لبش در حال داخل شدن به ساختمان بود.

انگار دوستانش موفق شده بودند تا حال و هوایش را عوض کنند…

 

 

سرخی بینی اش از سرما و گونه های گلگون شده از هیجان و خنده هایش، دلش را بد برده بود که می خواست همانجا دخترک را خفت کند و ببوسد ولی حیف که دخترک راه نمی داد…

 

 

نیم نگاهی به بابک انداخت…

-اون دیوث مرگ راحتی در انتظارش نخواهد بود… چه پسرش چه خودش تاوان کاری که با این زن و دختر کردن رو بد پس میدن…!!!

 

 

بابک نیشخند زد…

-به نظرم اول بهش بگیم پول و زندگی و شرکتش رو یه جا از دست داده… سکته اول و آخر رو زده…!!!

 

 

پاشا اما نظر دیگری داشت…

درست بود جانش به پول هایش بسته است اما پسرش نقطه ضعفش بود…

 

-فعلا باید زنده بمونن تا بفهمیم چطوری با اون کاووس حرومزاده آشنا شده که باهم معامله هم می کنن…!!!

 

 

بابک چانه اش را خاراند…

-یعنی میگی ممکنه که اون کاووس هم دنبال افسون و عمه اش باشه…؟!

 

 

پاشا این بار سیگاری آتش زد و کنج لبش گذاشت…

-از این جماعت همه چی برمیاد ولی مهم اینه که باید بدونن کسی جرات نداره که به مال و ناموس امیر پاشا سلطانی نگاهی چپ بندازه…

 

 

بابک متوجه بود که تا چه حد افسون برایش مهم است که تن به ازدواج با او بدهد فقط برای آنکه او را در زیر سایه امن خود حفظ و مراقبت کند…

این وسط دل پاشا لرزیده که تمام و کمال دارپ از دلبرکش حمایت می کند

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 85

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان سایه_به_سایه

    خلاصه: لادن دختر یه خانواده‌ی سنتی و خوشنام محله‌ی زندگیشه که به‌واسطه‌ی رشته‌ی پرستاری و کمک‌هاش به اطرافیان، نظر مثبت تمام اقوام…
رمان کامل

دانلود رمان کافه آگات

خلاصه: زندگی کیارش کامیاب به دنبال حرکت انتقام جویانه ی هومن، سرایدار ویلای پدرش با زندگی هانیه، خواهر هومن گره می خوره.
رمان کامل

دانلود رمان سراب را گفت

خلاصه : حاج محمدهمایون امیران، مردی بسیار معتقد و با ایمان، تاجر معروف و سرشناس تهران، مسبب تصادف دختری جوان به نام یاس ایزدپناه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
camellia
11 ماه قبل

چقدر خوبه که امشب پارت داشتیم.😍مرسی قاصدک جوون.یه دونه از این پاشاهام آرزوست.🤗😍کاش تو دنیای واقعی یکی اینجوری هواتو داشت😔🙁

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x