رمان ماتیک پارت۱۶۹

4.1
(380)

 

نگرانی پشت در اتاق اورژانس قدم میزد و منتظر دکتر بود

 

سوگول بطری آب را سمتش گرفت

 

_ یکم بخور ، اعصابت آروم بشه

 

بی حوصله زمزمه کرد

 

_ مشکلی ندارم

 

سوگول دستش را روی دست ساواش گذاشت

 

_ نگران نباش ، زن دایی طوریش نمیشه من مطمئنم

 

ساواش سری تکان داد و بی توجه به او به قدم زدن ادامه داد

 

عصبی بود

از لادن که به آن حد رسانده بودش

از خود احمقش که جلوی خانواده اش دست روی دخترک بلند کرده بود

 

دوست نداشت حتی به خودش هم اعتراف کند اما این روزها به سختی می‌توانست کنترل اعصابش را به دست آورد

 

با باز شدن در اتاق همه سمت اخترخاتون رفتند و تنها او ماند

 

همراه دکتر از اتاق کمی فاصله گرفت

 

_ حال مادرم چطوره دکتر؟

 

زن عینکش را از چشم درآورد

 

_ علائم رو که شنیدم خیال کردم که به احتمال قوی یک سکته خفیف رو پشت سر گذاشتن اما…

 

نفس عمیقی کشید و سر تکان داد

 

_ آزمایشات و نوارقلب اینو نشون نمیده آقای دانش‌پژوه

مادر شما حالشون کاملا خوبه

هیچ مشکلی نیست ، نگران نباشید

 

ساواش بهت زده توضیح داد

 

_ تو ماشین می‌گفت نمیتونه نفس بکشه!

 

زن لبخند زد

 

_ پسرم ما آدم ها وقتی پیر میشیم تبدیل میشیم به یک بچه سه چهارساله

لجباز و دنبال توجه

دوست داریم عزیزامون کنارمون باشن

من تو آزمایشات و نوارقلب مادر شما هیچ مشکلی ندیدم خداروشکر

ولی با این همه بیشتر حواستون بهشون باشه و تنهاشون نذارید بهتره

علاوه بر اون رژیم غذایی بدون نمک ، نرمش های سبک و …..

 

ساواش منتظر تمام شدن جمله ی زن نماند

 

عصبی سمت اتاق رفت و غرید

 

_ برید بیرون همگی

 

پدرش اخم کرد

 

_ چی شده ساواش؟

 

سوگول دخالت کرد

 

_ احتمالا میخواد با زن دایی تنها باشه دایی جون

پسردایی خیلی ترسیده بود

بذاریم راحت باشه

 

ساواش پوزخند زد و پدرش سری به نشان تایید تکان داد

 

به محض بسته شدن در روی صندلی کنار تخت نشست

 

_ دکتر میگه حالت خوبه مامان

 

اخترخاتون کمرنگ اخم کرد

 

ساواش ادامه داد

 

_ قبل ازینکه من بیام به لادن چی گفتی؟

 

_ یعنی چی؟ میفهمی چی میگی ساواش؟

 

_ میگم چی گفتی که جوابش اونا بود؟

 

_ هرچی گفتم لازم بوده!

کم زندگیتو سیاه کرد؟

کم ازش کشیدی؟

سوگولو ببین

خانم ، تحصیل کرده ، خوشگل

تو بغل خودمون بزرگ شده و از همه چیش خبر داریم

چی میخوای دیگه؟

 

از روی صندلی بلند شد

 

اعصابش هر لحظه بیشتر بهم می‌ریخت

 

_ اون دختری که امشب تو خونم بود زنم بود مامان!

خائنم باشه باز زنمه ، زندگیمو خرابم کرده باشه باز زنمه

تا وقتی اسمش تو شناسناممه من متاهلم اون وقت تو دختر واسم لقمه میگیری؟

 

اخترخاتون برای چندمین بار دستش را روی قلبش گذاشت و زیر گریه زد

ساواش با تاسف سر تکان داد و عقب عقب رفت

 

_ خستم کردید همتون

یک نفر نباید تو این زندگی کوفتی باشه که بتونم بهش اعتماد کنم؟

 

اخترخاتون نالید

 

_ من هرکاری میکنم برای تو می‌کنم

 

ساواش بی توجه به او سمت در رفت

 

_ از زنم می‌خورم ، از مادرم می‌خورم ، دخترعمم پشتم نقشه می‌ریزه

من دارم جون میکنم تا این زندگی رو دوباره سرپا کنم اون وقت شماها…

 

 

از بیمارستان بیرون زد

 

پاهایش را روی زمین می‌کشید

 

از دکه کنار بیمارستان دو نخ سیگار‌ گرفت و روی جدول نشست

 

سرش را میان دستانش گرفت و پوف کشید

 

دخترک را زندانی کرده بود…

کتک زده و زندانی کرده بود!

 

همان دختربچه ای که روزی دانش‌آموزش بود

 

عصبی تر پوف کشید و موبایلش را بیرون آورد

 

به یاد نمی آورد تلفن بی سیم خانه در اتاق لادن بود یا نه اما شماره را گرفت

 

تا جایی که خاطرش بود لادن برای صحبت با خواهرش آن را روی پاتختی گذاشته بود

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 380

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان سونامی

خلاصه : رضا رستگار کارخانه داری به نام، با اتهام تولید داروهای تقلبی به شکل عجیبی از بازی حذف می شود. پس از مرگش…
رمان کامل

دانلود رمان ارباب_سالار

خلاصه: داستانه یه دختره دختری که همیشه تنها بوده مثل رمانای دیگه دختره قصه سوگولی نیست ناز پرورده نیست با داشتن پدر هیچ وقت…
رمان کامل

دانلود رمان بر من بتاب

خلاصه:   خورشید و غیاث ( پسر همسایه) باهم دوست معمولی هستند! اما خانواده دختر خیلی سخت گیرند و خورشید بدون اطلاع خانواده اش…
رمان کامل

دانلود رمان قلب سوخته

      خلاصه: کاوه پسر سرد و مغروری که توی حادثه‌ی آتیش سوزی، دختر عموش رو که چهارده‌سال از خودش کوچیکتره نجات میده،…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
9 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
zeinab
1 سال قبل

حالم از ساواش به هم میخوره و هر بار پارت این رمان میاد اعصابم خورد میشه نویسنده ام که می میره یه کم بیشتر بنویسه تو که عرضه نداشتی گوه خوردی شروع کردی که الان بمونی توش و رمانت رو مغز ما پیاده روی کنه با این پسر ابله داستانت:/من جای لادن باشم حتی اگه ساواش و خانوادم عین سگم پشیمون بشن دیگه نگاشون نمی کنم://

Khadijeh Rezaeian
پاسخ به  zeinab
1 سال قبل

درسته انقد از این ادمای تو سر خوری بدم میاد ینی چی مگه دنیا چیه که تحمل کنم بقیه اینطوری قضاوتت کنن و تو بازنده اخر باشی ، من باشم میذارم میرم و یه زندگی مستقل درست میکنم واسه خودم‌ هر چقدرم سخت باشه

zeinab
پاسخ به  Khadijeh Rezaeian
1 سال قبل

اصلا دیگع زندگی ای که طرفت سه سال از زندگی انداختت و بهت تجاوز کرده و چن ماه با فلاکت تو یه خونه همراه آشغال بودن تمام با فراموش کردن کاراش زندانیت کرده و مدام شخصیتتو یه مدت طولانی خورد کرده حتی اگر ساواش پشیمونم بشه به چه درد می خوره؟:/ من باشم هیچوقت نمی تونم فراموش کنم واقعا 😐
بعد تنها گناه لادن این وسط پا دادن به امیر بوده اونم درحالی که لادن از اولم با ساواش ازدواج نکرد که براش زن باشه باهاش ازدواج کرد که مثلاً انتقام بگیره ساواشم اینو میدونست. خیانت کردن همچین کسی خیلی چیز عجیبی نیست که بیخود آتیشی شد:/کلا نویسنده یه ذره منطق نداره

مبینا نصب
پاسخ به  zeinab
1 سال قبل

کاملا موافقم…..میخورد شروع میکرد وقتیکه نمیتونه درست حسابی پارت بزار ه

Helia
1 سال قبل

ای کاش بیشتر بود/”

مبینا نصب
1 سال قبل

پارت بدینن

Maryam
1 سال قبل

خیلی قشنگ می‌نویسی، ایول 🔥❤️
ولی میشه زودتر پارت بدی یا طولانی تر باشه ؟؟

زی زی🤍 ‌
1 سال قبل

نویسنده اونقده دیر به دیر پارت میده که من یادم رفته 💔😐🗡🗡😂😂

Zeynab Rostamy
1 سال قبل

پارت بعدی کی میاد ؟

دسته‌ها

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x